تاریخ انتشار: ۲۱:۴۵ ۱۳۹۷/۱۱/۱۸ | کد خبر: 157308 | منبع: | پرینت |
>>> به سمت پل باغ عمومی می رفتم ، طالب بچه ای توقفم داد ، پرسید : دا شزه سوک دی . مات و مبهوت شدم کدام زن ؟ به عقب نگاه کردم دیدم که خانمی در نیم متری من ایستاده و می لرزد .
گفتم : به خدا به پیغمبر به قرآن قسم می خورم که نمی شناسمش ، رو به طرف زن کرد و گفت : ته دا سری پیژنی .
زن گفت بلی شوهرم است .
داشتم منفجر می شدم که این زن بی نکاح از کجا شد .
طالب بچه با فشار نوک چوب به گرده ام و اشاره سر فهماند که دنبالم کنید .
با لرزش دل ، لبهای خشکیده و تلاوت سوره یاسین ، تا دفتر ملا صاحب کلان دنبالش کردیم .
خلاصه ، جریان را به ملا صاحب تعریف کرد ، او بی مقدمه با کیبلی که در دست داشت ، پا های زن و کمر مرا نوازش داد و بعد یک مکث طولانی هدایت فرمود : کفاره ونیسی خوشی کر . دیدم که ملاصاحب هنوزم نمی داند که دادن « کفاره » در کدام مورد است ؟! .
بیست پنجهزار روپیه « کفاره » پرداختم و شکرانۀ خدا بجا آوردم که از شر شان نجات یافتم .
حینکه بیرون شدم ، با قدمهای سریع و در هر چند قدمی نگاه به عقب ، که مبادا دو باره صدایم کنن ، به راه خود ادامه دادم ، اما ؛ آن زن نیز چون سایه دنبالم می آمد ، ایستادم و برایش گفتم : دیگه از من چه میخواهی ، تمام دارو ندارم را جریمه به خاطر تو دادم .
با تضرع و صدای لرزان گفت : جوانمرد !! . به لحاظ خدا رهایم نکن ، فقط تا بازارک کتابفروشی و ایستگاه ملی بس با من باش ، اولاده هایم از گرسنگی میمیرند .
از یک طرف ترس و از طرف دیگر بی پناهی زن ، مرا در دو راهی قرار می داد ، تصمیم گرفتم هر چه بادا باد ، زن را همراهی می کنم ، راه زیادی نبود ، به بازارک کتابفروشی مندوی کهنه رسیدیم ، زن با عجله پارچه ی چند گره خورده را باز کرد و مقداری پول سیاه را نان های خشک و پوپنک زده خرید و گفت بریم ، تا ایستگاه ملی بس رساندمش ، وقتی داخل بس شد ، رو به طرفم گشتاند و گفت : مرا ببخش که گفتم شوهرم هستی ، خداوند ترا هر گز شوهرم نکند .
شوهرم چپراسی مکتب و مرد فقیری بود ، که طالبان او را به جُرم چپراسی بودنش به مکتب ، خیلی بیرحمانه سر بریدند .
خدا حافظ ...
کریمی استالفی
>>> کرزی این بار با برادران ناراضی اش به سراغ مردم می آید
این قوم قبلا همدیگر را شب ها میدیدند اما حالا روزها در جلسات تشریفاتی دولتی
حیف مردم بدبخت که در این کشوری بی یال و دم می سوزند و می سازند
>>> Farid
نباید از صلح پُلی ساخت برای گذار از جنگ به استبداد!
صلحی که مستبدین را برای تداوم جنگ و سرکوب آزادی های مردم یک دست و متحد می سازد؛صلح برای مردم نیست.
"حکومت قوی مرکزی" در کشوری چون افغانستان کاربردی به غیر از تحمیل استبداد ندارد.حکومت قوی مرکزیِ قوم محور یعنی استبداد پی در پی بر مردم و جنگ دوامدار با دیگران و دیگر اندیشان. حکومت قوی مرکزی همیشه برای ما درد بوده نه درمان.پافشاری بر چنان حکومتی؛پافشاری بر دیکتاتوری است و با دیکتاتوری نمی توان برای انسان و آزادی کاری مفید کرد.
>>> Saikal
بدون شك ، فاشيزم افغاني در عقب همه برنامه هاي خطرناك سياسي در كشور ما ميباشد و اميد واريم كه مردمان كشور ما راجع به اينها به آگاهي سياسي رسيده باشند.
>>> بلاخره کرزی به آرزوی دیرینه اش رسید خلوت ونشستن با برادران ناراضی قاتلش
HA.AF
>>> خوشبختم، بالاخره پیش از مرگ عکس خود شیطان را دیدم.
آزاده
>>> بلی هیچ گرگ لاش خوار دلش به شکارش نسوخت
هیچ گفتر گرگهای به هیچ که رحم نکرد که نکرد
دریغا دریغا دریغا خاگ این ملت حیف این ملت که
بدست بی لیاقت ها است ملیونها دریغا دریغا دریغا دریغا
وسلام هم وطن مهاجر
>>> صلح باقاتلان هر روزه مردم کشور!
مگر اینکه دست همه اینها در یک کاسه باشد که هست.
>>> کرزی خدا زنت را بیوه بسازد
میرویس ات را طعمه انتحاری طالب بسازد
>>> امیر صاحب مانند پاروکش های حرفوی شده است جمپر کاکای کلان خود را پوشیده یک بیل و کراجی اش کم است! افسوس به حال ملتی که چنین رهبرهای چرکین داریم
>>> برادران در تصویری اخیر نگاه کنید ؟ شما از این ابو سفیان های تاریخ معاصر جز ضربه زدن به اسلام و اتحاد مسلمانان،چیزی دیگری هم انتظار دارید ؟ آیا این صحرا نشینان وحشی عقل، خرد، دانش و تخصص شکوفا ساختند افغانستان را دارند ؟ هرچند که تبحر ویران کردن وظن را ولو با آزمون و خطا، دارند،هموطن گزامی بیاییدبرای آخرین با به همۀ اندیشه های قهقرای یک « نه » سخت و محکم و با فریاد بلند بگویم که در این صورت از شر همۀ بد بختیهای ناشی از قبیله گرای، منطقوی، زبانی، فزقۀ ... نجات یافته و شایسته سالاری راپیشۀ خود سازیم . دوستان دارم .
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است