تاریخ انتشار: ۱۵:۵۶ ۱۳۹۸/۱/۱۹ | کد خبر: 158134 | منبع: | پرینت |
همین حمله های غافلگیرانه و جمعی دوستان به یک آدرس خودی بیخی طعم بهار و نهال شانی را به کامم تلخ کرد. آدم زیر فشار هزاران مصیبت، بدبختی، بیچارگی و تلخکامی، سعی می کند یک بهانه ای برای یک روز خوشحالی پیدا کند؛ اما نمی شود. مثل این که تلخکامی جزؤ سرنوشت ما شده و با سرشت ما آمیخته گردیده و جریان خون ما را مختل کرده است. گاهی فشار ما آن قدر بالا می رود که همه دنیا پیش چشم ما تار و تاریک می شود. گاه فشار ما آن قدر پایین می آید که دیگر فراموش می کنیم ما کی هستیم و مربوط کدام گروه و کتلهای اجتماعی هستیم و در کدام جغرافیا با کدام تاریخ و پیشینه زندگی می کنیم. همت ما تنها به کار و معاشی خلاصه می شود که از اربابان خود دریافت می کنیم. دیگر منافع جمعی، حقوق شهروندی و عدالت برای ما بحث های آرمان گرایانه، دور از واقعیت و تاحد زیادی خیالپردازانه و حتی احمقانه جلوه می کند.
گاه رندانه از احساسات جمعی و منافع جمعی به عنوان ابزار برای بالابردن مقام و موقعیت سیاسی و اجتماعی خود و یا کوبیدن رقبا بهره می بریم.
چرا جنبش عظیم مردمی تبسم و روشنایی با آن همه عرض و طول و آن همه قربانیانی که تقدیم کرد، حداقل به دستاورد مطلوب منتهی نشد؟ چرا سیاست ما در سطح ملی امروز در چهار دیواری خانه ها محدود مانده و تا حد شرکت های خانوادگی سقوط کرده است؟ ماهیت سیاست افغانی مبتنی بر تبعیض، بی عدالتی و ستم قومی است؛ اگر چنین نمی بود که بحث عدالت برای ما مسأله نبود. رفتارهای سیاسی نخبگان نیز در همین سمت و سو تعریف می شود.
این سیاست ریشه در گذشته های تاریخی افغانستان و نحوه مناسبات مردم با حکومت دارد. پس ما با یک گذشته سیاه تاریخی، سیستم تبعیض آلود و رفتارهای سیاسی منفعت جویانه روبرو هستیم.
وظیفه ما چیست؟ ما اولا باید تکلیف خود را با پدیده های فوق روشن کنیم. آیا با آنها کنار می آییم و آنها را به عنوان یک واقعیت تغییر ناپذیر می پذیریم؟ یا با آنها می جنگیم و تا شکست یک طرف به مبارزه و جنگ ادامه می دهیم؟ یا راه میانه تری را بر می گزینیم در عین حالی که گونه های خفیف تری از تبعیض و ستم را تحمل می کنیم؛ اما برای از بین بردن صد در صدی آن در چارچوب قانون و در راستای تحقق منافع کلان تر ملی به مبارزات خود ادامه می دهیم؟
ما بر مبنای توافقنامه بن راه سومی را برگزیدیم. از نظر ما توافقنامه بن یک متن ایده آل و عاری از نقص نیست؛ اما برای تهداب گذاری یک نظام مبتنی بر ارزش های دموکراسی، شروع بدی هم نیست. به همین دلیل ما به مشارکت خود در بدنه قدرت تأکید ورزیدیم. حضور خود را در انتخابات و سایر فرایندهای ملی برجسته ساختیم؛ نهادهای جامعه مدنی را شکل دادیم، در رسانه ها حضور فعال پیداکردیم و در معارف و تحصیلات عالی جایگاه شایسته یافتیم و در عرصه ورزش افتخار آفریدیم و... مبنای این حضور و تلاش ها یک تصمیم جمعی بود، تثبیت جایگاه ما در قدرت و مراکز مهم تصمیم گیری.
این برای مردم ما که پیش از این هویت شان جرم محسوب می شد، یک پیشرفت به حساب می آمد.
تا زمانی که این ایده و خواست از طرف گروه ها، احزاب و طیف های مختلف اجتماعی تعقیب می شد و مورد حمایت قرار می گرفت، وضع ما در کل ساختار دولت، نه رضایت بخش؛ اما امیدوارکننده بود. حضور و نقش پررنگ جامعه جهانی و تأکید آنها بر ارزش های دموکراتیک و تقویت فرایند مشارکت اقوام در تصمیم سازی های ملی، روند مبارزه جمعی ما را سرعت بیشتر بخشید.
