تاریخ انتشار: ۱۲:۵۵ ۱۳۹۶/۱۲/۱۵ | کد خبر: 147993 | منبع: | پرینت |
ما در مواقعی نتوانستیم که تا حال حتی هویت مان را درست کنیم چه بادا که حرفِ از صلح و ثبات بزنیم.
زندگی اجتماعی در این مرز از گذشته های دور تا به امروز فراز و فرود های به تمام معنای خود را داشته و از این به بعد هم خواهد داشت. خیلی محال است که بیایم استدلال کنیم که ما در یک جغرافیایی بدور از هم و غم زیست داریم بلکه عکس موارد است جغرافیای ما متفاوت تر از هر جغرافیایی دیگر است و آنچه که سر تیتر این نوشته قرار گرفته در ادوار مختلف از جمله ای معضلات اجتماعی می توان اذعان اش نمود که فرا روی عده ای از ملیت های این سرزمین بوده.
با کمال واقع بینانه ما انتظار این را داشتیم که در شرایط فعلی دیگر نیازی نیست تا ما از جمله مضمحلان و کتمانگران هویت باشیم و خوب بود که همانطوریکه هویت انسانی داشتیم هویت اجتماعی و سیاسی ما نیز در عصر دمکراسی تعریف می شد تا همه اتباع و شهروندان یک جامعه منجمله خود مان نیز نفس راحت و بدون خستگی می کشیدیم تا سیمای این شهر غبار چند پارچگی را تجربه نمی کرد بر شهد تلخ پشتون و تاجیک، هزاره و ازبک پادزهری می کاریدیم بi نام انسانیت اما با کمال تاسف که نه در گذشته های دور و نه هم در آینده های نزدیک حرفی از انسانیت در این مرز مطرح می شود بلکه بر آنان که این ایده ها را مشق می کنند سخره گرفته می شود و لا محال.
واقعا این درد دردی است که هر تنِ را نابود می کند و هر قلبِ را مجروح، وقتی می آییم از عصر دمکراسی سخن می زنیم قطعا که دمکراسی خود مرحمی است بر زخم ها و مناسب ترین رویکردی است برای مطالبات شهروندی و حقوق حقه ملیت ها. به این باور می رسیم که همه چیز در این جامعه بی مفهوم است و نمایشی اگر چنین نیست مگر زیبنده ملیت ها هست که در این عصر کسی بیایند تحمیل هویت کنند؟ مگر در کجای الفبای دمکراسی این اجازه داده شده که تو آقا بیایی همه داشته ها و ارزش های یک ملیت را بیگیر و داشته های خودت را تحمیل بکن و بی قبولان؟ آیا این امکان دارد که گروهی افتخارات چندین ساله افغانستان را از آنسوی جهان بیایند از خود بکنند؟ فرضن ایران بیاید سیدجمال الدین افغان را از خود بگویند و یا ترکیه عثمانی بیاید مولانا جلال الدین بلخی مان را از آنی خود اعلام کنند؟ مگر تو آقا تحمل شنیدن این حرف و ادعا را داری؟ شاید پاسخ منفی باشد.
حالا با چه منطقی میایی این را می قبولانی که "سادات" از این به بعد در افغانستان نیست و جز پیوستن به یکی از این ملیت های چهارده گانه که در قانون اساسی تذکر یافته دیگر چاره ندارند. این یعنی تحمیل هویت. این یعنی در مضیقه قرار دادن و ارزش های چندین صدساله ملیت های سایرین را گرفتن و در نهایت اش این یعنی بازی با احساسات سادات منجمله ملیت های دیگر. آنچه بجا بود این بود که ای کاش همه ای ما ملت می شدیم، دولت شکل می دادیم و هیچ نیازی نبود تا من می امدم هویتم را برخ کسی می کشیدم و هویت نمایی می کردم همه همین افغانی که قرار است باشیم می شدیم.
