کسب قدرت در سرتاسر قبایل پشتون سرحدی(غلجايى ها) بطور ناخود آگاه به یک پدیده شناخته شده فرهنگی ارتباط تنگاتنگ دارد و آن عبارت از «حرکت ملاهای کاریزماتیک» است | ||||
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۱ ۱۳۹۶/۸/۲۳ | کد خبر: 141544 | منبع: | پرینت |
انحصار طلبى و رقابت درون قومى پشتون ها، بزرگترين مشكل كشور ما است.
با قومى خواندن جنگ افغانستان توسط حكمتيار، باب بحث و گفتگو در اين زمينه كه اساسا مشكل افغانستان چيست گشوده شده. اغلب تحليل ها و نظريه پردازى ها، عكس العملى و از روى احساسات قومى است. حال آنكه اين موضوع يك بحث جدى تاريخى و يك معضل عميق اجتماعى كشور ما است كه رويكردى كارشناسانه و محققانه مى طلبد.
سياسيون پشتون به سه دليل خود پنداشته اند كه پشتون ها موسس افغانستان اند. صرفا پشتون ها حافظ افغانستان در برابر تجاوزات خارجى ها بوده اند و افغانستان يگانه جغرافياى مستقل با هويت قومى پشتون ها است. حق زعامت و حاكميت را منحصر به خود مى دانند و ساير اقوام را در آن شريك و ذيحق ندانسته، شهروند درجه دو بشمار مى آورند اما سال ها است كه بر سر تصاحب اين حاكميت انحصارى ميان خود نيز رقابت و كشمكش دارند.
حاكميت سياسى در افغانستان، از 1747 به استثناى دو دوره بحرانى (امير حبيب الله كلكانى و پروفيسور برهان الدين ربانى) در انحصار پشتون ها بوده كه عمدتا توسط دراني ها و غلجايي ها تمثيل گرديده. هرچند اين دو در نفس تفوق و سيطره به ساير اقوام، متحد و هماهنگ عمل نموده اند اما تاريخ شاهد درگيرى و كشمكش هاى خونين ميان قبايل درانى و غلجايى و همچنان رقابت درون قبيلوى شان نيز بوده كه از شكل ابتدايى آن در آغاز قرن 17، ميان خوانين هر دو قبيله، برای تصرف اراضى بيشتر تا نوع پيشرفته آن در شرايط كنونى ميان نخبگان سياسى هر دو، روى زعامت مملكت و از خصومت هاى خونين گذشته تا رقابت هاى مدنى كنونى، ادامه داشته و دارد كه اين رقابت خزنده و فرسايشى يكى از موانع عمده فراراه ايجاد و تحكيم يك نظام قدرتمند مركزى در افغانستان نيز بوده و كماكان به قوت خود باقي است.
پس منظر رقابت تاريخى دراني ها و غلجايي ها
كاروى، آخرين حكمران دوره استعمارى انگلیس در هند برتانوى، پشتون ها را به سه دسته جدا مي نمايد كه يك دسته آن قبايل غربى كوه های سليمان يعنى پشتون هاى ساكن در افغانستان است. دراني ها و غلجايي ها دو كتله بزرگ پشتون ها اند كه هر يك از قبايل فرعى ديگر تشكيل يافته اند.
حيات الله خان در صفحه 122 اثر خويش به نام "جغرافياى افغان" مي نگارد: "باركزايى ها، پوپلزايى ها، نورزايى ها، عليزايى ها، اسحاق زايى ها، اچكزايى ها، الكوزايى ها و سدوزايى ها از عمده ترين شاخه هاى قبيله درانى مي باشند كه عمدتاً در مناطق جنوب و جنوب غربى افغانستان كنونى زيست مي نمايند". قبيلۀ غلجايى، اقوام هوتك، توخى، ناصرى، اندر، تره كى، على خيل، سليمان خيل، بريج، جدران، جاجى، كاكر، خوستوال، خوگيانى، صافى، احمدزى، وزير، اورمر، تورى، ترين، شلمانى، لوحانى، و كوندى را در بر مي گيرد كه بيشتر در ساحات جنوب و جنوب شرق كشور مسكن گزيده اند.
الفنستون در كتاب اش ساختار اجتماعى پشتون ها را در گذشته به كمونى كه از خانواده هایى كه با هم مناسبات خويشاوندى دارند و از بزرگ قبيله اطاعت مي كنند، تشبيه مي نمايد.
عده ای از مورخين جريان از بين رفتن نظام كمون اوليه پشتون ها و تشكيل طبقات متخاصم فیودالى را با حوادث دوره مغول و امير تيمور، پيوند مي دهند كه بالاثر نبردهای طولانى، ميان فرمانروايان مغول و سلاطين دهلى، بنياد زراعتى جناح راست رود سند و پنجاب غربى، دچار ضعف و ناتوانى گرديد اما مك گريكور، خشكسالى هاى طولانى و جمع آورى محصولات ناچيز را دليل عمده گسترش و جابجايى قبايل پشتون قلمداد نموده استدلال مي نمايد كه عده ای به حيات مالدارى و كوچي گرى روى آوردند و عامل دشمنى و عدم اتحادشان را نيز در همين نكته مي داند.
