تاریخ انتشار: ۱۱:۱۲ ۱۳۹۸/۵/۳۱ | کد خبر: 159871 | منبع: | پرینت |
مهمانانی که از سنگینی خواب صاحب خانه استفاده می کنند!
نظامنامۀ ناقلین به سمت قطغن:
قاعده :
1 -کسانی که از اهالی ولایت کابل و حکومتی های اعلای سمت مشرقی و جنوبی بزمین داری ولایت قطغن راغب باشند و روانۀ قطغن میشوند، نائب الحکومۀ قطغن و مدیر زراعت قطغن فوراً برای سکونت شان مطابق مواد این نظامنامه مکلف و مؤظف شمرده میشوند.
2- مطابق نظامنامۀ تفریق وظایف حکام، مدیریت زراعت قطغن قبل از رسیدن ناقلین زمین های قطغن را به نظر دقت گرفته و برای اسکان ناقلین استحضارات اولیه را اجرا میدارد، ازآنجمله زمینی که حالا آب داشته و برای اسکان ناقلین تیار باشد مشخص میکند و تعداد نفری ناقلین را که درین زمین ها سکونت و گذاره کرده میتوانند تعیین میکند.
3- مدیر زراعت بذریعۀ نائب الحکومه از مقدار زمین و گنجایش مقدار نفوس ناقلین بوزارت داخلیه فوراً اطلاع میدارد، وزارت داخلیه مطابق اطلاع مدیر زراعت قطغن حصهء(احصائیۀ) تعداد نفوس ولایت کابل و سمت مشرقی و جنوبی را تفریق کرده به آنها خبر میرساند، والی کابل و حکام اعلای سمت مشرقی و جنوبی مطابق اطلاغ وزارت داخلیه اعلان کرده کسانی که خواهش رفتن را داشته باشند روانۀ قطغن میدارند.
4 - علاوه برزمینهائی که به تحت جوی آب میباشند، نائب الحکومه و مدیر زراعت قطغن مکلف وموظف هستند که سررشتۀ نهر امام صاحب و امثال آنرا نیز ملاحظه می کنند، نائب الحکومه بذریعۀ مدیرزراعت قطغن پیمایش انهاری را که جدید کشیده میشود تعیین میدارد و برای کشیدن انهار مذکور بذریعۀ وزارت تجارت تخصیصات لازمه منظوری حاصل میدارد.
5 - بعد از منظوری تخصیصات مدیریت زراعت تاریخ افتتاح و اختتام کار و مقدار زمین و مقدار گنجایش تعداد نفوس را بصوابدید نائب الحکومه تعیین میدارد و بعد از اختتام کار مطابق تفصیلات فوق از اختتام کار و مقدار زمین و مقدار گنجایش تعداد نفوس بوزارت داخلیه اطلاع میدارد وزارت داخلیه نیز موافق تفصیلات فوق حصص ولایت کابل و حکومتیهای اعلای سمت مشرقی و جنوبی را مشخص کرده برای والی ولایت کابل و حکام اعلای سمت مشرقی و جنوبی اخبار مینماید، والی کابل وحکام سمت مشرقی و جنوبی مطابق اطلاع وزارت داخلیه برای اهالی متعلقه حکومت خود اشتهار کرده مطابق تفصیلات این نظامنامه کسانی که آرزوی زمینداری قطغن را داشته باشند آنها را بطرف قطغن روانه میدارند. ویک سند بنام نائب الحکومۀ قطغن از طرف والی کابل یا حکام اعلای سمت مشرقی و جنوبی که تعدا نفوس و جای سکونت سابقۀ شان مندرج باشد، برای اشخاصیکه به علاقه قطغن میروند داده میشود، همچنان یک راپورت نفری مذکور را بوزارت داخلیه میدهند.
صورت اسکان ناقلین:
6 - صورت انتقال ناقلین اهالی ولایت کابل و حکومت های اعلای سمت مشرقی و جنوبی در نواحی قطغن و تعیین جای برای اسکان ناقلین وصورت اسکان شان با معافیاتی که از طرف دولت داده میشود مطابق مواد این نظامنامه تعمیل میشود.
7 - کسانی که با عیالداری خود از رعایای حکومتی متعلقۀ کابل و حکومت های اعلای سمت مشرقی و جنوبی خواهش زمینداری و رفتن قطغن را داشته باشند برای ترفیۀ حال اوشان معافیات ذیل داده میشود:
الف: - برای هر فرد ذکور واناثیۀ خانه واری که هفت ساله ویا بالا باشد فی نفر هشت جریب زمین آبی از اراضی که برای ناقلین مخصوص ومعین می شود در علاقه و نواحی حکومت قطغن داده میشود.
ب : - قیمت زمین مذکور از طرف ناقلین فی جریب یک شاهی بخزینۀ دولت تسلیم میشود. نائب الحکومۀ قطغن بموجب مادهء (10) نظامنامۀ فروش اراضی قبالۀ شرعی برای ناقلین میدهد.
ج:- برای بذر افشانی سال اول فی جریب چهار سیر گندم و جو بضمانت همدیگر داده میشود، بعد از سه سال در ظرف سه سال واپس بقرار .... همان سال اول گرفته میشود.
د: - برای چهل جریب زمین دو صد روپیه معادل 182 افغانی 82 پول عوض قیمت خرید قلبه وغیره سامان زمینداری بضمانت همدیگر بطور تقاوی داده میشود، بعد از سه سال در ظرف سه سال گرفته میشود.
هـ: - از اول کشت شش سال کامل از مالیات دیوانی معاف میباشند.
و: - از اول سال هفتتم الی سه سال کامل مناصفۀ مالیۀ پلوان شریک گرفته میشود، و بعد از اکمال سه سال مذکور، موافق پلوان شریک مالیه گرفته می شود.
ز:- محصول مال مواشی که ناقلین با خود در قطغن آورده باشند، در اول آمدن شان سیاهه میشود، و درمدت سه سال از محصول معاف میباشند و نیز از محصول گاو قلبه ای که در قطغن بقدر احتیاج زراعت زمین خود خریداری میدارند، سه سال معاف هستند.
ح:- محصول سرخانه فی خانه وار، ده روپیه مقرر است، ناقلینی که بموجب مواد این نظامنامه، روانۀ قطغن می شوند، در مدت سه سال از محصول سرخانه معاف گفته میشوند.
8 - تعیین زمین و محل سکونت ناقلین و تعیین و تفریق زمین برای ناقلین وهمه معاملاتی که برای اسکان ناقلین تعلق داشته باشد ازجملۀ وظایف مجلس مشاوره شمرده میشود.
9 - امتیازاتی که برای ناقلین در این نظامنامه مشخص شده است مطابق تجویز مجلس مشوره از طرف مستوفی و یا مامورین مالیه بمصرف رسانیده میشود و صورت حساب این مصرف مطابق نظامنامۀ محاسبه مجری داده می شود.
10 - مجالس مشاوره در هر ماه یک راپورت اجراات خود را بذریعۀ مستوفی بوزارت داخلیه میفرستند، درین راپورت صورت اسکان و تعداد شان ومقداری راکه ازقسم زمین و غیره معافیات داده شده است علیحده علیحده نشان میدهند . وزارت داخلیه اقسامی راکه لازم اطلاع حکومتی محلی مسکن اصلی همان ناقلین لازم می بیند اطلاع میدارد.
11 - مستوفی و مامورین مالیۀ قطغن جدول املاک را عندالمطلب به این مجالس ناقلین میدهند.
12- با اجرای این نظامنامه وزارت داخلیه مکلف است ادخال و اجرای احکام این نظامنامه را در زمرۀ نظامات دولت امر و منظور فرمودیم.