جالب این که حالا اینکه نشد همه آمدن از خود چیزی گفتن و چقدر مقتدرانه فصیله کردند که تو حق نداری چیزی از خود برای گفتن داشته باشی این مضحک ترین فصیله ای بود که تازه شنیدم. پرسش بعدی این است که سران موقف سران سادات در مورد این فیصله مغرضانه چیست؟ و چه انتظاراتی از ایشان باید داشت؟ آیا اینها فرهنگ انکار از هویت را می خواهد تجربه کنند یا فرهنگ پذیرش از هویت را؟ آنچه تحلیل می شود این است که پس از این فیصله سران به شدت با دو پهلو خُر و پف دارند.
یکی این که تعدادی شان به هر دلایلی که هست سکوت مرگبار و ننگین را تجربه می کنند چون محض صدا بلند کردن شان منافع شخصی شان به خطر مواجه می شوند و به هیچ عنوان منافع شان را قربانی هویتش نمکنند در حقیقت اینها را میشود از جمله انکار کنندگان هویت نامید و همانطوریکه بیش تر از یک دهه می شود تعدادی مشخص از اینها در آن روزی سرنوشت ساز به دلایلی فریب سیاسی خورد و بانیانِ بی هویتی سادات شدند. از طرفی هم تعدادی از سران به شدت مخالف این فیصله هست و اعلام مخالفت نموده و این موضوع را از آقای غنی خواسته که حل کنند و الی همه سادات بر گرفتن تذکره نه می گویند و این پروسه را تحریم و می کنند و تا آخرین رمق مبارزه می کنند.
نجیب الله انتظام
پژوهشگر آگاه روابط بین الملل
>>> در پشت توطئه های قومی دست خونین ارگ است
>>> غنی خان! بعد از تسلیمی به عطا تو میمانی و تذکره الکترونیکی ات با هویت ملی ات!!!!
>>> تعمیم یا تحمیل هویت؟
شکنندگی های نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جهان سوم از اساسی ترین شاخصه های هست که تفکیک و تمایز آشکار را مطرح میکند. این جوامع با تمام شکنندگی های فاحش خود برآیند قدرت های بزرگ در سطح روابط بین الملل بوده که در شرایط متفاوت رویکردهای بازیگران متصلب و غیر قابل انعطاف تعریف شده، در واقع به باوری مارکسیست ها این کنش و واکنش قدرت های بزرگ بوده که امروزه تفاوت های عمیق را از منظر اقتصادی در سطح روابط بین الملل مشاهده میکنیم. همانطوری که واقع گراها سطح روابط بین الملل را محیط برای رقابت میدانند و توصیه اش این است که هر بازیگر و کنشگر اینجا تلاش برای فربه شدن قدرت بایست داشته باشد و الی محیط را نظام هژمونیک هر لحظه تهدید میکند و امیدواری خطر، پیوسته احساس میشود و در حقیقت جنگ را در این محیط راه نهایی حل و فصل مناقشات پیشنهاد میکند، تحمیل هویت و هژمونی گرایی شدیدا متبلور است.
نگاه مان را در سطح جهان سوم متمرکز می سازیم و افغانستان را بعنوان نمونه از کشورهای در حال گذار فاکتور می گریم. اگر اشاره بکنیم که افغانستان از فقدان نخبه گرایی رنج میبرد در این هیچ جای تردید نیست همه رویکرد ها در این محیط ازهم پاشیده و آشفته از بقیه جوامع متفاوت مفهوم میشود. سیاسیون و دولت مردان پیوسته تلاش شان این است که چگونه بتوانند همه چیز را در کنترل خودشان داشته باشند، در حال که همگرایی ایجاد بکنند عملا بیشتر در تلاش واگرایی هست و این یعنی فاجعهای بر فاجعه های موجود در چنین جوامع.
وقتی نگاه گذرا در کارنامه چهار ساله آقای غنی داشتم نتیجه گرفتم که مهم ترین معضلات سیاسی، اجتماعی نتیجه زحمات شبانه روزی این شخصیت سیاست مدار بوده، این در حالیست که نظام اکادمیک را فضای امن از ناهنجاری ها، تعصب، گژرویی ها و... میدانند پیش از این که غنی را روشنفکر غرب تحصیلکرده یافته باشم ناسیونالیست تحجرگرا یافتم، بجای این که روشفنکر دمکرات بیابم روشنفکر جزم اندیش و عجین شده با تبعیض و تعصب یافتم.