پس از سال 2014 که حضور جامعه جهانی در افغانستان کمرنگ شد، بسیاری از نهادهای خارجی و بخصوص نهادهای مدافع حقوق بشر بین المللی، دفاترشان را در افغانستان تعطیل کردند.
هزاران نفری که در مؤسسات خارجی مشغول به کار بودند، شغل شان را از دست دادند؛ کمک های جامعه جهانی کاهش پیدا کرد، نگرانی های امنیتی بیشتر شد؛ سرمایه گذاران خارجی و داخلی سرمایه های شان را از افغانستان بیرون کردند؛ افغانستان ناگهان با افزایش فقر، بیکاری، گرانی و کمبود نقدینگی مواجه شد.
انتخابات ریاست جمهوری با چالش مواجه گردید و به جای حکومت انتخابی یک حکومت توافقی روی کار آمد که در درون خود با هزار جنجال و کشمکش درگیر بود و...
همه این تحولات، مستقیم و غیر مستقیم بر رویکرد جمعی هزاره ها تأثیر گذاشت. طی این سال ها هزاره ها بیشتر از هر کتلهای دیگر آسیب دید. حضور هزاره ها نه تنها در بدنه نظام که در کل عرصه ها افت کرد.
در یک تحلیل دقیق تر افت ما از سال 2009 به این طرف شروع شده؛ اما از سال 2014 به بعد دامنه و سرعت آن بیشتر شده است و شبکه های بیشتری از حیات جمعی را تحت تأثیر قرار داده است.
این افت را می توان در سطح کلان تر به دو عامل ملی و درون قومی مربوط دانست.
عامل ملی ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را شامل می شود؛ اما مهمترین آنها به قرار ذیل فهرست می شود:
1- کمرنگ شدن نقش جامعه جهانی در تحولات سیاسی و اجتماعی و از بین رفتن فشار مؤسسات حقوق بشری بر نهادهای حکومتی؛
2- فعال شدن گرایش های محدودنگرانه قومی در درون ادارات و بخصوص مراکز تصمیم گیری؛
3- ضعف، تشتت و نا هماهنگی در مدیریت کلان دولتی؛
4- عدم تطبیق قوانین و فرامین مقامات بالا در سطوح پایین تر؛
5- چرخش های سیاسی در منطقه و جهان که روندهای سیاسی در افغانستان را نیز متأثر می سازد.
اما در این میان ما نمی توانیم تمامی ضعف ها و کاستی ها را به بیرون نسبت دهیم و از نقص ها و بی برنامهگی های خود غفلت ورزیم. به نظر من چند عامل درون قومی نیز در این مسأله دخیل می باشد:
1- نحوه سیاست ورزی بیمار هزاره ها در فرایندهای ملی؛ ما نتوانستیم در میدان سیاست خوب بازی کنیم. ما درعوض این که در راستای دسترسی به منافع کلان قومی از پتانسیل های اجتماعی برای چانه زنی و وارد آوردن فشار بر حکومت استفاده کنیم؛ تمام توان خود را در نفی و اثبات های درونی هدر دادیم. کوشش کردیم ساختارهای گذشته و پذیرفته شده را از بین ببریم؛ در حالی که خود هم نتوانستیم جای آنها را پر کنیم. تضاد و کشمکش دوامدار، پرهزینه و انعطاف ناپذیرانه ما از یک طرف زمینه را برای دیگران مساعد کرد تا به پراکندگی، نفاق و تضعیف شخصیت های مطرح این مردم دامن بزنند و از طرف دیگر تمام وقت، هزینه و امکانات مبارزاتی ما در نزاع های سیاسی درونی به مصرف رسید و توجه ما را از مسایل مهم و حیاتی ملی به رقابت های درون قومی سوق داده شد.
2- ما در سایه سیاست های ناپخته و اغلب منفعت جویانه خود، تلاش کردیم تا تمامی نقص ها، کمبودی ها و عقب مانی ها را به یک یا دو آدرس از مردم خود حواله دهیم. آدرس های که نقش اداری و سیاسی قوی تری داشتند. اگر هدف ما این می بود که توجه آن افراد را به وظایف و مسؤلیت های شان در قبال تضییع حقوق مردم معطوف می کردیم کار خوبی بود؛ اما بدبختانه که هدف ما تنها در تضعیف آن آدرس ها به امید جایگزینی آنها به آدرس های جدید خلاصه می شد و به همین دلیل عامدانه ده ها عامل دیگر در این مسأله را نادیده گرفته می شد و تمام کاسهها و کوزهها بر سر یک یا چند نفر خودی شکسته می شدند.