غبار مورخ شهير كشور مي نويسد: "سير نامتوازن اجتماعى، سبب شد كه اختلافات شديد بين پشتوزبانان كشور به ميان آيد."
به روايت تاريخ، پيدايش اولين هسته هاى حكومت فيودالى قبيلوى پشتون ها، با شكل گيرى حكومت ختك ها، در قرن 16 بوقوع پيوست كه بدليل داشتن قلمرو اندك، نتوانست به مركزيت سياسى قبايل پشتون مبدل شود. به قول ريسنر، دولت عمده فيودالى پشتون هاى درانى، دو قرن بعدتر از ختك ها و يك دهه پس از پشتون هاى هوتكى غلجايى، در اواسط قرن 18، توسط احمد شاه درانى پديد آمد.
بنابر اسناد تاريخى، موجوديت فرمانروايان صفوى و مغولى در ايران و هند، ساختار فيودالى پشتون ها را از بين برد. عبدالحى حبيبى در صفحه 235 كتاب اش مي نويسد: "دولت صفوى و دولت تيمورى هند را بر سر قندهار، نزاع بود و هر دو دولت بر مساله جلب پشتيبانى خوانين قبايل پشتون، از هر وسيله ممكن استفاده مي كردند". در آغاز قرن 18، شهر قلات و مقر، نقطه سرحدى بين دولت هاى صفوى و مغولى قرارداشت، خوانين هر دو قوم از فرمانروايان ايران و هند القاب دريافت مي نمودند. در مقابل آنها وظيفه جمع آورى ماليات را به دوش داشتند. آنها نيروهاى نظامى را از ميان قبايل شان انتخاب نموده و در خدمت دولت هاى مذكور قرار مي دادند و همچنان از مرزها دفاع مي كردند.
غبار مي نويسد: سران قبايل اين مناطق از رقابت دولت هاى صفوى و بابرى استفاده شخصى نموده، گاهى از اين طرف و گاهى از آن طرف پول و امتياز حاصل مي كردند كه اين كار وسيله تقرب شان به دربار و افزايش ثروت و قدرت شان در ميان مردم مي گرديد و در رقابت و خصومت شان نيز بى اثر نبود.
در اواسط قرن 17، در سال هاى اخير سلطنت شاه جهان در هند، جنگ هاى خونين ميان پسران وى در گرفت. در اثر خرابى اوضاع داخلى هند، ميرويس خان، زعيم غلجايى ها از موقع استفاده نموده ، خود را به زمامداران صفوى نزديك كرد. در سال 1709، ميرويس خان قيامى را عليه گرگين زمامدار فارس در قندهار براه انداخت، گرگين را كشت و برای اولين بار، هستۀ دولت غلجايى ها در مناطق جبال سليمان بوجود آمد. بعد از ميرويس برادرش ميرعبدالله زعامت غلجايى ها را بعهده گرفت.
ابدالى ها كه در آنوقت در اطراف هرات مسكن گزين بودند، پرچم مبارزات ضد صفوى را برافراشتند. حكمران هرات كه از طرف صفوي ها مقرر گرديده بود، از هرات فرار نمود. ریيس قبيله ابدالى بعد از آن، جنگ را عليه خوانين غلجايى در قندهار، آغاز نمود. در اين جنگ هيچ طرفى پيروزى قطعى را بدست نياورد اما مير عبدالله برادر ميرويس خان، تحت فشار غلجايى ها، هياتى را نزد شاه حسين پادشاه فارس فرستاد و انقياد ايرانى ها را تحت شرايطى پذيرفت. اين كار باعث نارضايتى محمود، پسر ميرويس، و روساى قبايل غلجايى شد. محمود كاكايش را از پا درآورده، زمام امور را بدست گرفت. صفوي ها كه در حالت خوبى نبودند تسلط خود را در قندهار از دست دادند. محمود شرايط را به نفع خود ديده، با 20 هزار عسكر به فارس لشكركشى نموده وارد اصفهان شد. مناطق مركزى ايران را نيز در تحت كنترل خود در آورد. بعد از وى اشرف در سال 1725 جانشين وى شد. وى مير حسين برادر محمود را حاكم اصفهان مقرر نمود و خودش به قندهار مراجعت كرد.
نادر افشار، يك تن از افسران صفوى، جهت ساقط كردن تسلط افغان ها در فارس، لشكرى آماده نموده، مشهد را اشغال نمود. در سال 1729 جانب هرات حركت نمود. نادر طى چهار جنگ، ابدالى ها را در هرات شكست داده و به اطاعت خود مجبور ساخت. نادر با استفاده از خصومت ميان قبايل درانى و غلجايى، اشرف را در دامغان شكست داد. اشرف به بلوچستان پناهنده شده، توسط سران بلوچ سرش بريده شده به اصفهان فرستاده شد. نادر در سالهاى (1730-1736) جنگ هايى را عليه ترك ها براه انداخت. ابدالي ها از اشتغال نيروهاى فارس عليه ترك ها، استفاده نموده در هرات شورش نمودند. حكمران نادر را از شهر بيرون نمودند و زمام امور را به ذوالفقار خان، برادر كلان احمد شاه، سپردند. نادر بخشى از نيروهايش را به جبهه شرقى، جهت سركوب ابدالي ها فرستاد.