خود بهتر میدانید که از سناریو سازی دوستم تا سرکوب معترضین و در این اواخر هم بازی ناکامی که با عطا محمد نور راه اندازی کرده، از تمام این بازی ها میتوان این نتیجه را گرفت که، این حکومت ناکام ترین و فاشیست ترین حکومت بوده که در عصر مدرنیته افغان مردم ما تجربه میکند.
حکومتِ که برنامه های روزمرهگی اش چیزی جز واگرایی بین ملتش نیست، حکومتِ چیزی جز تفرقه و نفاق برنامه ای ندارد، حکومتِ که هی تلاش دارد خودکامگی و خودزدگی نامعقول خودش را بسط دهد و حکومتِ که با تکرویهای، محض فرهنگ انحصارگرایی قدرت و تعمیم و تحمیل هویت را بین شهروندانش نهادینه میکند. تعمیم هویتی چیست؟ یکی از موضوعات مهم ملی شناس نامه هست، شناس نامه در هر گوشه از جغرافیا تبارز دهنده هویت، اصلیت و تعلقیت هست. همین که انسان ها در لایه انسانی قرار دارند خودش هویت است چیزی جز این نیست، مرز قایل شدن و تقسیم بندی کشورها و نام های متعدد ماندن خود روحیه هویت خواهی انسان ها بوده که این کار صورت گرفته پس به این باور میرسیم که انسان پیش از این که موجود بی هویت تعریف شود موجود با هویت است و هویت طلب.
جالب این است در همه کشور های دنیا این فرهنگ هنوز تعریف نشده که ملت و یا مردم بیایند طرد و نفی هویت بکنند بلکه ماجرا عکس است؛ سرشت این انسان با هویت عجین شده، با هویت آرامش پیدا کرده و این هویت است که آرامش انسان مستدام میماند. تاریخ این را به اثبات رسانده که هر از گاهی انسان هویتش را در معرض خطر و تهدید احساس میکند برای حفظ و مصونیتش هر آنچه لازم باشد انجام میدهد، چون هویت به مثابه آرامش است، انسان که آرامش خود را از دست میدهد آرامش دیگران از دید او لحاظ نمیشود و غیر قابل توجه هست، از طرفی هم مطمئنا کسی که در پی گرفتن آرامش دیگران هست خودش انسان مریض هست و فاقد آرامش که تحمّل آرامش دیگران را در وجود خود نمی بیند.
پرسش این است که منطق نفی هویت اقلیت ها و سایرین برای ارگ چیست؟ اگر نگاه گذرا پیرامون ترکیب ملت افغانستان داشته باشیم دقیقا افغانستان را جامعه با اقلیت های قومی میتوانیم تعریف بکنیم. حال گیرم فرض مان بر این باشد که اکثریت و اقلیت قومی باشد؛ مگر امکان دارد که هویت این اقلیت ها را با اراده حقوقی مان که در یک مکان مشخص آن هم ارگ تصمیم میشود بگیریم؟
این تصمیم بر هیچ شهروند و ملیت قابل پذیرش نیست. شناسنامه های برقی زمان مشروعیت و معقولیت دارد که مورد اجماع همه ملیت افغانستان بوده باشد شما مطمئن باشید، تا زمانی که روحیه همدیگر پذیری در این جامعه نهادینه نشود همگرایی تحقق پیدا نمیکند تا وقی که دولتمردان تحمّل آرامش ملت شان را نداشته باشد حاکمیت اش مشروعیت ندارد و تا زمانی که کسی ما را با هویت مان مورد احترام و اهتمام قرار ندهد بر هیچ اقلیت و سایرین احترامش لحاظ نمی شود.