3- بسته کردن فضای گفتگو مهم ترین عامل مشکلات فعلی ما به حساب می آید. ما از یکدیگر انتقاد می کنیم، همدیگر را به بی کفایتی و ناکارایی متهم می سازیم؛ اما هیچگاه حاضر نیستیم که در یک گفتگوی منطقی با آنان شرکت کنیم و به گفته های آنان نیز گوش فرا دهیم. ما فضایی را ایجاد کردیم که گفتگو میان شخصیت ها و جریان های خودی گناه و جرم کلان اجتماعی تلقی می شود.
چرا ما تنها به فرافگنی، تهمت زنی و غوغا سالاری در فضای مجازی بسنده می کنیم؟ چرا بیشتر به تمسخر، تهمت و تضعیف شخصیت ها و سبک جلوه دادن وزن سیاسی آنان می پردازیم؟ چرا با افراد دارای جایگاه اداری، سیاسی و وزنه اجتماعی در سطوح مختلف در جلسات رو در رو، رسانه ها و همایش های مردمی وارد گفتگو نمی شویم؟
وقتی امکان گفتگو با افراد در یک فضای سالم موجود باشد، دیگر چه نیاز است که در غیاب و از پشت پرده رسانه های مجازی بی خلته فیر کنیم؟ انتقاد حق مردم است و پاسخگوی وظیفه دولتمداران. بیایید انتقادهای سازنده، دلسوزانه و منطقی خود را به دور از احساسات و خشونت های کلامی به صورت رو در رو و در یک فضای مناسب برای گفتگو مطرح کنیم.
چرا تمام مسایل ریز و درشت جامعه خود را بی باکانه در فضای مجازی برای همه برملا می کنیم؟ اگر دیگران را دلسوز خود نمی دانید و به آنها اعتماد ندارید؛ پس چرا معلومات و اطلاعات درونی خود را رایگان در خدمت آنها قرار می دهید و به دیگران میدان می دهید که هر طوری دل شان خواست، جریان های اجتماعی و سیاسی ما را سمت و سو دهند؟
مگر ما تلاش نکردیم برای تضعیف شخصیت های سیاسی خود، دیگران را قهرمان بسازیم؟ چرا برای دیدار و ملاقات با دیگران از ده ها واسطه استفاده می کنیم و در برابر آنها به هر خفتی تن می دهیم؛ اما از گفتگوهای درون قومی ابا می ورزیم و نشست با آنها را گناه نابخشودنی می دانیم؟
بیاییم تغییر را از خود ما شروع کنیم و به پرسش های فوق صادقانه پاسخ بگوییم. ما برای کسانی که مقام خود را از دست داده اند؛ گریه می کنیم؛ اما برای حذف کسانی که باقی مانده اند، از هیچ تلاشی دریغ نمی ورزیم. از یک طرف آنان را طرد می کنیم و آنان را ازخود نمی دانیم؛ اما از طرف دیگر از آنان توقع و انتظاری داریم که در برخی موارد از قدرت و توان شان بیرون است. بیاییم این تضادها را با تدبیر و دوراندیشی حل کنیم.
این نوشته نه کوبیدن کسی را هدف گرفته و نه برای دفاع از کسی پرچم برافراشته؛ صرف به عنوان یک عضو از جامعه، حق خود می دانم که در برابر سرنوشت خود حساس باشم و به حد واندازه خود از روند فروپاشی و گسیختگی جامعه خود جلوگیری کرده و به منافع جمعی مردم خود وفادار بمانم.
حفیظ الله زکی
>>> همه شکستگی ها و نا بسامانی ها و کمکاری ها و بدبختی ها و در بدری ها و فقر و گرسنگی ها و دوری ها و جدا ساختن ها و قدرت گرفتن های دشمنان کشور و مردم ناشی از قومگرای و قوم اندیشی شخص ریس جمهور توافقی غنی احمذزی است و همچنان تعصب و دشمنی اختطام ناپذیر غنی احمدزی با مردمان فارسی زبانان است که درین بیشتر از چهار سال حکومت این شخص فاشیست بر میگردد به عملکرد و رفتار غیر قانونی و انسانی همین شخص قومگرای معتصب قوم و زبان در طول این حکومتش فقط کوشیده تا مردمان فارسی زبانان را از چوکی های کلان دولتی دور کند و قوم وزبان خودش را با دانش و بی دانش بجای انها تعین مقرر کند که کرده و اینکار را بخاطر دوام قدرتش بوده نه دلسوزی و مهربانی چون میدانند که طرفدار ان زیاد ندارد ازین عمل شیطانی کار گرفته تا با این نفاق افگنی و دشمنی در حکومت اینده هم با جعل و تقلب باقی بماند اما نمیداند که اکثریت مردم کشور بشمول اقوام پشتون دانا و خرمند بر ضد عملکرد غنی در طول زمامداری اش قرار دارند دیگر انرا نه قبول دارند ونه به تقلبکاران و جعلکانش اجازه میدهند که بازهم دست به تقلب و جعل در رای پاک مردم بنفع غنی دست زنند .
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است