هرات بار ديگر تحت اداره فارس درآمد. ذوالفقار خان با برادرش احمدشاه، جانب قندهار فرار نموده، نزد سلطان حسين شاه غلجايى پناهنده شدند. حسين هردو را به زندان انداخت و تا زمانيكه در 1738، قندهار توسط نادر تصرف گرديد، هر دو در زندان قرار داشتند. نادر قيام ابدالي ها را در هرات سركوب نموده، هزاران خانواده ابدالى را به فارس انتقال داد. بعدها نادر در جنگ عليه ترك ها به افغان ها اتكا نمود.
در سال 1736 نادر بقصد هند بسمت افغانستان لشكركشى نمود. بعد از تصرف قندهار، نادر، ذوالفقار خان و احمد شاه درانى را از زندان غلجايى ها رها و در خدمت گرفته به مناصب بزرگ ارتقاء داد. نادر، سلطان حسين را به فارس تبعيد نموده، بعد توسط زهر مسموم نمود. سلطان حسين آخرين زعيم غلجايى بود. با سقوط غلجايى ها و قوت گرفتن درانى ها، قبايل غلجايى، اجبارا به خراسان مهاجرت نموده، اراضى آنها در قندهار به ملكيت ابدالي ها درآمد. در عوض شاه فارس شش هزار خانواده ابدالى را كه زمانى به فارس تبعيد نموده بود، در قندهار جابجا كرد. احمد خان كه با 12 هزار عسكر درانى و چهار هزارغلجايى، نادر را بسمت هند همراهى مي كرد، توجه خاص شاه را بخود جلب كرد. سرانجام احمد خان بعد از قتل نادر افشار، توسط محمد قلى خان ، با پول و گنجينه عظيم بشمول الماس كوه نور با شش هزار سرباز راه قندهار را در پيش گرفت.
در 1747مجلس نمایندگان متشكل از خوانين ابدالى و غلجايى، در مزار شير سرخ داير گرديد كه با همكارى صابر شاه به حيث پادشاه انتخاب گرديد. احمد خان بعد از تاجگذارى، ابدالى را به درانى تبديل نمود. دولت وى از اشراف و خوانين درانى تشكيل يافته بود. نخستين قيام ها بعد از جلوس وى در سلطنت، توسط قبايل بريجى و ترين غلجايى، در اطراف قندهار اتفاق افتاد كه توسط احمد شاه سركوب گرديد.
رومودين مي نويسد: "احمدشاه، غلجايى ها را مطيع و فرمانبردار خود ساخت و بالاى شان ماليه وضع كرد و امر كرد كه غلجايى ها نبايد خوانين داشته باشند". احمدشاه بدليل لشكركشى هاى متعدد بسمت هندوستان نياز به همكارى اقوام غلجايى مستقر در مسير گذرگاه خيبر، كه عمدتا قبايل مهمند و افريدى بود، داشت و از آنها در پيشروى بسوى هند استفاده نمود، غلجايى ها نيز از بودن در تركيب لشكر وى، به غنايم و ثروت عظيم دست يافتند.
بعد از مرگ احمد شاه، پسرش تيمور، با هراس از توطیه و دسايس خوانين درانى و غلجايى، نه تنها پايتخت را از قندهار به كابل منتقل نمود بلكه در امور لشكرى و كشورى بيشتر به اقوام غير پشتون اتكا نمود. يگانه خوانين پشتون كه تيمور را همكارى نمودند، پاينده خان باركزايى و دلاور خان اسحاق زايى بود.
در سال 1770 فيض الله خان صاحب زاده چمكنى و ارسلان خان سركرده مهمند كه هر دو به قوم غلجايى تعلق داشتند، توطیه قتل تيمور را براه انداختند كه هر دو توسط تيمور كشته شدند.
بعد از مرگ تيمور و نزاع ميان فرزندانش، پسرش شاه زمان به همكارى پاينده خان باركزايى بقدرت رسيد. در سال 1799، دسيسۀ قتل شاه زمان و رويكار آمدن برادرش شاه شجاع توسط پاينده خان چيده شد كه قبل از اجرا، افشا شده باعث مرگ پاينده خان گرديد. فتح خان پسر پاينده خان با برادران اش به هرات فرار نمود. در همكارى با شاه محمود، برادر شاه زمان كه حاكم هرات و مخالف شاه زمان بود، به سوى قندهار حركت كرده قندهار را تصرف نموده وارد كابل شد. فتح خان به انتقام پدرش، شاه زمان را كور نموده، به زندان انداخت و شاه محمود را بر تخت نشاند.
در زمان شاه محمود قبيله غلجايى از نفاق درانى ها استفاده نموده، دو قشون را آماده نمودند. يكى روانه قندهار و ديگرى روانه كابل شد. درانى ها عليرغم اختلاف داخلى، عليه غلجايى ها متفق شده، قشونى را تحت فرماندهى مختار الدوله بسوى غزنى سوق دادند. چون قشون 20 هزار نفرى، غلجايى ها نظم و دسپلين لازم را نداشت، در اثر حملۀ شديد دراني ها مجبور به فرار شدند. غلجايى ها با تجديد قوا، دوباره به حمله عليه دراني ها اقدام نمودند كه كاملا شكست خوردند. تنها سه هزار نفر در ميدان جنگ باقى ماند كه همه توسط درانى ها كشته شده از سر آنها كله منارى در كابل بنا نمودند (الفنستون، صفحه 520). بار ديگر غلجايى ها با ده هزار عسكر حمله ور شدند كه باز هم شكست خوردند. متعاقب آن جبارخيل، بابكر خيل و احمدزى ها در 1802 به كابل حمله نمودند كه توسط وزير فتح خان شكست خوردند.