هویت منِ دانشجو در شناس نامه و گذر نامه ام سادات است، بیرون از حس ارجحیت و خودزدگی به سادات بودنم افتخار دارم! به پشتون بودن، تاجیک بودن، هزاره بودن، ازبیک بودن، ایماق بودن، ترکمن بودن و... همه جوانان دیگر تبار سرزمینم میبالم و احترامش برایم وجیبه است. افغانستان با همین تنوعات و تکثراتش بوده که امروز عطف توجه همگان است و زیباییاش یعنی همین داشته هایش. برماست تا این داشته هایش را باکمال میل بپذیریم و قبولش کنیم. اگر کسانی میخواهد این کشور توسعه و ترقی بیابد بیمارگونه نیندیشند بیایند آبادش کنند نه ویرانش.
ولی هیچگاه انتظار این را ندارم تا هویتم در عصر نظام دمکراتیک مسخ شود و مدغم آن وقت است که همه چیز برایم بی معنا است و فاقد ارزش. عامل تعمیم هویت و مسخ هویت را میتوان در دو بخش مطالعه کرد بخش درونی و بخش بیرونی. بخش داخلی اش زیاد برجسته نیست و اگر بگذریم. آنچه مهم است بخش بیرونی اش است امروز اگر اقلیت بزرگان سادات سکوت کرده و از مسخ هویت نمی حرفند متاثیر از نظام بیرونی است.
نجیب الله انتظام
پژوهشگر آگاه روابط بین الملل
>>> دیدگاه شخصی من پیرامون قوم پرستی در افغانستان یا
(Nationalism in Afghanistan )
هروقت کسی از کلمه یا واژه ی قوم گرایی و توسعه نیافتگی سخن به میان می آورد، کشور افغانستان به ذهن ام مجسم می شود؛ که هردوی این آفت، در قلمرو جغرافیایی آن غوغا می کند. مردم افغانستان سال هاست که در آتش فتنه های گوناگون می سوزد؛ آتش فتنه یی خاموش نمی شود که شعله های فتنه ی دیگری زبانه می کشد و این وضعیت ادامه یافته و مانع پیشرفت و ترقی مردم این سرزمین می شود. تحلیل گران، پژوهشگران و صاحب نظران داخلی و خارجی دلایل متعددی را برای گرفتاری مردم افغانستان در دام فتنه ها بر می شمارند و هریک به اندازه ی توان و نگرش فکری و سیاسی خویش، پیش بینی هایی کرده و راه حل هایی طرح کرده و می کنند، اما هیچ یکی از این تحلیل ها و طرح ها دردی را درمان نکرده و آتشی را خاموش نکرده است؛ زیرا راه حل را نه آنگونه که نجات دهنده ی این کشور از حلقوم شرربار تباهی؛ یعنی ملی گونه باشد طرح کنند، بلکه مغرضانه و جانبدارانه طرح کرده اند. در تاریخ نویسی های این کشور (اعم از تاریخ درباری و غیر درباری) آشکارا مشاهده می شود که ستایش قومی و انزجار دیگری به صورت فراگیر گفتار و نوشتار آنان را زهرآگین کرده است و سمت و سوی قومی و ملیتی گرفته و بعضا از گفتن حقایق چشم پوشی کرده اند. گروه های کمونستی، سکولار، لیبرال، پشتونیست، مغولیست، ناسیونالیست و... همه و همه به نام دموکراسی، ترقی، وطن پرستی، خلافت، امارت، اسلام و مسلمانی سال های سال است که با سرنوشت مردم افغانستان بازی کرده اند و خواسته ها و نظریات شان را تحمیل کرده اند، اما افغانستان ساخته نشد و آتش فتنه ها خاموش نگردید. در مقابل به طور روز افزون شاهد شعله ور شدن شعله های جدید آن هستیم.
برعلاوه، بسیاری از گروه های مذکور و رهبران و دست اندرکاران آنان با چهره عوض کردن ها و ایجاد گروهها و ایتلاف های گوناگون و مکرر و به اشکال مختلف بار دیگر، خود را نجات دهنده ی افغانستان و دلسوز مردم این سرزمین قلمداد کرده و تقصیر آتش افروزی، نفاق و بدبختی را به گردن یک دیگر می اندازند.