زمان تدوین 12 حمل 1302 هجری شمسی، زمان نشر نظامنامه 18 قوس 1306هجری خورشیدی(دوران شاه امان الله).
جلال الدین آرین
>>> اگر برای من در انتخابات رای دهید،تمام کارمندان دولتی ولایات جنوبی و مشرقی را فارسی زبانان و از مناطق شمالی و مرکزی و غربی را پشتو زبانان انتخاب میکنم که برای دایم اختلافات زبانی را در افغانستان از بین ببرم.
>>> جناب جلال الدین خان، بهتر است به ناقلین و مهاجمین که از دشت های آسیا میانه و کسانیکه در مقابل مغل ، تزار روسیه و بلشویک ها بگیل شده به کشور ما جا بجا شدند و حال مثل شما حق صاحب خانه را دعوه دارند نیز مینوشتید، هم چنان مهاجمین چون مغل ها، یفتلی ها، سلجوقی ها، سامانی ها و شیبانی ها که مهاجمین بودند که با ریختن خون هموطنان ما به این کشور تاختند و فعلآ هم اکت صاحب خانه را میکنند مینوشتید. لطفآ وقتی درمورد ناقلین و مسکونی ها حرف میزنید همه ج.وانب آنرا در نظر بگیرید ورنه در نظر مردم چیز فهم خودرا مسخره میکنید.
>>> شماکه ادعای خراسان داریدجرات جرات دارید بروید مشهد ایران ببینید برای شما چگونه رفتار می کند زیاد هم ادعا نکنید کس شما را دوست ندارد و حال ایرانیها هم شما به هم میخورد
>>> ضرب المثل: "سیب از ساحه ساقه درخت دور نمی افتد"
اين متل به این معنی است که فرزندان همان رفتار می کنند یا به همان چیزهایی که والدینشان علاقه دارند ، علاقه مند مى شوند.
یک توضیح ساده برای منشأ ضرب المثل وجود دارد: سیب افتاده از شاخه های درخت سیب آن هرگز به دور از تنه درخت پیدا نمی شود. و همچنین ویژگی های کودکان ، که اغلب به ویژگی های والدین خود نزدیک می شوند.
عاقبت گرگزاده گرگ شود
گرچه به آدمى بزرگ شود
عاقبت امان الله خان عبدالرحمان خان شود
گر چه حبيب اله خان به دار مردار کند
همين افغانان پشتونان بدنام کردند
>>> با سپاس
ديگر برايم يک حکومت و يادولت عادل پشتون (افغان=پشتون ) وجود ندارد. همه تقلب - جعلى- جانى - آدمکش جلاد و گروه گکهايش دزد و تروريست
>>> افغان ها همه وطن فروش وعهد شکن هستند اینهم مثالش ،
سلطان محمد خان پدرکلان نادرخان که دردشمنی شدید با دوست محمد خان قرارداشت به رغم بستن عهدوپیمان ومهر امضا در قرآن وسوگندخوردن با دوست محمد خان مبنی برپایان دادن به دشمنیها ووصلت هایی که برای آشتی میان شان بین فرزندان آنهاشده بود ،نامه مهرمانه ئی به شاه ایران نوشت وپیشنهاد کرد حاضر است دوست محمد خان را بکشدومملکت افغانستان را ضمیمه مملکت ایران سازد
-دیدید بخاطر نزاع واختلاف شخصی از همه وطنش می گذرد وبه دیگران پیام میدهدکه خاک وناموس ما همه از شما باشدلطفا قبول کنید،،
گیلگمش
>>> شـــــــاروال کابل آنقدر شیفته خود است که درهر مراسمی عکس های خودش را از پول شاروالی چاپ ودربرد ها به نمایش می گذارد
بمناسبت تجلیل استقلال یابه بهانه 28اسد عکس خودرا با امان الله خان اشرف غنی یکجا چاپ ودر شهر نصب کرده است
ر
>>> گپ از این بزن که بعد از این کوس را به کیلو میفروشید یا به سانتی متر چون دنیا پیشرفته شده کسی به خیمه های چتل شما کولی ها نمایید
>>> چند سال است خراسان خراسان ميگوييد و هيچ كسي شما را پيروي نميكند ، ميدانيد چرا ؟
بخاطريكه اين نام را مردم دوست ندارند. چون انرا به خراس يعني مرغ و به خر و اسان يعني خري كه اسان بار ميبرد تشبيح ميكنند و از طرف ديگر خراسان يك ولايت ايران كنوني است و تمام تاريخ ده هزار ساله ما را در بر گرفته نميتواند ، بدين لحاظ مردم اين اسم را دوست ندارند.
اگر ميخواهيد موفق شويد براي آريانا كه اولين اسم افغانستان است و تمام اقوام افغانستان را دربر ميگيرد مبارزه كنيد تا هم تمام تاريخ ما زنده شود و هم تاريخ تاراج شده ما توسط ايران بدست ايد .
آريانا اسم زيبا است اهنگ خوب هم دارد بنابر زيبايي اين اسم ميليون ها فاميل در سراسر جهان در كشور هاي مختلف و فرهنگ هاي مختلف اسم دختران شان را آريانا گذاشته اند ولي ما كه از آريانا استيم براي خراسان چرا مبارزه كنيم .؟ خراسان اسم سوم افغانستان بود.
همه اريانا را دوست دارند.
>>> آنقدرکه مسلمانان به زن حق داد ه اند هیچ کس دیگر نداده است اینهم یک مثالش :
مردی پس از مشاجره لفظی با خانمش زبان وی را برید و فرار نمود.
به گزارش اسپوتنیک به نقل از اطلاعات روز، مقامات امنیتی ولایت تخار افزوده اند که یک مرد پس از جنگ با خانمش زبان زن را بریده است.
سخنگوی فرماندهی این ولایت گفته است که این رویداد به 5شنبه 22آگست در (قریه نهرچمن) ولسوالی تالقان مرکز این ولایت به وقوع پیوسته است.
>>> خوشبختانه افغانستان تا حال بین اقوام تجزیه نشده است، که یک قوم در منطقۀ قوم دیگر اجازۀ اقامت و زندگی را نداشته باشد. افغانستان خانۀ مشترک تمام اقوام شریف این کشور است و هرکس اجازه دارد، در هرگوشۀ دلخواه خود زندگی کند.
این خواست دشمنان و نوکران داخلی این کشور است، که میخواهند، که به هزاره تلقین کنند، که شما تنها در هزارجات اجازۀ زندگی کردن را دارید، به تاجک و ازبک در شمال و غرب ،به پشتون در جنوب و شرق اجازۀ اقامت بدهند.
این آرزو را انشاالله به گور خواهید برد.
>>> آخر مشکل اینجاست که آریانا هم اسم قدیم ایران ست.
اگر تاریخ ایران باستان و دگر گیسی نام ایران را خوانده باشی آریانا را که همان معنی ایران کنونی را میدهد به معنای سرزمین آریایی ها معرفی میکند.
فی کل حال جالب ست که تاجیک ها خود را با تاریخ ایران یکی میدانند و با پیروزی ها و شکست های این سرزمین خوشحال و نارحت میشوند اما افغان ها اصرار به جدا بودن دارند.
به راستی این همه اختلاف در دیدگاه از کجاست؟!
>>> این وطن وطن هزاران شهدای هر قوم است!
خراسان!
این سخن همان مردم است که از تزار مغول و ناقلین سامانی هزار سال قبل است
هزار سال؟
لطفا هرار و چند سالګی سامانیان را تجلیل کنید زیرا کسی دیګر خراسانی مرد را تا حال کسی نزاییده ! است
>>> جلال الدین!