تلاش هاى وزير فتح خان و برادران اش نه تنها باعث تقويت پايه هاى دولت سدوزايى بلكه سبب تحكيم موقعيت خودش كه متعلق به قوم محمدزايى بود نيز گرديده بود. او 21 برادرش را در مناصب مهم و در مناطق مختلف توظيف نموده، برادرش دوست محمد خان را فرمانده گارد خاص مقرر كرد. كامران فرزند محمود كه از رشد روز افزون فتح خان و برادرانش در هراس بود، به بهانه بى حرمتى به خانوادۀ شاهى، فتح خان را زندانى، كور و بعدا قطعه قطعه نمود.
سرانجام بعد از يك رشته تحولات و جابجايى ها در قدرت، برادران وزير فتح خان، به انتقام مرگ وى، حاكميت سدوزايى ها را ساقط نمودند، و بدين ترتيب محمدزايى ها رويكار آمده، دوست محمد خان به سلطنت رسيد. سلسله حكمرانى محمدزايى ها نيز بر روال دشمنى هاى گذشته دو قبيله ادامه پيدا نمود، چنانچه عبدالرحمان خان شورشها و قيام مردم شینوار را به شدت سرکوب نمود، مذكور بطور عمدی معاهده دیورند را جهت خلاصى از آشوب ها و قيامهاى قبايل غلجايى صوبه سرحد با انگليس امضا نمود.
وى در خاطراتش مي نگارد: "هرچند کوشیدم این اقوام... افریدی، وزیری، مسعود و شينوارى اصلاح نشدند، ازهمین سبب من هم به انگلیس بخشیدم شان". با آنكه اكثر تحليلگران و مورخين، علت سقوط دولت و ناكامى اصلاحات امان الله خان را، در قيام امير حبيب الله كلكانى خلاصه مي نمايند اما نبايد فراموش نمود كه اولين جرقه هاى مخالف عليه وى، در مناطق جنوب و جنوب شرقى كه زادگاه و خاستگاه قبايل غلجايى است مشتعل گرديد كه توسط نادر خان بشدت سركوب شد. جنگ هايى خونين اقوام جاجى و منگل در دورۀ حكومت ظاهرشاه، کشتار سلیمانخیلی ها در دوران حکومت امان الله خان و کشتار توخی ها توسط عبدالرحمان خان از مثال های زندۀ تاریخ است. همچنان سرکوب وحشیانۀ قوم صافی توسط حکومت ظاهر خان اثبات دیگریست بر این ادعا.
عبدالحميد محتاط سياستمدار و مورخ كشور در صفحه 310 كتاب تاريخ تحليلى افغانستان مي نگارد: "خوانين قبيله درانى، همواره از اتحاد داخلى قبيلۀ غلجايى در هراس بودند و به شيوه هاى گوناگون سعى مي ورزيدند تا نفاق را در ميان اين قبيله ايجاد كنند، تا بتوانند از خطرات ايكه از طرف آنها متصور بود در امان بمانند. بر همين اساس، جهت متفرق كردن غلجايی ها، طرح و تطبيق اجبارى و يا به ظاهر تشويقى اسكان ناقلين در اوایل قرن بیستم، به مناطق مركزى و شمال كشور توسط حكمرانان درانى روى دست گرفته شد، تا از يك طرف غلجايي ها را به كتله هاى كوچك در مناطق غير پشتون نشين جابجا نمايند و از جانب ديگر با ايجاد دشمنى و بى اعتمادى ميان آنان و سايراقوام به تضعيف هر دو طرف بپردازند.
روي هم رفته با تغيير نگرشى كه در سال هاى اخير حاكميت درانی ها نسبت به غلجايي ها رونما گرديد، از قوم غلجایی منحیث برادر کوچک و مورد اعتماد نسبت به ساير اقوام در رده های پایین تر نظام بويژه در بخش نظامى استفاده مي شد. در دوران زمامدارى داود خان حضور افسران غلجايى در وزارت هاى دفاع و داخله گسترده و پر رنگ بود. افزون بر آن، طيف وسيعى از جوانان غلجايى كه خواهان تغيير و تحول در فضاى سياسى كشور بودند، همراه باروشنفكران ساير اقوام بمحور احزاب چپگراى خلق و پرچم، نهضت جوانان مسلمان، حزب قومگراى افغان ملت وساير جريانات سياسى دهه دمكراسى جمع شده، عليه حاكميت محمد زايى ها، مبارزۀ سر سخت را آغاز نمودند.
نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، داکتر نجیب الله در جناح چپ، گلبدین حکمتیار، عبدالرب رسول سیاف، مولوی محمد نبی محمدى كه بدون استثناء همه به قبيله غلجايى تعلق دارند، چهره هاى شاخص جريانات سياسى آن مقطع تاريخ است. در نتيجه، افسران كمونيست قوم غلجايى در همكارى با مسكو، طى يك كودتاى نظامى، در بامداد 7 ثور 57، داود خان، آخرين سردار درانى و خانواده اش را تير باران نموده، حكومت درانى ها را ساقط ساختند. كودتاى هفت ثور که منجر به فروپاشی درانی ها و به صحنه آمدن رهبران غلجایی در دو سوى منازعۀ افغانستان گرديد، از جانب رهبران درانی به خیانت و نمک ناشناسی غلجایی ها تعبیر گردید.
رقابت، كشمكش و بی اعتمادی ميان غلجایی ها و درانی ها نقش كليديى در اختلافات و انشعابات درون حزبى جريان چپ هوادار شوروی در افغانستان إيفا نمود. جناح خلق برهبری تره کی، نمایندگی از غلجایی ها می کرد و شاخۀ پرچم برهبری ببرک کارمل، اغلب پشتونهای درانی را در تركيب خويش داشت (اثر هنری س برادشر، افغانستان و اتحاد شوروی). تا حدودی سايه اين تقابل را در تركيب تنظيم هاى محورى مجاهدين مثل حزب اسلامى و جمعيت اسلامى نيز نمي توان ناديده گرفت.
سقوط دولت كمونيستى داكتر نجيب الله احمدزى بدست تاجیكان نه تنها مورد قبول و تایيد رهبران سياسى پشتون واقع نشد واز آن به تعبير انور الحق احدى، رهبر حزب قومگراى افغان ملت، به زوال پشتون ها از صحنۀ قدرت تعبير شد بلكه عامل محركه پشتون ها بويژه غلجايي ها جهت اعاده زمامدارى شان گرديد.
پاكستان از ويرانه های تنظيم های غلجايى مجاهدين، تحريك طالبان را پيريزى نمودند. اگرچه در آغاز آنها با شعارهاى فريبنده و عوام پسند، رو پوش دينى تشكيل امارت اسلامى را برخ كشيدند اما بتدريج آشکار گرديد كه طالبان، حركتی صرفا قومى برای اعاده حاكميت غلجايي ها است. پيوند نامقدس طالبان با القاعده و اهداف جهانى اش، آنان را در تقابل ناخواسته با جامعه جهانى قرار داد.
تامس جانسن پروفیسور محقق در دپارتمنت امور امنیت ملی در فاکولته عالی بحریه در کالیفرنیا و کریس مَـیسِن افسر بازنشسته در امور سیاست خارجی و محقق در مرکز مطالعات عالی دفاعی در واشنگتن دی سی ضمن يك تحقيق مشترك، در تحليل جامعه شناختى جنبش طالبان چنين اظهارنظر مي نمايند در حالیکه مقامات پاکستانی آنها را یک حرکت ملی علیه خارجیان قلمداد می کنند اما کارشناسان غربی بطور فزاینده آنان را یک حرکت محلی و قبیلوى غلجایی و مخصوصا هوتکی ها علیه سلطه درانی ها قلمداد می کنند که در شخص حامد کرزی درانی و ملا عمر هوتکی تبلور یافته است. اینکه آقای کرزی اسم اولین فرزند خود را میرویس -قهرمان هوتکیان- گذاشته است، یک نشانه دیگر از اراده سیاسی وی برای «مصالحه» با طالبان و آشتی میان هوتکی های غلجی با درانی ها می باشد.
این تحریک عمدتا توسط یک قبیله واحد رهبری می گرديد. اکثریت شورای رهبری طالبان از قبیله هوتکی با چند استثنا در مورد برخی افراد قبیله کاکر از کنفدراسیون قبایلی غُرغُشت که به ملا عمر نزدیک هستند، مي باشد.
شورای رهبرى طالبان:
نام موقف وابستگی قبیلوی
ملا محمد عمر رهبر تحریک هوتک غلجایی
ملا برادر معاون رهبر تحریک غلجایی
ملا دادالله کاکر قوماندان عالی نظامی کاکر غُرغُشت
ملا محمد حسن وزیر خارجه بعد از 1997 هوتک غلجایی
نورالدین ترابی وزیر عدلیه هوتک غلجایی
الله داد آخوند وزیر ارتباطات و مخابرات هوتک غلجایی
محمد عیسی وزیر آب و برق هوتک غلجایی
وکیل احمد مسوول امنیت شخصی ملا عمر کاکر غُرغُشت
صادق آخوند وزیر تجارت هوتک غلجایی
محمد ربانی رئیس شورای کابل کاکر غُرغُشت
ملا عبیدالله وزیر دفاع هوتک غلجایی
پشتون ها یک پیوند قوی ذاتی به وقایع تاریخی دارند. وقایع 1721 هرگز توسط غلجایی ها فراموش نمی شود و تحریک ضد سلطنتی طالبان تا اندازه بازتولید پیروزی هوتکیان بر پادشاهان منفور درانی بود. این نکته قابل ملاحظه است زمانیکه طالبان برای اولین بار قدرت را قبضه کردند بطور غریزی، فورا بطرف پایتخت مارش نکردند؛ بلکه اولین کارشان مغلوب کردن، راندن و زیر یوغ درآوردن درانیان ولایات قندهار و هلمند بود. ...همزمان با ظهور و پيشروى هاى سريع جنبش طالبان در سال هاى اوليه، شايعاتى مبنى بر اينكه آنها لشكر شاه سابق اند، بر سر زبان ها بود اما ...وقتی طالبان کنترل کابل را در اختیار گرفتند، شاه سابق تبعیدی، که یک درانی بود، برای بازگشت از ایتالیا دعوت نشد. این میکانیزم امروزه نیز بقوت خود باقی است.