فتنه ی قوم گرایی چون غده ی سرطانی است که بر پیکر مردم افغانستان ریشه دوانیده و قوم گرایان هر قوم، قوم گرایی خود شان ملی گرایی و قوم گرایی دیگران را خیانت ملی به اثبات می رسانند. مخصوصا روشنفکران و نویسندگان متعصب و قوم گرا از هر قوم و تباری به خصوص در دو دهه ی اخیر چنان تاریخ افغانستان را برمبنای قوم گرایی زهرآلود نوشته اند که اثرات سوی آن نه تنها نسل های امروز، بلکه نسل های آینده را نیز مسموم خواهد کرد.
نتیجه ی این تاریخ سازی های شوم به سایر قوم گرایان پیرو نیز جرات می دهد که با استفاده از این آثار و منابع، نیروی فکری خویش را مستحکم تر ساخته و با اراده تر تزیین کنند و به صورت روشن فکر مآبانه وارد عمل شوند، نتیجه ی آن زمینه را برای استفاده جویان و صیادانی که در کمین نشسته اند و از آب گِل آلود ماهی می گیرند، مساعد می کند و نتیجه ی آن ادامه ی بحران پایان ناپذیری می شود که جلو مدنیت را گرفته و فلاکت و بدبختی ما را تداوم می بخشد.
افغانستان گرفتار اختلافات قومی، زبانی، سمتی، فرهنگی و سیاسی شدیدی است که همگرایی اسلامی و وحدت ملی به جز شعار در آن موجود نیست. این وضعیت به ادامه ی بحران این کشور و پیچیده تر شدن آن کمک کرده است، نه به حل آن. اختلاف و عدم اتحاد مردم، زمینه ی اشغال کشور و ادامه ی آن را از یک طرف و پایداریِ بی ثباتی و تنفر و انزجار اقوام از عملکردها، برنامه ها و حتا افتخار آفرینی های اقوام دیگر را از طرف دیگر فراهم ساخته است؛ در حالیکه ادامه ی حضور زمان بندی نشده ی نیروهای خارجی به سود افغانستان نه بوده و نخواهد بود. در قضیه ی افغانستان، اغلب بازیگران خارجی، اعم از مسلمان و غیر مسلمان نیز، خواسته یا نا خواسته همسو با متحدان افغان شان در بازی های سیاسی به عوامل قومی، زبانی و مذهبی و سیاسی بیشتر از انسجام اسلامی توجه داشته و دامن زده اند. واگرایی ملی در افغانستان زیان باراست. برجسته ساختن همگرایی قومی، زبانی، نژادی و مذهبی، رابطه ی مستقیم با تضعیف همگرایی ملی دارد.
من از اینجا نمی خواهم به شخص خاص و یا قوم خاصی اشاره کنم، اما می دانیم که این پدیده دامنگیر همه ی اقوام افغانستان شده است. همه می خواهند در اینجا طوری حضور یابند که در توزیع منابع اقتصادی و قدرت سیاسی بیشترین سهم را داشته باشند، همه می خواهند برای تبار و قبیله ی خود تمام قهرمانی ها و افتخار آفرینی ها را نسبت دهند و همه می خواهند در توسعه ی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی از اقوام دیگر ساکن پیشی بگیرند.
تنها به این هم خلاصه نمی شود. دستگاه دولتی این سرزمین نیز از دهه های زیادی به این سو مبنای تصمیم گیری در سطوح کلان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... را با تناسب قومی و اکثریت و اقلیت اتخاذ می کند. توزیع نابرابر قدرت سیاسی و اقتصادی، باعث به وجود آمدن طبقات اجتماعی یا طبقات قومی شده است. کارشکنی ها یا کارگشایی هایی که در ادارات و موسسات دولتی بر اساس قومیت صورت می گیرد، تبعیض ها و ترجیح های قوم گرایانه در گزینش افراد در وزارتخانه ها و سفارتخانه ها، توزیع امکانات دولتی و ملی به صورت نابرابر در مناطق گوناگون بر پایه ی تفکر قومی، رفتارهای خشن و غیر عادی در عرصه های امنیتی و پولیسی در قبال اقوام دیگر، توزیع نمرات نابرابر در مراکز آموزشی و تحصیلی و... نمونه های رسوخ این آفت مرگ بار در زندگی اجتماعی است.