یاد کردن نامهای مرده ګان چون خراسان و این وان ګناه دارد زیرا ۱۰۰۰ سال قبل مرده اند!
خداوند ببخشدشان!
کسیکه بیشرم شود نامها مرده را یاد می کند!
تاجیکستان چند روز قبل پیدا شد! هنوز چارغوک هم رفته نمیتواند!
در زمان استعمار چاری تزار صدای خراسانی نبود چرا؟
>>> پيرامون پيام 9 : "تاريخ تاراج شده ما توسط ايران بدست ايد.
آريانا اسم زيبا است اهنگ خوب هم دارد بنابر زيبايي اين اسم ميليون ها فاميل در سراسر جهان در كشور هاي مختلف و فرهنگ هاي مختلف اسم دختران شان را آريانا گذاشته اند ولي ما كه از آريانا استيم براي خراسان چرا مبارزه كنيم .؟ خراسان اسم سوم افغانستان بود.
همه اريانا را دوست دارند"
من به عنوان زبانشناس معنى هاى واژه هاى نامبرده را روشن براى دوستان بيان مى کنم:
1. ايران از دو بخش ساخته شده و از نگاه "گرامر" (لاتين) به فارسى "دستور زبان" و به عربى "صرف و نحو" (تغيرات افعال و جمله سازى معنى ) (Inflection and semantics)
اير+ ان = اين واژه از کلمه "اير" به معنى آريايى در زبانهاى ايرانى ميانه و جديد آمده که مادر شان پارسى پهلوى است. در زبان پهلوى "ژند اوستا" نوشته شدهسرودهاى خالص گاتهاى زردشت يکى از اديان آريانا و يا پشته هندوايران و توران.
"ان" در پارسى ميانه وپارسى نو يا مخفف زبان پارسى دربارى= درى پسوند مکانى است. پسوند "ان" در زبان پارسى نو مصدرى يا فعل در حالت مصدرى نهفته است. پيوند [د]+ ان و [ت ]+ ان علامه مصدر يا پسوند مصدر در دستور زبان پارسى اند. [دادان] و [رفتان] . درباره "الف و همزه" رساله هاى داکترى و کتابهاى علمى در ايران زمين نوشته شده است. توجه شما را به زبان شناس ابوبشر عمرو بن عثمان بن قنبر سیبویه (۱۴۰ هـ / ۷۶۰ م-۱۸۰ هـ / ۷۹۶ م) پارسي متولد در همدان معروف به سیبویَه شیرازی از دانشمندان ایرانی صرف و نحو زبان عربی که آرامگاهش در شهر شیراز است.
وى مولف گرامر عربى در پنج کتاب است و دانشمندان زبان عربى سيبوبيه شرازى را " امام النحو" يا "پدر گرامر" زبان عربى مى نامند. الف بلاخره انقراض شد.
"دادن" و "گفتن". و "ان" پسوند اسم جمع است.
مرد> مردان > مردان شهر در پاکستان
زن> زنان
البته در باره همين پسوند "ان" آنقدر پژوهش و آنقدر کتاب و رساله دوکتورا ى زبانشناسى نوشته شده است که به گفته همين دونان و ارتعاشات ذهنى از مرغانچه بيرون نيامده است.
زبان شناسان تورکى و تورانى و بويژه کوردى برخلاف زبان پارسى کوردستان و يا اوزبيک و تورکمن را و خوراسان را کردستان و ازبکستان و خراسان نمى نويسند. برنامه نوشتارى زبان کورد ى درست شد. اصلاح شد. کرد کورد شد.
براى "حرکت ها" ِ و َ و ٍ وغيره حروف ساخته شد.
ولى پارسى زبانان تا هنوز اصلاحات خوانش و گفتن را انجام نداده است.
اى عاقل ها و عالقه ها حساب کنيد شهرها و ستان ها استانها و شهرستانهاى فلات آريانا باستانى راآريانا كه نويسنده پيام 9 "اولين اسم افغانستان" ادعا کرد. در کلمه ترکيبى "افغانستان" اگر خوب عاقلانه مکث نمايدهم پسوند مکانى ستان و ان وجود دارد و افغان يکى از لقب هاى پشتونان است.
"آريانا" از کجا آمده است?
"آريانا" هم از دوبخش "آريا" و "نا":
آريا نام کشور مملکت هرات بود. و "نا" برعکس "ان" و "يا" وهم "ا" پسوندهى گاه اى مکانى زمانى پارسى باستانى
نويسنده محترم من اعتبار به "انسان خردمندم" (Homo sapiens لاتین انسان با"درک ، بافهم" یا "فرد خردمند ، باهوش ، معقول" ....) و باوجود پندهاى منفى که از خصلت حاکمان پشتون وافغان و تاريخ نويسان اش دارم شک در انسانيت پشتون و افغان ندارم فقط غرور و غيرت و پافشارى سر ناخردى و بى عقلى و ضديت عليه دانش مورد پيغار است. استقامت شان عليه هنر و واقعيت ودانش تصادفى ايست يا عمدى?
من اميد اصلاح شدن افغانتبار ندارم ياسين خواندن نزد انسان يا مرکب?
>>> خراسان در تاريخ زبان از زمان رودکى: سامانيان تا به تيموريان يا و بابرشاهان بزرگ و قاجار زبان خود پارسى و شاهان پشتون تابه سال 1964 فارسى گفته اند و به سرزمين خود ايران و يا خراسان نامهاى شهرهاى شاهنامه مظهر جغرافيه معنوى اسطوره هاى ايرانيان با بيست ويک تباران هندى و تورانى وايرانى وبلاخره عربهاى ايرانزمين به جزء پشتون ها ولى همه ديگران مانند
رودکى: 1 بار ايران و 6 بارخراسان؛
فرخی سیستانی: 16 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 10 بار خراسان ؛
ابو سعيد ابوالخير: 1 بار ايران٬ 2 بار خراسان؛
فردوسی: 800 بار ايران٬ 150 بار توران٬ 25 بار خراسان؛
اسدی طوسی :51 بار ايران٬ 5 بار توران٬ ؛
مسعود سعد سلمان: 23 بار ايران٬ 2 بار توران٬ 13 بار خراسان؛
منوچهری دامغانی: 5 بار ايران٬ 3 بار توران؛
فخرالدین گرگانی: 15 بار ايران٬ 10 بار توران٬ 28 بار خراسان؛
ناصرخسروبلخى : 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 79 بار خراسان؛
سنایی غزنوى :11 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 13 بار خراسان ؛
مهستی گنجوی: 1 بار پارسى٬ 1 بار خراسان؛
انوری: 13 بار ايران٬ 3 بار توران٬ 20 بار خراسان؛
خاقانی: 2 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 40 بار خراسان؛
عطار: ٬ ٬ 4 بار خراسان؛
کمالالدین اسماعیل: 6 بار خراسان؛
نظامی گنجوی: 37 بار ايران٬ 2 بار توران٬ 25 بار خراسان ؛
امیرخسرو دهلوی: 2 بار ايران٬ 7 بار توران٬ 13 بار خراسان؛
سعدی: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 9 بار خراسان؛
ظهیر فاریابی:3 بار خراسان؛
سلمان ساوجی: 4 بار خراسان؛
مولوی: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 6 بار خراسان٬ 29 بار پارسى؛
حافظ: 6 بار توران ؛
سیف فرغانی: 4 بار خراسان؛
عبید زاکانی:1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 1 بارخراسان٬؛
محتشم کاشانی:12 بار ايران٬ 9 بار توران٬ 4 بار خراسان؛
صائب تبریزی: 10 بار ايران٬ 7 بار توران٬ 5 بار خراسان ؛
جامى: 4 بار خراسان؛
هلالی جغتائی اَستَرآباد ی ا کنون گرگان- هروى: 2 بار خراسان
اقبال لاهوری: 19 بار ايران٬ 4 بار توران؛
پروین اعتصامی: 2 بار ايران ؛
در مجموع بزرگان ادبيات فارسى ايرانزمين بر پايه آثار شان در گنجور
ايران: 1013 بار
توران: 214 بار
خراسان: 308 بار
>>> سال ۱۲۹۸خورشیدی؛ سالی است که امانالله به همدستی مادر، پدرش (حبیبالله) را کشته و به تخت کابل مینشیند. به تخت نشستن امانالله همزمان است با خیزش مردمی علیه انگلیس و به شکست مواجهکردن نیروهای بریتانیا. این خیزشها بود که نقطهی فشار بر شاهرگ هند بریتانوی شد، تا جایی که انگلیس مجبور شد برای نگهداشتن مرزهای شبهقاره، پای از خراسان کشیده و استقلال آن را اعلام کند. چون امانالله بر سریر قدرت بود همهی این تلاشها به نام او ختم شد، این در حالیست که شاه پدرکش حتی یک روز هم در نبرد علیه انگلیس شرکت نداشته و از هوا لقب غازی و ناجی کشور را کسب کردهاست.