کسب قدرت، در سرتاسر قبایل پشتون سرحدی، (غلجايى ها) بطور ناخود آگاه به یک پدیدۀ شناخته شدۀ فرهنگی ارتباط تنگاتنگ دارد و آن عبارت از «حرکت ملاهای کاریزماتیک» است؛ چیزی که انگلیسی ها و سپس پاکستانی ها بارها و بارها به آن برخوردند.
در سال 1994 بود که طی آن، ملا عمر خرقۀ مبارکۀ رسول گرامی اسلام (ص) را بالای مسجدی در شهر قندهار به تن خود نمود. درحالیکه ملا عمر قبل ازین تیاتر مذهبی یک شخصیت گمنام و ناشناخته بود، اما این نمایش متهورانه، وی را به بلندای شهرت و فیوضیت روحانی در حد قدرت های صوفیانه ارتقا بخشید.
در فرآيند تحولات بعد از 11 سپتامبر كه در توافقات بن بازتاب يافت، جامعه جهانى پروسه دولت سازى را براحیا و اعاده جايگاه پشتون ها در محور قدرت بنا نهادند. حامد كرزى را كه تا آن زمان شخصيتى چندان شناخته شده در سطح رهبرى نبود، در سايۀ نفوذ سنتى شاه سابق كه هر دو متعلق به قوم درانى اند بر ساير اقوام تحميل نمود. تاجیكان و طالبان غلجايى را كه در تمثيل حاكميت رسمى منازعه داشتند، يكسان از صحنه سياسى و نظامى به حاشيه راند.
بنابر محاسبه غربي ها، حضور يك فرد پشتون در راس قدرت آن هم بعد از يك دوره نسبتا طولانى حقارت سياسى پشتون ها و استخوان شكنى قومى در افغانستان، مي توانست پيام روشنى براى قوم پشتون بطور عام و براى طالبان غلجايي ها بطور خاص مبنى بر ترك مخاصمه و روى آوردن به زندگى صلح آميز باشد اما گذشت زمان غير آنرا ثابت نمود.
طالبان نه تنها كرزى را منحيث نماينده پشتون ها نپذيرفته، دست نشانده غربي ها خطاب نمودند، بلكه مكررا داعيه ظاهرا صلح طلبانه او را با انفجار و انتحار پاسخ دادند. گفتنى است اينكه عدم صداقت كرزى نيز به طالبان پوشيده نبود، زيرا او موازى با اقدامات ظاهرا صلحجويانه با طالبان، زيركانه تلاش ورزيد به بهانۀ جنگ ضد تروريزم از حضور نيروهاى خارجى در تقويت شاخه هاى قبيلۀ درانى و بيرون را ندن غلجايى ها از مناطق زابل، هلمند و قندهار بهره بردارى نمايد. البته از رسانۀ شدن رقابت خزندۀ درانى و غلجايى درين دوره جلوگيرى بعمل آمد.
نظام نو پاى درانى در اين دوره تحت فشار دو جانبۀ قبيله رقيب، در بعد سياسى، از ناحيه تكنوكرات هاى غلجايى در داخل نظام و در بعد نظامى تحريك طالبان مواجه گرديد. انتخابات اخير، نقطه اوج كشمكش اين دو را آشكار ساخت. 11 كانديد پشتون كه 5 تن آن از قوم درانى و 6 تن آن از قوم غلجايى نمايندگى مي نمود. در يك رقابت تنگاتنگ و نفسگير بمصاف هم رفتند.
كرزى تلاش ورزيد تا با استفاده از طرح پوتين، زلمى رسول را كه از نزديكان شاه سابق بود منحيث مهره بازى براى حفظ كرسى رياست جمهورى تا دوره بعدى روى صحنه بياوريد و در اين راستا جرگه بزرگان قوم درانى را كه به (جرگۀ قندهارى ها) مسمى گرديد، در كابل دایر نموده، ساير كانديدان درانى را بشمول برادرش به انصراف در برابر وى وادار نمود و بدين ترتيب، اتحاد و يكپارچكى قوم درانى را تحت زعامت خودش به نمايش گذاشت اما در مقابل نخبگان سياسى غلجايى با پيشينه هاى مختلف و متضاد باهم بمحور قوميت گردآمده، در يك اقدام غافلگيرانه و سازمان يافته، روند انتخابات را به نفع شان برگرداندند.
درحاليكه در 13 سال گذشته، درانی ها پيوسته در فکر تداوم و تحکیم حاکمیت سیاسی شان در افغانستان بودند، نخبگان سیاسی غلجایی از جمله زلمی خلیلزاد٬ اشرف غنی احمد زی٬ انورالحق احدی٬ حنيف اتمر، فاروق وردك، علی احمد جلالی و... در اندیشه انتقال و گذار مسالمت آمیز قدرت از درانی ها به غلجایی ها بودند، بدون آنكه ساير اقوام از اين جابجايى قدرت سودى ببرند كه اخيرا حكمتيار نيز به اين اردوگاه پيوسته و بيرق سبز اخوانيت را به زمين گذاشته، پرچم قبيله ى غلجايى را بدست دارد.