قوم گرایی عوامل و مبناهای متفاوت دارد که از باورهای عاطفی و احساسی یک فرد گرفته تا سیاست بین الملل در بزرگنمایی و گسترش آن نقش دارد. لازم به ذکر است که هرگونه گرایشی که برمبنای ارجحیت گروهی که خود شخص به آن وابسته است، مذموم و ناپسند و غیر انسانی است. اما مهم ترین عوامل را می توان چنین برشمرد.
1. پدیده ی عاطفه و احساس: بسیاری از قوم گرایان نمی دانند چرا به چنین آفتی روی می آورند و به قسمی غیر آگاهانه است. فقط برمبنای وحدت زبان، فرهنگ و منش مشترک بین همنوعان خود، نوعی گرایش پیدا می کنند و احساس حب و دوستی با آنان می کنند. این یک عامل غیر معرفتی است که بیشتر در میان توده ها تاثیر دارد.
عامل تصور استحقاق: این دسته از قوم گرایان چنین می پندارند که قوم شان بیش از هر قوم دیگری مستحق پشتیبانی و برخورداری از تسهیلات و امکانات ملی است که خود برمبنای باورهای چندی مثل: باور برتری ذاتی، باور فروتری (استحقاق به خاطر تحمل رنج، توهین،
حقارت و محرومیت تاریخی)، باور مظلومیت و باور مالکیت
(که بعضی ها خود را مالک و دیگران مهمان یا مهاجم و غاصب بپندارد) استوار است . باور برتری ذاتی و باور مالکیت را می توان دو خصیصه ی جوامع غیر متمدن و قرون وسطایی دانست که در جهان دموکراتیک امروز جا و نشانی ندارد، اما باور مظلومیت و فروتری را می توان به خاطر احساس مشترک بین انسانها توجیه پذیر دانست. عدالت اجتماعی و اخلاق انسانی متوقع است که در مقابل ظلم و استبدادی که صورت گرفته، خاموشی گزیدن خود ظلم بزرگتری است.
در این مورد نمی توان از دستهای ناپاک استعمار گران بیگانه چشم پوشی کرد. تاریخ این کشور به خوبی شاهد است که امپریالیست های جهانی و بدخواهان منطقوی افغانستان چگونه برتشدید واگرایی اقوام در افغانستان نقش مهم بازی کرده و شکاف قومی را به شکاف های زبانی، سمتی، قبیلوی و... گسترش داده اند. از طرفی، به خاطر چهارسو بودن این کشور، از آن به عنوان بهترین میدان جنگی و آزمایش ممارست نظامی و تسلیحات پیشرفته استفاده کردند.
