حزب جمعیت استعفای بدون تاریخ و برکناری عطا محمد نور از کرسی ولایت بلخ را پیش از آنکه صرف بازی های حیثیتی کند بدل به فرصت سیاسی کند چسپیدن به جدال منزلتی، اشتباه همیشگی سران جمعیت در سالهای اخیر بوده است | ||||
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۷ ۱۳۹۶/۹/۲۸ | کد خبر: 143396 | منبع: | پرینت |
روز گذشته حزب جمعیت با انتشار اعلامیهای روی صفحه رسمی صلاحالدین ربانی رییس جمعیت اسلامی و وزیر خارجه کشور و همزمان روی صفحه رسمی عطامحمد نور رییس اجرایی جمعیت اسلامی واکنش گنگ، مبهم و مساله دار بیرون داد.
اعلامیه جمعیت تصمیم ارگ را "یک اقدام عجولانه، غیر مسوولانه، مخالف ثبات و امنیت افغانستان و منافی اصول موافقتنامه حکومت وحدت ملی میداند و آن را شدیدا محکوم میکند". همچنین تاکید میکند، "پس از بازگشت رییس جمعیت از سفر رسمی و حضور برخی از اعضای شورای رهبری جمعیت اسلامی که در کابل نیستند، به زودی موضع اش را به صورت مشخص در این مورد اعلام میدارد".
یکم؛ اول آنچه را اعلامیه جمعیت ادعا به "میداند" اش، کلی گپ دارد و جدا نیازمند نقد و بررسی است. علاوه بر این بخشی از آنچه را جمعیت به عنوان فهم و قضاوت بیرون داده است، نه تنها به دلایلی بسیار جدی قابل دفاع نیست که فهم اشتباه جمعیت از موارد عنوان شده را روی نمایشگر 7D به نمایش گذاشته است(شرح این ادعایم را بعد و در فرصت دیگر توضیح می دهم).
دوم؛ من هنوز نمیدانم "موضع مشخص جمعیت" چه خواهد بود اما تجربه 12 سال دغدغه و فعالیت سیاسی و فهم که از وضعیت سیاست کشور دارم این را میگوید که "حزب جمعیت اسلامی پشت سر هم اشتباه میکند" بنابراین من شک دارم که جمعیت در اعلام موضع مشخص اش قادر به این باشد که یکبار دیگر اشتباه نکنند فقط امیدوارم درست و دقیق تر از تجربههایی قبلی تصمیم بگیرند و همچنین امیدوارم حداقل برای یکبار هم که شده، جمعیت تصمیم سیاسی حساب شده بگیرد و تجربه تخلیه احساسات و توسل به شعارهای سخت را تکرار نکند. (اینکه جمعیت چرا و چگونه پشت سرهم اشتباه می کنند را نیز بعد توضیح میدهم)
حالا کوتاه سخنی در مورد تیر "از جمعیت متفرق تا وحدت چهارپاره"
اگر از شعار دادن های پوپولیستی و عوام فریبانه بگذریم و قرار را بر طرح مساله بگذاریم، مساله اصلی و بنیادین افغانستان، منازعه تاریخی قدرت است. منازعهای که تاریخ خونبار و فاجعه بار اش را نمیتوان انکار کرد و نباید انکار کرد.
در قبل از 1352 یا "سلطه مطلقه نظامهای شاهی" سپری شده در افغانستان، (دهه دمکراسی دوره ظاهر شاه) و تا حدودی "اصلاحات امانی" قابل درنگ، درخور توجه و اهمیت میباشند. بقیه اش یک قلم استبداد است.
بعد از 1352 و فروپاشی سلطه هژمونیک قدرت های مطلقه، "گفتمان قدرت در افغانستان" صحنه تمام عیار منازعه خونین و فاجعهبار بوده و میباشد. گونه و شکل و شمایل اش به کنار؛ (چپ و راست) تجربههای خونین و فاجعه بار را در زندگی مردم رقم زده اند و البته که دستاوردهای قابل ملاحظه و غیر قابل انکار نیز در پی داشته است.
از توافقنامه کنفرانس بن تا توافقنامه سیاسی حکومت وحدت ملی، صف داعیه داران ابقای قدرت هژمونیک در کشور به دلیل دسترسی بیشترشان به قدرت های بزرگ و تصمیمگیرنده در سرنوشت سیاسی افغانستان، راه را مرحله به مرحله به مسیری رو به خواسته شان میلان داده روان اند. تداوم، تم و ترم بنیادین کار و کتار سیاسی شان میباشد.
از سوی دیگر مساله اما سه جریان سیاسی پیشینه دار قرار دارند که هرچه بیشتر ادامه میدهند، بیشتر از پیش تجربههای اسفبار رقم میزنند و بیشتر از پیش با چسپیدن به جدالهای منزلتی و مصلحت های سلیقهای، شرایط را برای خود و مردم سخت و دشوار کرده میروند.
از حزب جنبش اسلامی گپ نمیزنم چون اگر مبالغهآمیز نباشد از نظر من این حزب مساوی به یک نفر میباشد. خوب و خراب اش در نهایت به پای همان یک فرد محاسبه میشود. جوک مساله هم در این است که همان یک نفر هم عملا در تبعید است.