سوال اساسی در اين است كه سرانجام اين كشمكش تاريخى به كجا خواهد انجاميد؟ و سرنوشت مملكت و ساير اقوام در قبال آن چه خواهد شد؟
پيشفرض اينكه رهبران سياسى هر دو قبيله كه اغلب از دانش آموخته گان و دست آموزان غرب اند، با الهام از تجارب مفيد ديگران و با درس گرفتن از گذشته به تفاهم رسيده، بر رقابت و خصومت هاى قبلى نقطه پايان بگذارند، محتمل نبوده، بعيد به نظر مي رسد.
تصور من بر آن است كه غلجايى ها در پى ايجاد حاكميت قبيلوى خودشان اند، و حاضر نيستند كسى را شريك آن سازند. در این مورد سابقۀ تاریخی نیز وجود. قبل از اين فقط سه بار غلجایی ها توانسته اند قدرت ملی را از درانی ها بگیرند. اولين بار در سال 1721، که میرویس هوتکی قدرت را گرفت؛ بار دیگر در 1978، که حکومت محمد داود توسط افسران نظامی كمونيست سرنگون شده و بلافاصله قدرت به رهبر حزب دموکراتیک خلق، نور محمد تره کی، تسلیم گردید و بار آخر در سال 1996، که ملا عمر، رهبر طالبان، به قدرت رسید. در هر بار بنابر تندروى، انحصارگرايى و عدم تعامل با ديگران، عوامل فروپاشى خود را خودشان فرآهم نموده اند. تجربه تاريخى نشان داده كه رهبران غلجايى، دولتمردان مدبر، واقعبين و دور انديشى نبوده. در تمام دوره ها، حاكميت شان براى كل كشور، بحران زا و فاجعه آفرين بوده، بقا و دوامى نداشته.
رهبران درانى بدليل حضور طولانى در قدرت عمدتاً شخصيت های معتدل، راحت طلب، محيل و مصلحت انديش بوده، از سنت ها و تعصبات قبيلوى فاصله گرفته، تحت تأثير اخلاق و خصلتهاى اجتماعى تاجيكان رشد نموده اند. با ساير اقوام از در مدارا، سازش و معامله برخورد نموده غالباً كليد حل مشكلات را در سياست جستجو مي نمايند اما در مقابل رهبران غلجايى شخصيت هاى خودخواه، جاه طلب، مستبد و اقتدارگرا اند، اغلب از ميان طبقات متوسط پاهين جامعه برخاسته، ريشه و پيشينه در رهبرى و رفاه ندارند. مرز مشخصى با ساير اقوام داشته، تعلق شديد و عميقى به اصول قبيلوى شان دارند. تا سرحدى كه حاضرند سنت ها قبايلى شان را منحيث فرهنگ ملى تعميم بخشند، خود را باشنده اصلى افغانستان و ساير اقوام را مهاجر دانسته، حق زعامت را ويژه خود مي دانند. از گذشته روابط نزديكى با انگليسی ها دارند، بدلايل غير موثق پيوند نژادى، مورد حمايت و توجه حلقات يهودى در جهان اند، پاكستان از نفوذ قابل ملاحظه در لايه هاى مختلف آن قوم برخوردار است اما نسبت به ساير اقوام و حتى در مقايسه با درانى ها از رهبران درجه دو سياسى و كادر تخصصى بيشتری در سطح كشور برخوردارند.
روشنفكران غلجايى كه اغلب به محور حزب قومگراى افغان ملت، متشكل اند، يگانه جريان سياسى ريشه دار، در افغانستان اند كه از داشتن افكار برترى جويى و تفوق طلبى قومى، انكار نمي ورزند. در مقابل دراني ها شديدا به فقدان كادر رهبرى ايكه بتواند بعنوان يك تيم قوى زعامت را تمثيل نمايد مواجه اند. تنها شخصيت مطرح آن حامد كرزى است كه با كوله بار تجربه سياسى 13 ساله، خود را بنيانگذار افغانستان نوين دانسته، خويش را مستحق زعامت افغانستان مي داند و توانسته در اين مدت متحدين قابل ملاحظه از ساير اقوام بدور خويش، جمع نمايد. او تنها مانع جدى در برابر دولت نو بنياد غلجايى در شرايط كنونى محسوب مي شود و اگر رهبران غلجايى نتوانند با گزينه هاى، اعطاى مقام نمادين و تشريفاتى، سهيم ساختن در قدرت اجرايی و يا با حذف فیزيكى، او را از سر راه شان بردارند، ناگزيرند او را بعنوان رقيبى جدى و مهار نشدنى تحمل نمايند. چنانچه از قراین و شواهد برمي آيد، او از فرداى تحويل دهی قدرت در پى ايجاد اپوزيسيون قدرتمند از رهبران سنتى، سياستمداران معامله گر و دولتمردان رانده شده از قدرت مي باشد. تماس هاى مشكوك، و ديد وا ديد هاى سوال برانگيز اخير وى با سران قدرت های محلى، حاكى از اين تلاش ها است.