طبیعی است که دستیافتن یک کشور به استقلال سرخط خبرها شده و مدتی آن کشور را سر زبانها میاندازد. امانالله از این فرصت استفاده کرده و نام قبیلویشان را ــ که زمزمهی آن به گونهی غیررسمی از زمان شاهشجاع شروع شده و حتی به توصیهی لارد و بِرنِس؛ مشاوران انگلیسی وی در یکی دو معاهده نیز گنجانیده شدهبود ــ رسمیت بخشید و نام خراسان را رسما از قلم انداخت. با آن هم نام جدید مورد پذیرش قرار نگرفته بود تا اینکه پس از سال ۱۳۰۰ در لوی جرگهی پغمان به نتیجه میرسند و این نام تصویب میشود. ولی چون استقلال کشور با نام جدید (افغانستان) اعلام شد، پس آغاز کار دولت افغانیه همان ۱۲۹۸خ است، چنانکه این سال در پرچم کشور نیز درج است و نشاندهندهی تاسیس دولت جدید قبیلوی است.
اینکه اکنون قبیله دهن پاره میکند که موسس دولتی به نام افغانستان میرویس هوتکی و یا احمدشاه ابدالی است، از ریشه دروغ و بیاساس است، به دلایل زیر:
الف). شاهان هوتکی همه (بلااستثنا) به نام شاهان ایران حکومت کردند و واژهی افغانستان حتی به مشامشان هم نرسیده بود. در آن زمان قندهار از ولایات دولت صفوی بود و هوتکیان از شهروندان قلمرو ایران صفوی محسوب میشدند. حاجی میرویس ضد والی ارمنیای که شاهشان بر آنان گماشته بود خشم گرفت و قیام کرد تا دولت تشکیل داد و خود و فرزندانش به نام شاهان ایران حکومت کردند. محمود هوتکی که پس از پدر به تخت دارالقرار قندهار تکیه میزند، این بیت پارسی را بر سکههای خویش مینگارد:
سکه زد از مشرق ایران چو قرص آفتاب
شاه محمود جهانگیرِ سیادت انتساب
در این بیت محمود هوتکی صریحاً کشورش را ایران شرقی خوانده و خویش را شاه ایران شرقی اعلام میدارد در برابر ایران غربی که شاهان صفوی بر آن حکم میراندند.
محمود پس از اینکه به اصفهان حمله میبرد و دولت صفوی را نابود میکند، از نو سکه میزند. بر سکههای جدید این بیت را به زبان پارسی مینگارد:
سکهی سلطان حسین نابود شد
شاه ایران عاقبت محمود شد
در این بیت دیگر صحبت از ایران شرقی و ایران غربی نیست، چون اکنون محمود هوتکی فاتح میدان است و بر تمامت ایران حکم میراند.
حکومت هوتکیان تا آخرین پادشاهشان نیز به نام ایران است و کشور را با همین نام به رسمیت میشناسد. بماند اینکه رفیقی سیرجانی و دیگر شاعران دربار صفوی این خاندان را به آریاییگرایی و پارسیگراییشان ستوده و صفویان را به ترکمنشی نکوهیدهاند.
ب). احمدشاه ابدالی به نام شاه خراسان حکومت کرد و کشوری را به نام افغانستان نمیشناخت. این را میتوان از مکتوبها و فرمانهای دولتی آن زمان که سربرگ خراسان دارد دریافت. این مکتوبها و فرمانها هنوز هم در آرشیف ملی کشور نگهداری میشوند. دو دیگر کتاب تاریخ احمدشاهی هنوز موجود است، در هیچ جای این کتاب نمیتوان یافت که احمدشاه ابدالی خویش را شاه افغانستان و موسس کشوری به نام افغانستان بداند، در حالیکه واژهی خراسان به کرات در این کتاب ذکر شده و از آن به مثابهی نام کشور یاد شده است.
ج). گیریم که موسس دولت افغانیه با نام جدید آن احمدشاه ابدالی باشد، پس چرا در پرچم به جای ۱۲۹۸خ، ۱۱۲۶خ نمینویسند تا هم سال تاسیس درست به بنیانگذار واقعیاش برگردد و هم قدمتشان یکاندازه بیشتر شود. اگر هم منظورشان از درج سال ۱۲۹۸خ در پرچم نه سال تاسیس بل سال استقلال است، پس آخرین استقلال ما که از روسیهی تزاری است نه از انگلیس، چرا سال استقلال از روسیه را در پرچم نمینویسند؟
د). اینکه گفتیم نام افغانستان در زمان شاهشجاع از سوی لارد و برنس به گوشش زمزمه میشد و به گونهی غیر رسمی در جاهایی به کار میرفت، به این دلیل است که پس از شاهشجاع نیز شاهان دیگر همچنان به نام شاه خراسان حکومت میکنند نه افغانستان. به عنوان نمونه سندی از دورهی امیر محمدافضل خان پدر عبدالرحمان میآوریم. زمانیکه محمدافضل به قدرت رسید، طبق معمول سکه ضرب زد و این بیت را به زبان پارسی در آن نگاشت:
دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد
امیر ملک خراسان محمدافضل شد
محمدافضل رسماً در این بیت نام کشورش را خراسان گفته و خویش را شاه خراسان میداند.
واژهی افغانستان جنینی است از شاهشجاع که در امانالله به بار مینشیند. پس این سال (۱۲۹۸خ) سال تغییر نام کشور از خراسان (سرزمین خورشید) به واژهی ناشناخته، تحمیلی و قبیلوی افغانستان است. سالها پس از این تغییر نام هم مردم دنیا فکر میکردند که افغانستان شاید کشوری باشد از کشورهای تازهتشکیل آسیای میانه یا هم جزیرهای باشد از جزایر افریقا.