دو جریان سیاسی دیگر اما از کنفرانس بن تا هم اکنون عملا دچار دیگردیسی فورم و محتوا بودهاند. واقعیت این است که جمعیت و وحدت که در روزگاری با تمام صراحت بر سکوی اقتدار طرح مساله در قبال گفتمان قدرت و چگونگی مدیریت قدرت ایستاد بودند، با نمایش دیگردیسی فورم و محتوا، سالهای اخیر را بیشتر در پی جدالهای منزلتی بوده اند. کمتر به طرح مساله در محور منازعه تاریخی قدرت پرداخته اند.
"جمعیت متفرق و وحدت چهارپاره" جدا از اینکه یک کنایه تلخ از سوی من به آدرس سران این دو جریان است؛ نمودار عینی و انکار ناپذیر دیگردیسی فورم و محتوای این دو جریان سیاسی در سالهای پسین نیز میباشد. واقعیت این است که جمعیت پس از برهان الدین ربانی دیگر آن جمعیت جدی و جمع دور مطالبات تعریف شده و تدوین شده نیست. هر کی به هر کی شده است. در متن یک سراسیمگی و سردرگمی، هر کسی در تلاش تامین مطالبات منزلتی خویشتن است و دچار تفرقه های متعدد و چند وجهی. برای همین اگر قرار بر گفتگوی رک و راست باشد، حزب جمعیت اسلامی با توجه به تجربهای که در سالهای اخیر به نمایش گذاشته است، هم از نگاه ساختار و سیاستگذاری و هم از نگاه چند دستگی در حضور چهرههای مطرح این حزب در صحنه سیاست، پیش از آنکه جمع و جمعیت باشد متفرق است و پراکنده.
آشفتگی فورم و محتوا در تجربه سالهای اخیر "حزب جمعیت" به دلایل بسیاری همانند آشفتگی و گدودی های گیج و گمراه "حزب وحدت" در فقدان عبدالعلی مزاری است. همانگونه که حزب جمعیت پس از ربانی، نام اش "جمعیت" است واقعیت اش متفرق. حزب وحدت پس از مزاری نیز اسم بی مسمایی است که قربانی جدالهای منزلتی یاران مزاری شده است.
حزب وحدت که در روزگاری رهبری مزاری بر سکوی بلند طرح مساله در محور منازعه تاریخی قدرت ایستاده بود، در تجربه پس از مزاری نه تنها در ساحت اقتدار سیاسی حضور ندارد که عملا متلاشی شده و سال ها است که هیچ نقشی در "طرح مسایل ملی در محور منازعه تاریخی قدرت" ندارد.
دیگردیسی فورم و محتوا در حزب وحدت پس از مزاری، چنان اسفبار و وقیح رقم خورده که این حزب را به معنی واقعی کلام و کلمه، قربانی جدالهای منزلتی و ثروت اندوزی های شخصی کرده و عملا چهار تکه و چهار بخش ساخته است. دریغا که سهام دار هر بخش یک مجموعه بی همه چیز و فرو مایه هستند که به چیز فراتر از مطالبات منزلتی_خانوادگی نه فکر می کنند نه دغدغه اش را دارند و نه عقل و شعور سیاسی شان در ساحت مسایل ملی و طرح مساله در قبال منازعه تاریخی قدرت، قد میدهد. این گونه است که حزب وحدت پس از مزاری، دچار یک دیگردیسی غمبار در فورم و محتوا شده است و امروزه مردم عملا با "وحدت چهارپاره" مواجه اند.
قضاوت و داوری من در قبال خودکامه و نامشروعی چون اشرف غنی، تعریف شده است. اشرف غنی هم به عنوان یک فرد و هم به عنوان یکی از چهرههای کارکشته و جدی با ظرفیت و آگاه برای متمرکز کردن و تک قطبی کردن قدرت و تک صدا کردن افغانستان در محور داعیه هژمونیک، سیاست میکند. با هیچ کس و هیچ چیزی تعارف ندارد. مهمتر اینکه جریان تمامیت خواهی و داعیه دار هژمونی قدرت تباری، چنان خیره سرانه و لجوجانه در پی ابقای قدرت هژمونیک شان هستند که به چیزی کمتر از تمام چیزی نه فکر می کنند و نه قانع اند. نه قانون اساسی را به رسمیت می شناسند نه به رای و اراده سیاسی مردم احترام می گذارند و نه از توسل به کارت خشونت و واسکت انتحار و برادری جدایی ناپذیر با تروریستان طالب، دریغ میکنند و این یعنی غنی در مسیری که خود میخواهد، بسیار آگاهانه و هوشمندانه گام برمیدارد. مرحله به مرحله رقیبان بی کله و بی خاصیت اش را که جز حیثیت های خود ساخته و مطالبات منزلتی چیزی دیگر ندارند و نیستند را یکی پی دیگر مچاله میکند.