باید دانست که دانشمندان معاصر حضور اقوام با زبانها و عقاید مذهبی گوناگون را عامل تنشهای اجتماعی و سیاسی تلقی نمیکنند، بلکه معتقدند آنچه که می تواند روابط مسالمت آمیز اقوام را مخدوش سازد، سیاسی کردن تفاوتهای زبانی، مذهبی و قومی است. اما تفکیک گرایان قومیت از سیاست، با تجزیه و تحلیل جریانهای قوم گرایی با این جمع بندی رسیده اند. آنها به خوبی دریافته اند که تکیه بر اندیشه های فاشیستی و قوم محور، می تواند بر استحکام پایه های اجتماعی آنها بیافزاید. نمونه های خوبی این ادعا را می توانیم در تجمعات نمایشی بعضی سران و بزرگان اقوام در افغانستان مشاهده کنیم؛ تکیه بر پدیده ی قوم گرایی، بزرگترین زمینه را برای استفاده های ابزاری این سردمداران قومی مهیا کرده است. رهبری موفق تر است که بیشترین تاکید وی بر ستایش قوم خود و ستیز اقوام دیگر باشد و قهرمان سازی کند (و گاهی واقعیت ها را جعل کند). می توان ادعا کرد که رسیدن به قله های بلند اجتماعی و سیاسی نمی تواند رهگزر موفق تر از توسل جستن به قوم گرایی و ملیت پرستی داشته باشد. گویا در اکثر مواقع و مخصوصا نزدیکهای انتخابات، اینها مشروعیت و مقبولیت خود را از طریق چسپاندن عکس خود درکنار عکس بزرگان و رهبران قومی می گیرند. هرکه عکس بزرگتر با یکی از این بزرگواران نصب کند و زیباتر تزیین کند، رای بیشتر جذب خواهد کرد. شایستگی، لیاقت، علم و دانش معیاری برای انتخاب افراد نیست. من به کسی رای می دهم که از تبار خودم باشد و تو به کسی رای می دهی که منافع قومی ترا تامین کند، حتا با شعارهای دروغین.
شکل گیری دولت متمرکز قومی؛ در همه ی دنیا تجربه به اثبات رسانیده است که در کشورهای چند ملیتی اگر عنان قدرت به دست یک تبار و گروه قرار بگیرد، نتیجه ی آن ظلم سرسام آوری می شود که زندگی را به کام دیگر اقوام تلخ می کند، همه ی تسهیلات و امکانات ملی را به نفع خود تغییر می دهند و حتا به نفع خود قانون سازی می کنند. اقبال نیک قرن بیست و یک این است که نظام های سیاسی که متناسب با وضعیت درونی کشورها است و می تواند نیازهای همه اقوام را در سطح کلان تامین کند معرفی شده است. این نظام "فدرالی" است که می تواند انحصار طلبی برای تک قومی سازی دستگاه دولتی را مهار کند، همه ی اقوام حضور و مشارکت خود را در بدنه ی دولت احساس کنند، هویت فرهنگی، قومی و زبانی هر قوم در درون قلمرو حاکمیت ایالتی آن محفوظ باشد و حقوق اقلیت های مذهبی و قومی نیز در آن پایمال نشود.
به امید همدلی و همبستگی هرچه زودتر در افغانستان
نجیب الله انتظام
پژوهشگر آگاه روابط بین الملل
استانبول_ترکیه
>>> حامد کرزی از ریاست تا کنترل سیاست های خارجی.....
به باور من کرزی نه تنها یک ريس جمهور بود بلکه او یک شاخه ی خاص قدرت با ایدئولوژیک کاریزماتیک به سطح بین الملل در عصر حاضر است.
شاید هم هواداران جناب غنی ببالند و بنازند که ما یکی از اندیشه های کاریزماتیک و خبیر را برای ریاست جمهوری اسلامی افغانستان انتخاب کردیم. ولی به گوش تان بسپارید و به ذهن تان جا بدهید که حامد کرزی یکی از برجسته ترین مشاور سیاسی جناب غنی بوده و با صلاحیت ترین ایدئولوژیک در ارگ فعلی است.
نکته: این پیام نه اینکه آقای کرزی را صفت کرده و از وی دفاع کنم چون واقعیت چنین است اگر در این 13 سال ریاست جمهوری آقای کرزی را نمی داشتیم و از پژوهش و کوشش های وی ناگزیر میشودیم پس من باور مند می بودم که افغانستان در عصر کنون از قرن 21 به قرن 11 خواهد میآمد.
من اشخاص را دوست دارم که تاریخ را برای ما معنی کند نه اینکه از بین ببرند.
اگر قرار باشد که در انتخابات آینده ریاست جمهوری اسلامی افغانستان بخواهم رای بدهم دو گزینش را انتخاب خواهم کرد.
حامد کرزی......
عطا محمد نور......
عطامحمد نور رییس اجراییه.....
حامد کرزی رییس جمهور.....
نجیب الله انتظام
پژوهشگر آگاه روابط بین الملل
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است