تاریخ انتشار: ۱۲:۳۳ ۱۳۹۶/۷/۱۳ | کد خبر: 139567 | منبع: | پرینت |
در حمله طالبان به ولسوالی چوره ولایت ارزگان 24 تن از نیروهای امنیتی کشته شدند.
مقام های محلی ارزگان امروز پنجشنبه 13 میزان 96 تایید می کنند که در اثر حمله گروهی طالبان به ولسوالی چوره 18 سرباز ارتش و 6 پولیس جان باخته اند.
براساس گزارش رسانه ها، طالبان برای مدتی کنترل بعضی از مناطق چوره را بدست گرفتند که پس از عملیات این مناطق دوباره در کنترل نیروهای امنیتی آمده است.
طالبان درگیری در چوره ولایت ارزگان را تایید کرده اند.
کد (26)
>>> تیرباران شدن دهها سرباز ارتش و پولیس در ارزگان، پس از روزها مقاومت در نبود حمایت مرکز از آنها، نماد بارزی از خیانت مسئولان حکومتی به نیروهای مسلح است. دیدن تصاویر به خونخفته و تکه تکهی شهدای نیروهای امنیتی در کمال بی مسئولیتی مسئولان حکومت، جای بسیار بازخواست و پاسخگویی دارد. متاسفانه مردم در گرو چند فاسد بی همه چیز و همدست با دشمن و سرگردانی و مسئولیتی خود گیرمانده است که افقی روشنی به خود نمی بیند.
آثار حکیمی
>>> Ghiathi
سابازی وسردهی شان قابل قدر است خیلی ها خدمت هم مطرح نخواهد باشد
تنگ دستی مسکینی ونبود کار خانواده ها و جوانان را مجبور کرده است تا تن را قربان زنده ماندن وزندگی کردن بدهند
یک بچی پولدار را تاحالا دیده ای خدمت کنه ویااز کشور وخاک خود دفاع کند
>>> ﻓﺮﺯﻧﺪاﻥ ﺗﺎﻧﺮا ﺑﺪﺳﺖ ﻗﺎﺗﻼﻥ و ﺟﻼﺩاﻥ ﻗﺒﻴﻠﻪ ﻧﺴﭙﺎﺭﻳﺪ
>>> جایزه #صلح_نوبل به نادیه مراد دختر ایزدی که در سنجار توسط داعش ربوده شد و سه سال بهصورت برده اسیر داعش بود، به خاطر مبارزه علیه قاچاق انسان تعلق گرفت.
سخنرانی نادیه مراد:
نام شان داعش بود، آمده بودند ما را به جهنم ببرند و خود شان سر راه به بهشت بروند!
دعوت نامه شان در دست چپ شان بود و با انگشت شهادتین دست راست، آسمان را نشان می دادند!
مادرم برای سکس شرعی بسیار پیر بود و طعم حوریان بهشتی را نمی داد، او را کشتند، خواهر کوچکم را همچون بره ای تازه نگه داشتند. او باکره بود! همچون مریم، کمی معصوم تر، کمی کردتر، همچون آب زلال!
خواهرم باید زن امیر الاکبر می شد!
خدا شاهد بود، ما تفنگ نداشتیم، سرود "خوایه وه ته ن" می خواندیم!
خدا شاهد بود ما گلدان ها را آب می دادیم، گلها را گل می دادیم!
خدا شاهد بود آمدند پدرم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کردند؛ سرش را برای وطن جاگذاشتند و بدنش را زیر خاک دفن کردند که نفت شود!
خدا شاهد بود برادر کوچکم را لخت زیر آفتاب نگه داشتند و به او شهادتین یاد می دادند؛ باید می گفت الله بزرگتر است!
خدا شاهد بود او از فرط عطش و بی آبی جان داد!
خدا شاهد بود سیاه بودند، مردانی از سرزمین حجر و آتش و ما زبان شان را نمی فهمیدیم، اما رفتار شان را...!
مردانی با ریش های بلند، مغزهای کوتاه، باورهای سخت! نام شان عقرب، ملخ، سوسمار بود! لشکری از لجن و پشم و اعتقاد!
آن ها آمدند، آرزوهای من را کشتند، آن ها من را غنیمت صدا می زدند!
آن زمان دیگر نادیا نبودم، آن روز دختری بودم با روحی زخمی که از نفس هایم خون میچکید، آن روز هیولای ظریفی بودم که با جهان قطع رابطه کرده بودم، در من انسان مرده بود و لاشه ای بودم که حتی مومیایی هزار ساله اش ارزش نداشت، آن روز مرگی بودم در روحی!
بعد از آن زنی می مرد، زنی حامله می شد، زنی خودکشی می کرد، زنی خودسوزی... زنی هزار رکعت نماز جبر می خواند!
بعد از آن زنانی، از رنج حامله شده بودند، زنانی فقط یک تقویم می شناختند: روز اول تجاوز، روزهای بعد از آن عذاب!
بعد از آن، تاریخ به دو دوره تقسیم شد: قبل از فاجعه ی سیاه - بعد از فاجعه ی سیاه!
بعد از آن زنان فقط یک خیابان را سر راست بلد بودند، خیابان منتهی به بیمارستان بیماران روانی!
بعد از آن زنان فقط یک آواز می خواندند: "ای مرگ کجایی؟ زندگی مرا کشت".
بعد از آن زنان تابوت بودند و کودکان در شکم شان مردگان هزار ساله!
بعد از آن زنان مجسمه ای بودند که وسط شهر برای عبرت تاریخ نصب شده بودند!
آن روز هوا گرم بود، خدا شاهد بود، مردی آمد، من را کشت و باز دعا می خواند تا دوباره زنده شوم!!!
عباس سمیع
>>> خدمت به اردوی ملی خدمت به قبیله اشرف غنی یعنی قوم پتان و خیانت است
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است