اگر قرار بر رو راست گپ زدن باشد، مشکل مردم که به پاس عبور از انحصار قدرت و تحقق ارزش های شهروندی بار بار مشارکت سیاسی شکوهمند رقم می زنند، پیش از آنکه تمامیت خواهان و تقلبکاران چون غنی و کرزی باشند، رهبران اخته شده در مطالبات منزلتی هستند که مرحله به مرحله خود و مردم را بیچاره و بیچاره تر کردهاند و میکنند.
حالا با توجه به این همه، انتظار دارم سران حزب جمعیت اسلامی برای یکبار هم که شده سنت سیاست ورزی پرخاشگرانه ای معطوف به تخلیه احساسات و شعارهای سخت و سست بیرون دادن را کنار بگذارند. استعفای بدون تاریخ و برکناری عطا محمد نور از کرسی ولایت بلخ را پیش از آنکه صرف بازی های حیثیتی کنند بدل به فرصت سیاسی کنند. چسپیدن به جدال منزلتی، اشتباه همیشگی سران جمعیت در سالهای اخیر بوده است. امیدوارم اینبار "موضع مشخص" جمعیت، تکرار مکرارت نباشد.
انتظار من این است که سران جمعیت شهامت بخرج دهند و برای یکبار هم که شده به جای توسل به شعارهای مفت معطوف به جدال های منزلتی، راه سیاست در پیش گیرند و مسیر ایستادن بر سکوی طرح مسالهای ملی در محور منازعه تاریخی قدرت را هموار کنند.
"تو چون خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را"
آشنا
>>> برای حفظ دموکراسی عطا محمد باید کنار برود
>>> این همه گفتی و ندانستیم چه گفتی .حداقل نظرت را در راه برون رفت بدون طی این همه راه دراز نوشته های تکراری چون تیر در سیائی میگفتی .
>>> Ariaie
منافع استاد عطا تنها مورد بحث نيست. كشور به شدت به سوى قومى شدن روان است. از ادارات و نهاد ها مدارك تبعيضى دارد بيرون ميزند، عليه زبان هاى كشور تبعيض وجود دارد، هويت تحميل ميشود، در سطح پارلمان اخطار نسل كشى داده ميشود ، خلاف راى مردم عمل ميشود و قدرت سياسى حق يك قوم دانسته ميشود، افراد اگاه و شناخته شده يك جريان به صورت برنامه ريزى شده ترور ميشوند، محافل اقوام مشخص مورد حمله قرار مى گيرد، و ده ها مورد ديگر...
>>> تمام تلاش ها در این جهت است که اولا قانون اساسی تعدیل شده و یک ساختار غیرمتمرکز با مناسبات نسبتا عادلانه در آن درج گردد...
اما با کمال تاسف فاشیزم قبیلوی به هیچ قیمتی حاضر نیست که ابتدایی ترین گام دموکراتیک را بدون زور و مقاومت بردارد، مگر اینکه اقوام محکوم در اتحاد با یگدیگر این بن بست را بشکنانند!
>>> تحلیل علمی و به جا
جمعیت قبل ار هرکاری اول خودش را باز یابی و بازسازی کند.
تشکل هاب جوانان را در تمام کشور ایجاد کند.
کهنه مجاهدان را لسبج کند و از تجارب شان در تشکیلات جوانان استفاده کند
جنگ باید صورت بگیرد
>>> شاید این نوشتۀ آقای آشنا که به گمان غالب همان (آصف آشنا) باشندسنجیده ترین نوشتۀ شان باشد! درک وسیع و همه جانبۀ شان از احزاب (جنبش، وحدت ها و جمعیت اسلامی)کاملاً عمیق و در خور تعمق است اما با این همه درک ندانستم که چگونه در صدد جمع نمودن آب ریخته برآمده اند؟
جمعیت اسلامی بعد برهان الدین ربانی هما آبی است که بر زمین ریخته و دیگر جمع نمیشود، به رهبری ربانی کوچک خو اصلاً نه!
جنبش ملی اسلامی هم، حزبی است که بنیادش بر پایۀ تیوریک نه بلکه بر پایۀ زور و تفنگ نظر به مقتضی زمان به اشتراک نیروهای نا همگون همان زمان گذاشته شد که در ابتداء یک جنبش بود و بعداً کلیمۀ حزب به آن افزود گردید و بفرمودۀ آقای آشنا از یک حزب به یک فرد خلاصه شد که آنفرد هم از دانش سیاسی بی بهره بوده و توانمندی رهبری نظامیش را نیز از دست داده است.
در مورد وحدت اسلام همین فرمودۀ آقای آشنا کاملاً درست و همقرین به حقیقت! حالا من از آقای آشنا میطلبم که متوصل شده به راهکار های تجربه شدۀ ناکام و چنگ انداختن به پایه های لرزان احزاب تاریخ تیر شده و رهبران مفلوک و معلوم الحال شان تا کی؟ آیا این رهبران، رهبران مادام العمر و این احزاب، احزاب آهرالزمان اند که نمیشود بعد شان رهبرانی برگزیده شوند و احزابی ساخته شوند؟
میهن زرغون
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است