تهماسبی خراسانی
>>> مفهوم «افغانیت» و «افغان» بساختهای تاریخی متأخرند و قبایل چون غلجاییها، خلجها و ترکهای افغان شدهاند، طرح بدیل افغانستان جامع، دقیق و هوشمندانه باشد. اگر واقعیتهای تاریخی و تحولاتِ جغرافیایی را پایه قرار دهیم، «خراسان» یک بدیل تاریخی هوشمندانه است و با واقعیتهای تاریخی، زبانی و تکثر فرهنگی این منطقه همخوانی دارد. صورتبندی مسئله در قالب دو واحدسیاسی خراسان و افغانستانِ جداگانه میتواند سمت و سوی تحولاتِ تاریخی را روشن ساخته و مردم و نیروهای امنیتی را از سردرگمی نجات دهد. دلیلِ موفقیتِ طالبان این است که آنها هدفِ فتح سرزمینی دارند و برای یک واحد سیاسی مشخص میجنگند. مخالفین طالبان اما سر درگماند. نه تعلق عاطفی به واژه افغان دارند و نه واحد سیاسی جایگزین تعریف شده دارند. تمام زد و بندهای شان در چوکی و معاش خلاصه شده است.
خراسان در عینِ حالی که معنای تاریخی و فرهنگی عمیق دارد، از نظر قومی خنثا است. در این نام امید روشنی میدرخشد. معنای تباری و زبانی و مذهبی ندارد. تداعیگر خورشید آسمانی است که نورش را بر همهگان یکسان عرضه میکند و عظیمترین سیارههای عالم به دور آن میچرخند. برای شرح و توضیح آن لازم نیست سرگذشت قوم خاص را مبنا قرار دهیم. از نظر ترکیب زبان نیز قشنگ و خوشنماست. نام سرزمین من «خراسان» است و من «خراسانیام» معنا و مفهوم خوشآیند دارد. مهمتر از همه این یک دال تاریخی و فرهنگی بد نام نیست. با ترور و دهشت و انتحار پیوند ندارد. وقتی خودت را به کسی معرفی کنی که من «خراسانیام» از تو نمیترسد. فرار نمیکند. هزاران فکر و تصور بد در کلهاش رژه نمیرود. ساختار سیاسی این واحد جدید میتواند «جمهوری» باشد و نام حکومت «جمهوری خراسان» باشد. شاید برخی بگویند نام خراسان هم نام با یکی از ولایت های ایران است و این مشکل است اما در جواب میگوییم این عملا هیچ مشکلی پیش نمی آورد اگر منظور هم نامی تداعی فرهنگ بومی خراسان زمین است که این نه تنها اشکال ندارد بلکه بسیار نیک است و دانشمندان و شاعران بزرگ خراسان را در نظر ما زنده میکند اما اگر منظور عدم تمایز سیاسی است این شبهه وجود ندارد برای مثال میبینیم امروز جمهوری آذربایجان همچنان که نام مشترک با ولایات شمال شرقی ایران دارد استقلال سیاسی خود را حفظ کرده است و در همان حال روابط فرهنگی قوی بین مردم آذربایجان وجود دارد.
>>> من از ایرانم ولی در شهر تهران نیستم
از دوشنبه هستم و در تاجکستان نیستم
زخم های کابلم در پیکر زخمی تان
لعل خونین دارم اما در بدخشان نیستم
آبشاران خجندم در سرود رودکی
راه می پیمایم و مرداب لرزان نیستم
از شجاعت رستم و از سربلندی هندوکش
وارث کاخ بلندم خانه ویران نیستم
دست هایت را بده یار سمرقندی من
سخت می مانم کنارت سست پیمان نیستم
ناز پرورد بخارایی کنار من بمان
از چه می پنداریم بیگانه؟ مهمان نیستم
جان خود را در ازای خال هندویت دهم
ترک شیرازی! من از ارزان فروشان نیستم
آشکارا از خراسان باز می گویم سخن
همچو خفاشان گهی پیدا و پنهان نیستم
خانه ام گسترده و هویتم شهنامه است
من دلیل اینچنین دارم که : افغان نیستم!
سروده ی بسیار نغز و ناب استاد نجیب بارور.
>>> آرین صاحب تشکرازشما که با این نوشته هایت مردم به زعم شما ناقلین رابیدار ومنسجم میسازید در غیر ان صاحب خانه هم معلوم است وناقل هم بیغم باش
>>> ای اوغان!
اگر تو کدام اثر و یا کدام نشانی تمدنی ات را آوردی و یا ثابت ساختی که قدامت آن بیش از 350 سال باشد؛ مطمئن باش که من پس از این هرچه را تو بگویی، هرچه را تو بخواهی و هرچه را که تو نیک بشماری من آنرا بی درنگ و بدون تردید خواهم پذیرفت و با تو دیگر سر ستیزی نخواهم داشت!
اگر نمیتوانی مطمئن هم هستم که نخواهی توانست.
قبل ازینکه بحث بجایی بکشد که آنگاه دست نوشته ها، سنگ نوشته ها، آثار علمی، فرهنگی و تاریخی تعیین کننده صاحب وطن اصلی باشد، و ثابت کند که اوغان کیست!؟ چه زمانی کشف شده است!؟ چه مکانی در چه زمانی افغانستان نام داشته است!؟ و آنگاه که ثابت شود قبل از اوغان چه کسانی بر خراسان حاکمیت داشته است!؟ و همینگونه ده ها نشانی و ثبوت دیگر؛ این تو خواهی بود که بایستی کشور من (خراسان) را به خودم بگذاری و خودت به عنوان یک مهاجری که در قرون نهم تا دهم به سرزمین من (خراسان) پناه آورده بودی یا آرام و بدون مزاحمت با من و هم میهنان گرامی ام، زنده گی کنی، و یا از همانجایی که آمده ای برگردی! به حق و موجودیت دیگران احترام قایل باش تا دیگران نیز کم از کم هم که شده تو را به عنوان مهاجر نه بلکه به عنوان هم میهن و برادر بشناسند.
پس حد و اندازه ات را بشناس!
ادریس خراسانی
>>> بر فرق خویش میکوبم، جان شیرینبهدست؛ فرهادم
قصد دارم مخاطبم باشم، درد خود را به خویش واگویم
با مزاج تو گر نمیآید، پنبه و گوش؛ گفتِ استادم
ای منام! ای مخاطب دردم! ایکه گم کردهای نشانت را
ای من! ای بیشناسنامهترین؛ ای تو همسرنوشت و همزادم!
آریاییتبار، یعنی تو! رفته تاریخ، از فراموشت
آریاییتبار، یعنی من؛ برده تاریخ، اینک از یادم
چون گلوی پرنده خونیناست، پنجههای برادرش طوفان
سرخْمست از غرور نادانی، گشتهام طعمه، اوست صیادم
پای لُچ کرده بهر آزارم، دیو جهل و تعصب و ظلمت
مادرم را به فحش میبندند؛ میهنم را، زبان و اجدادم
تیغ، ماندهست گزمه بر جانم؛ تا بگویم که بنده افغانم
من مگر ننگ دارم از نامم، من مگر بیاساس و بنیادم
شهرت مادرم قمرگل نیست، هرکه نامی براش بگزیند
شهرت مادر من ایران است، آریاناست خاک آزادم
گفتهای: داغ میروی شاعر! هرچه باشد برادر ماهست
خواندهام من برادرش عمری، خواهرم هم نخواند این آدم
جگرم سوختهست از تبعیض، زین سبب قوغ واژه دَر دادم
زین سبب گُر گرفتهام چونکه؛ میدهد تکّهتکّه بر بادم
باید از پای خویش برخیزم، کشورم نام کشورم باشد
ورنه پامال هر سگی هستم، ورنه بیپاسخ است فریادم
شاعر : طهماسبی خراسانی
>>> زادگاه رستم و شاهان ساسانی یکیست
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکیست
ارزش خاک بخارا و سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر و لعل بدخشانی یکیست
ما اگرچون شاخهها دوریم از هم عیب نیست
ریشۀ کولابی و بلخی و تهرانی یکیست
از درفش کاویان آواز دیگر میرسد:
بازوان کاوه و شمشیر سامانی یکیست
چیست فرق شعر حافظ، با سرود مولوی؟
مکتب هندی، عراقی و خراسانی یکیست
فرق شعر بیدل و اقبال و غالب در کجاست؟
رودکی و حضرت جامی و خاقانی یکیست
مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک میدانی یکیست
«تاجکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه میخوانی، یکیست!