اين انحصار طلبى، رقابت و كشمكش تاريخى، نه تنها زير ساخت ها و پايه هاى اساسى دولت سازى را در افغانستان متزلزل نموده، بلكه وفاق ملى را آسيب جدى زده، زمينه مداخله خارجى و استبداد داخلى را مساعد ساخته است. افزون بر آن، فرصت هاى مساعد و مناسبى را از مردم افغانستان گرفته، ما را از كاروان پيشرفت و تمدن جهانى عقب نگهداشته است.
انحصار گرايى، تفوق طلبى و برترى جويى قومى، سمتى، زبانى و نژادى، همواره باعث ايجاد شگاف عميق اجتماعى و عدم مشاركت ملى در جهت اعتلاى كشوربوده و تا هنوز است. آنچه مسلم است اينكه، نقش كليدى عنصر قوميت در نظام سياسى، ماهيت دولتها را در افغانستان، قوم محور نموده، زمينۀ واگرايى را در ساختار نامتجانس اجتماعى كشور قوت بخشيده است. ضمناً قوميت زدگى سياست، سايه سنگين و ناميمونش را در ساير عرصه هاى زندگى اجتماعى مردم تعميم بخشيده.
از سوى ديگر، تعارض اجتماعى بر مبناى قوميت كه توزيع غير عادلانه قدرت ثمره اجتناب ناپذير آن است، نه تنها مانع توسعه كشور گرديده بلكه بر روند ملت سازى، صدمه جبران ناپذيرى وارد نموده است.
مسلما وابستگى و نياز رهبران سياسى بر حمايت و پشتوانه قومى، آنان را نه تنها دنباله رو بزرگان قومى ساخته بلكه ملزم به برخورد محافظه كارانه در قبال سنت ها و عنعنات كهنه و دست و پا گير قبيلوى كه نتيجتا مانع تخصصگرايى فردى و رويكرد تحولگراىی اجتماعى است نموده. گرايش افراطى به منافع قومى، موجب كمرنگ شدن مصالح ملى و به هدر رفتن قابليت و پتانسيل كل جامعه در مسير پويايى و شگوفايى بوده است.
اينها همه چالش ها و موانع جدى و بنيادينى است كه در طول ساليان دراز حاكميت نخبگان پشتون، افغانستان را از توسعه، ترقى و انكشاف بازداشته. چنانكه امروز بعنوان ملتى عقب مانده از كاروان تمدن جهانى و نيازمند به مساعدت و حمايت كشور هاى مختلف جهان قرار داريم و اينكه حكمتيار چنين معضلى تاريخى و عميق را از نابخرد و يا با فرافکنى جنگ دو قوم پشتون و تاجيك وانمود مى كند، موجه و معقول نمى باشد بلكه منبعث از انحصار طلبى و رقابت شديد درون قومى پشتون ها است.
منصوری
>>> افتاب به دو انګشت پنهان نمیشود چیزی که تاریخ میګوید حقیقت است تاریخ را به لاولهب چند .....نمیتوان تغیر داد.
>>> هرکس که هستی بخدا بیکاربودی که اینقدردورودراز نوشته را براه انداختی همینطور اگر است چی کرده میتوانی برو راجع به دیگران هم کمی فکرکو
برادر تشویش نکو هیچ قوم با قوم دیگر نه جنگ کرده ونه جنگ میکند بلی چهارتا دزد خطش جداست
>>> نمیدانم که خطبگان واشخاص فهمیده ما چراهمیش قوم پرستی ونژاد پرستی را محور نگاه خود قرار میدهند.ایااین نا رسیدگی ویا خود خواهی از جانب بیگانگان و دشمنان خاک بطور مستقیم ویاغیر مستقیم مورد پرورش قرار مبگرد وبااینکه نا رضایتی خودمان است.
به سوالی که ما رو برو هستیم و بایدرهی حل معقول پیدا کنیم اینست که کدام امکانات وعقاید مشترک در بین اقوام مختلف افغانستان وجود دارد.که باعث زیست با همی وهم بستگی شود تاماراازین جدال بدبختی نجات بدهد.منشاء نفاق وتفرقه اندازی که از طرف بیگانگان مورد استفاده سیاسی قرار گرفته قوم پرستی ونژاد پرستی است.که امروز توسط سیاستمداران دررسانه ها پخش میشود.
قابل حراس است.
>>> به تاریخ اګر بی طرفانه نګاه شود در دو دوره بچه سقا و برهان الدین ربانی نه تنها جنګها اوج ګرفت بلکه کشور به تاراج رفت و هزار ها نفر کشته شد و مابعد آن میبنیم که کشور به دست اجانب افتاد که دربین ایران روسیه و ای اس ای ګیرافتاده و دزدهای مشهور یا با القاب کاذب قهرمان و شهید و امثالهم یا درزیرخاک با غصب یک تپه به آزار و اذیت مردم ادامه میدهند و زنده ایشان در روی زمین به اذیت وآزار و جنایت علیه مردم ادامه میدهند.
>>> برادرفکرمیکنم بسیارسوخت گردی یا بیکاربودی که اینقدرداستان دورودراز نوشته کردی لطقا مسایل قومی رادامن نزنید اگرچیز دیگری که اتفاق بیاورد یاد داشته باشی بنویس
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است