همچنین شعری هارونرحیمی، شاعر دیگ کشورمان شعرش را به شهردار هرات تقدیم کرده است :
اینجا بساط میپرستان نیست داوودخان
واشنگتن و چین و لهستان نیست داوودخان
شهر هرات و خواجهانصارش نگینی در!
انگشترِ دستِ خراسان نیست داوودخان؟؟
فکری به حال کارمندانِ اجیرت کن
در سفرههاشان لقمهای نان نیست داوودخان
گفتی”سرک”اما نمیدانی چرا گفتی؟
ما دردِ مان تنها “خیابان”نیست داوودخان
تو تازه برگشتی، نمیفهمی… برای ما !
دلکندن از فرهنگ، آسان نیست داوودخان
>>> هر کُجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف «تهران» و «دوشنبه» و «سرپُل» بزنید
مشتی از خاک بخارا و گِلی از شیراز
با هم آرید و به مخروبه ی کابل بزنید
هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او
حرف از پنجـــره ی رو به تحمل بزنید
نه بگویید، به بتهای سیاسی نه، نه!
روی گور همهی تفرقهها گُل بزنید
مشتی از خاک "بخارا" و گِل از "نیشابور"
با هم آرید و به مخروبه ی "کابل" بزنید
دختران قفس افتاده ی "پامیر" عزیز
گُلی از باغ خراسان به دوکاکل بزنید
جام از "بلخ" بیارید و شراب از "شیراز"
مستی هر دو جهان را به تغزل بزنید
قاصدک حرف مرا ، پیش ز من میآرد
زعفران را به روی سوسن و سنبل بزنید
تو و او و من و ما هیچ به جایی نرسد
حرف «تهران» و «دوشنبه» و «سرپُل» بزنید
هرکجا مرز... -ببخشید که تکرار آمد
فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید
>>> وطن یعنی همه آب و همه خاک وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیرخواری گاهواره به روز و درد پیری ، عین چاره
وطن یعنی پدر ، مادر ، نیاکان به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت ، اصل ، ریشه سرآغاز و سرانجام همیشه
وطن یعنی محبت ، مهربانی نثار هر که دانی و ندانی
وطن یعنی نگاه هموطن دوست هر آنجایی که دانی هموطن اوست
وطن یعنی قرار بیقراری پرستاری ، کمک ، بیمارداری
وطن یعنی هوای کوچه ی یار در آن کو دل شکستن های بسیار
نگاهی زیرچشمی ، عاشقانه به کوچه آمدن با هر بهانه
وطن یعنی غم همسایه خوردن وطن یعنی دل همسایه بردن
وطن یعنی زلال چشمه ی پاک وطن یعنی درخت ریشه در خاک
وطن یعنی کتیبه در دل سنگ تمدن ، دین ، هنر ، تاریخ ، فرهنگ
وطن یعنی همه نیک و بهنجار چه پندار و چه گفتار و چه کردار
وطن یعنی شب رحمت ، شب قدر شب جوشن ، شب روشن ، شب بدر
وطن یعنی هم از دور و هم از دیر سده ، نوروز ، یلدا ، مهرگان ، تیر
وطن یعنی جلال مانده جاوید ستون و سر ستون تخت جمشید
هزاران نقش و خط مانده در یاد صبا ، کلهر ، کمال الملک ، بهزاد
نکیسا ، باربد ، افسانه و چنگ سرود تیشه ی فرهاد در سنگ
سر و سرمایه های سرفرازی ابوریحان و خوارزمی و رازی
به اوج علم و دانش رهنوردی ابونصر ، ابن سینا ، سهروردی
به بحر عشق و عرفان ناخدایی عراقی ، رودکی ، جامی ، سنایی
وطن یعنی به فرهنگ آشنایی در لفظ دری را دهخدایی
وطن یعنی جهانی در دل جام وطن یعنی رباعیات خیام
وطن یعنی همه شیرین کلامی عفاف عشق در شعر نظامی
وطن یعنی نگاه مولوی سوز حضور نور در شمس شب و روز
وطن یعنی پیام پند سعدی زبان پیوسته در پیوند سعدی
وطن یعنی هوا و حال حافظ شکوه باور اندر فال حافظ
وطن یعنی شب شهنامه خواندن سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن یعنی رهایی زآتش و خون خورش کاوه و خشم فریدون
وطن یعنی زبان حال سیمرغ حدیث یال زال و بال سیمرغ
وطن یعنی امید نا امیدان خروش و ویله گرد آفرینان
وطن یعنی لگام و زین و مهمیز سواران قران و رخش و شبدیز
وطن یعنی گرامی مرز تا مرز وطن یعنی حریم گیو و گودرز
وطن یعنی دل و دستی در آتش روان و تن ، کمان و تیر آرش
وطن یعنی شبح یعنی شبیخون وطن یعنی جلال الدین و جیحون
وطن یعنی به دشمن راه بستن به اوج آریو برزن نشستن
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین به خون گرم در گرمابه ی فین
وطن یعنی گذشته ، حال ، فردا تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران وطن یعنی همین جا ، یعنی ایران
>>> اگـر عـشـق و امـیـد از سـینه آدم شـود بیرون
نـیـابی در نهــاد آدمی جـز رنـج روز افـزون
نگـویـد کـس دگر غمنانـه فـرهاد و شـیرن را
شـود محو از کتاب عـاشـقی افـسانـه مجـنون
نبـاشــد اعتمـادی بـر وفـا و وعـده و پـیـمـان
بـود دل های ماشین زادگان پـر از تب مظنون
نمی تـابـد دگـر نـوری ز سـینای امـل یـارب
نمی گـیـرد چـرا آخـر زوالی ثــروت قـارون
سـروشی از مـزامیـر دل تنگـش نمی خـیـزد
بخوانی گر هـزاران بار دیگـر قصه هارون
اگـر آتش زنـد شـیخ دغـل در زنـد و پازنـدم
بتابـد پـرتـو صد مهـر و مـه از دامن هامون
ز بیداد سـعـودی رگ رگ تاریـخ می سـوزد
به آب دجله شـوید خاطرات طاهـر و مامـون
هـیـولای جهـالـت پـرورد تـا خـاک پاکسـتان
نـبـیـنی در تمـام آســیـا یک خـاطـر مصون
زکین طالبان صد پاره شد شهمامه و صلصال
بـه خـون آغـشـتـه بنیاد تمـدن داعـش ملعـون
سیه پوش عرب را نیست راهی در خراسانم
اگر از خون پاکان خاک عالـم را کند گلگون
اگـر بـا طالـب بـیـگانـه بـنـدد بـارهـا پیـمـان
اگـر بـا کیـنه ســازد خـانـه اجـداد را وارون
ز پهنای خـراسـان سـربـرآرد آفـتـاب عـشـق
اگـر خنجر زند صد بار دیگـر در دل مفتون
چه می خوانی به جز حماسه از شـهنامه رستم
چه می جویی بجز مردانگی ازخامه و مضمون
نیـابی غـیـر شـیـران و عـقـابـان در دل بـابـا
نجـوشـد جـز تششع گهـر از خیـزش جیحون
بگو از همت یعقـوب و مسلم قارن و برمک
کند اولاد شان خصم دغا را در وطن مدفون
بـه نـور دانـش و آزادی و ارث تـمــدن بـاز
شـود ملک خـراسـان تا ابـد پاینـده و میمون
>>> بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
امید را آن روز است که با ایران و تاجیکستان و (سمرقند و بخارا)ی پارسی گوی در آن سوی آمو یکجا شویم و خراسان و تمدن افتخاری خود را احیا کنیم
سلام بر مولوی بلخی و سنایی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری هروی رودکی سمرقندی و فارابی و ابوریحان و ابوعلی سینا و خوارزمی و زکریای رازی و فردوسی و جامی و عطار و خیام نیشابوری و حکیم سبزواری و بابا طاهر همدانی و سعدی و حافظ شیرازی ظهیر فاریابی و شمس تبریزی و هاتف اصفهانی ناصرخسرو بلخی و فرخی سیستانی سلام بر غیاث الدین جمشید کاشانی و خواجوی کرمانی و عارف قزوینی و نظامی گنجوی و امیرخسرو و بیدل دهلوی و اقبال لاهوری و ادیب پیشاوری و..
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
>>> رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
تشنهام مشرب احسان به خراسان یابم
گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک
کشش همت اخوان به خراسان یابم
دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سیاه
دم آن، مجمر سوزان به خراسان یابم
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کاین کلید در رضوان به خراسان یابم
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب
کن براق از در میدان به خراسان یابم
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم
لوح چل صبح که سیسال ز بر کردم رفت
بهر چل صبح دبستان به خراسان یابم
در جهان بوی وفا نیست و گر هست آنجاست کاین گل از خار مغیلان به خراسان یابم
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا کهفشان خانهٔ احزان به خراسان یابم
سالکان را که چو دریا همه سرمستانند
چون صدف عرفهٔ عطشان به خراسان یابم
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم
بیسران را که چو گویند کمر کش همه را
طوق سر چون سر چوگان به خراسان یابم
ز آتش سینهٔ مردان که ز دل آب خورند
جگر آتش بریان به خراسان یابم
همه دل گوهر و رخ کرده حلیدار چو تیغ
تن خشن پوش چو سوهان به خراسان یابم آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
ز استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم
دل مرغان خراسان را من دانه دهم
که ز مرغان دل الحان به خراسان یابم
مرغ دل را که در این بیضهٔ خاکی قفسی است دانه و آب فراوان به خراسان یابم
بس که پیران شبیخون به خراسان بینم
>>> من مرید دم پیران خراسانم از آنک
شهسواران را جولان به خراسان یابم
آسمان نیز مرید است چو من ز آن گه صبح
چاک این ازرق خلقان به خراسان یابم
چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی
آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم
حجرهٔ دل را کز کعبهٔ وحدت اثر است
در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم
بختیان نفس من که جرسدار شوند
از دهان جرس افغان به خراسان یابم
به ردای طلب احرام همی گیرم از آنک
عرفات کرم آسان به خراسان یابم
گرچه احرامگه جان ز عراق است مرا
لیک میقاتگه جان به خراسان یابم
بهر قربان چنین کعبه عجب نیست که من
عید را صورت قربان به خراسان یابم
بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی
کاتشین آینه عریان به خراسان یابم
آسمان شیشهٔ نارنج نماید ز گلاب
کز دمش بوی گلستان به خراسان یابم
چون دم اهل جنان کان به جنان شاید یافت
لذت اهل خراسان به خراسان یابم
آنچه گوئی به یمن بوی دل و رنگ وفاست
به خراسان طلبم کان به خراسان یابم
صبح خیزان به یمن کز پی من خوان فکنند
شمهٔ لذت آن خوان به خراسان یابم
از خراسان مدد خون به یمن بینم لیک
از یمن تحفهٔ ایمان به خراسان یابم
غم ترکان عجم کان همه ترک ختناند
نخورم چون دل شادان به به خراسان یابم
عشق خشکان عرب کان خنکان یمنند
نو کنم چون دم ایشان به خراسان یابم
گر خراسان پسر عالم سام است، منم
که ز عالم سر و سامان به خراسان یابم
گاو عنبر فکن از طوس به دست آرم لیک
بحر اخضر نه به عمان به خراسان یابم
به خراسان شوم انصاف ستانم ز فلک
کان ستم پیشه پشیمان به خراسان یابم
بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل
پر طاووس مگس ران به خراسان یابم
بازئی میکند این زال که طفلان نکنند
زال را توبه ز دستان به خراسان یابم
شکل در شکل نماید به من اوراق فلک
شکلها را همه برهان به خراسان یابم
دل چو سیپاره پریشان شد از این هفت ورق
جمع اجزای پریشان به خراسان یابم
اختران بینم زنبور صفت کافر سرخ
شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم
در بیابان سماوات همه غولانند
دفع غولان بیابان به خراسان یابم
این سویدای دل من که حمیرا صفت است
صافی از تهمت صفوان به خراسان یابم
گر ز شروان بدر انداخت مرا دست و بال
خیروان بلکه شرف وان به خراسان یابم
ترک اوطان ز پی قصد خراسان گفتم
عوض سلوت اوطان به خراسان یابم
منم آن، موم که دل سوختم از فرقت شهد
وصلت مهر سلیمان به خراسان یابم
گم شد آن گنج جوانی که بسی کم کم داشت
از پی گم شده تاوان به خراسان یابم
گر بهین عمر من آمیزش شروان گم کرد
عمر گم بودهٔ شروان به خراسان یابم
یافت زربفت خزانم علم کافوری
من همان سندش نیشان به خراسان یابم
درد دل دارم از ایام و بتر آنکه مرا
نگذارند که درمان به خراسان یابم
هست پستان کرم خشک و من از انجم دل
فتح باب از پی پستان به خراسان یابم
مصحف عهد سراپای همه البقره است
حرف والناس ز پایان به خراسان یابم
آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار
عورش افکنده و عریان به خراسان یابم
مادر نحل که افکانه کند هر سحرش
چون شفق خون شده زهدان به خراسان یابم
رخت عزلت به خراسان برم انشاء الله
که خلاص از پی دوران به خراسان یابم
از ره ری به خراسان نکنم رای دگر
که ره از ساحل خزران به خراسان یابم
به پر پشه اگر بر لب دریا گذرم
میل آن پشهٔ پران به خراسان یابم
سوی دریا روم و بر طبرستان گذرم
کافخار طبرستان به خراسان یابم
چو ز آمل رخ آمال به گرگان آرم
یوسف دل نه به گرگان به خراسان یابم
گرچه کم ارز چو انگشتری پایم لیک
قدر تاج سر شاهان به خراسان یابم
گر جهان در فزع سال قران بینم من
نشرهٔ امن ز قرآن به خراسان یابم
تا کی از خادمی و خازنی احکام خطا
کان خطا را خط بطلان به خراسان یابم
چند گوئی که دو سال دگر است آیت خسف
دفع را رافت رحمان به خراسان یابم
جنس این علم ز دیباچهٔ ادیان بدر است
من طراز همه ادیان به خراسان یابم
این سخن خال سپید تن خذلان دانم
من خط امن ز خذلان به خراسان یابم
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزند
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم
ای فتی فتوی دین نیست در فتنه زدن
نتوان گفت که فتان به خراسان یابم
نکنم باور کاحکام خراسان این است
گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان یابم
حکم بومشعر مصروع نگیرم گرچه
نامش ادریس رصد دان به خراسان یابم
مصطفی ساکن خاک و من و تو در غم خسف
این چه نقل است کز اعیان به خراسان یابم
کان یاقوت و پس آنگاه و با ممکن نیست
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم
انت فیهم ز نبی خوانده و ما کان الله
کی عذاب از پی ماکان به خراسان یابم
گیر خسف است بر غم همه در روم و خزر
نه امان همه پیران به خراسان یابم
گر ز باد است و گر از آب دو طوفان به مثل
هر دو نوح از پی طوفان به خراسان یابم
هفت رخشان مه آبان بهم آیند چه باک
که سعود از مه آبان به خراسان یابم
>>> دیار ارجمند ما،
به بخت ما سر عزیز تو بلند باد،
سعادت تو، دولت تو بیگزند باد
ز دوری زمانهها رسیدهایم
به زیر پرچم تو صف کشیدهایم، کشیدهایم
زنده باش، ای وطن، تاجیکستان آزاد من!
برای ننگ و نام ما
تو از امید رفتگان ما نشانهای،
تو بهر وارثان جهان جاودانهای،
خزان نمیرسد به نوبهار تو،
که مزرع وفا بود کنار تو، کنار تو
زنده باش، ای وطن، تاجیکستان آزاد من!
تو مادر یگانهای،
بقای تو بود بقای خاندان ما،
مرام تو بود مرام جسم و جان ما،
ز تو سعادت ابد نصیب ماست،
تو هستی و همه جهان حبیب ماست، حبیب ماست،
زنده باش، ای وطن، تاجیکستان آزاد من!
وطن! عشق تو افتخارم
وطن! در رهت جان نثارم
وطن خاک پاکت بهشتم
وطن گلخنت لاله زارم
به من هر کجايی که باشم
تويی جانفزا ای ديارم
وطن عاشقم بر شکوهت
به از دُر بود سنگ کوهت
وطن قلب من هستيی من
بود رگ رگم پُر زخونت
ز تو همچو گل بشکفد دل
اگر در خزان يا بهارم
وطن عشق تو افتخارم
وطن در رهت جان نثارم
>>> خطاب به ان ايراني .... كه نوشته اريانا هم ايران است!
اول باييد بداني كه اسم اصلي كشور تو ايران هم نه بلكه فارس است. اسم ايران را از شهنامه فردوسي غزنوي دزديده و بالاي فارس گذاشتيد تا تاريخ افغانستان قديم را اسانتر بدزديد. حالا دعوا داريد كه اريانا هم ايران است . فردا خواهيد گفت قندهار هم مشهد است. ههههههههه
>>> خراسان!
اګر خراسانیان غیرت می داشت در زمان شوروی تاجیک در کجا بود تا یک صدا میکرد؟
خراسان هیچګاه دولت نداشت و اګر بود بنام همان مردم در اقتدار یاد میشد! و موضوع دیګر اینکه خراسان مال پشتون و ازبیک است که بر این خاک حکومت کرده است! نه تاتک وساجیک و پاره پاره!
>>> ايراني ها پس فردا خواهند گفت پاريس هم پارس است و پارس يعني فارس و فرانسه مال ايران بود. و شاه عباس در ميدان شغديگل فوتبال بازي ميكرد . توبه توبه ازين ايراني هاي كه تاريخ دروغ براي خود مينويسند. ايران امروزي جز قلمرو امپراتور هاي افغانستان قديم از جمشيد شاه بلخ شروع تا كنشكاي كبير و سلطان محمود غزنوي و اخرين شان محمود ابدالي بود. اسم ايران فارس بود بعدا هفتاد و دو سال قبل از امروز اسم ايران را از شهنامه فردوسي غزنوي شاعر نامدار افغانستان كاپي برداري و بالاي فارس گذاشتند تا افسانه رستم و سهراب و تاريخ افغانستان قديم را از خود كنند.
اگر تاريخ شاهان و سلاطين افغانستان را از تاريخ ايران برداريد ايران جز روضه خواني ديگر تاريخ ندارد.
>>> اوغان چه داند معنی خراسان را
ای اوغان، این نه مرغ است نه خر بارکش، ای غول.
خر چد داند قدر حلوا و نبات
توبره کاه داند و کنج رباط
>>> امان از افسانه سرایی پشاتین بی تاریخ و بی تمدن
هیچ جای دنیا تاریخی بیش از صد و پنج سال برای نام افغانستان یافت نمیشود و تاریخ رسمی قوم اوغان از ۳۰۰ سال پیش شروع میشود
>>> پشتون دروغگو حافظه تاریخی ندارد از حسادت تاریخ تاجیکان تمدن ایران(=آریانا) و خراسان را منکر میشود چون در تاریخ خود چیزی جز بدنامی انتحار انفجار چپاول و غصب و غارت و جنایت و کشتار نداشته است.
>>> خطاب به پشتون خان که جواب ایرانی را داده اولا من تاجک هم خود را داخل در ایران باستانی و فرهنگی میدانم هرچند متاسفانه در ساحه جعرافیه ایران سیاسی فعلی نیستم اما تو که زمینت پشت کوه سلیمان بود گپ از خراسان و ایران نگو ما فارسی تباران خود میدانیم از یک فرهنگ و تمدن و زبان هستیم و با قوم بدوی شما فاصله بسیار داریم ایران همان آریانا است و به اساس فونتیک زبانهای رومانیایی این طور خوانده میشود از همین حیث نام آریانا فقط در زبان های تاریخ یونانی و رومی داخل شده و در تاریخ های پهلوی اوستا فارسی دری و عربی ایران و ایران ویچ و ایرانشهر بر منطقه شرقی غربی رود سند تا رود فرات و شمالی جنوبی رود ارس و جیحون تا خلیج پارس یافت میشود همین طور که تو با پشتون های پاکستان احساس قرابت و تفاهم مشترک داری بناءا من هم با فارسیوان ها و تاجک هاو هم زبان های خود در ایران و تاجکستان احساس تفاهم تاریخ و تمدن مشترک دارم و ایران را منحیث ناموس خود میشناسم و اجازه نمیدهم به هیچ یک از نام های خراسان ایران(آریانا)وتاجکستان بدگویی گفته شود.
اما فارس در تاریخ بعد از اسلام به طور قطع یکی از ایالت های مهم ایران زمین شمار میرفت و دیگر خراسان بزرگ مکران سیستات آذربایجان طبرستان و عراق ولایات دیگر ایران هستند که در تاریخ های بزرگ دانشمندانی همچون یاقوت حموی و کتاب التنجیم ابوریحان بیرونی نام برگرفته شده اند در منابع قدیمی اوستا و پهلوی این نامها بیشتر یافت میشود صمن این که نام ایران نه تنها در شعر فردوسی بلکه در دیوان شاعران بزرگ خراسان و آدربایجان و فارس و سیستان و عراق عجم پیوسته در قرنهای اسلامی تمجید شده است. بهتر است پشتونیزم متقلب حسودی نکند و تسلیم واقعیت باشد.
امید بادغیسی ساکن هرات
>>> اوغانهایی که عادت به تقلب و جعلکاری و دروع نویسی دارد بداند اولا فردوسی در طوس ربع نیشابور خراسان بود دوم حتی اگر غزنی هم بود اکسریت مردم غزنی فارسی و خراسانی و نه پشتو هستند اگر دیوان سنایی غزنوی شاعر هم عصر فردوسی دقیقی رودکی و فرخی سیستانی را ملاحطه نمایید او نیز همچون سایر شعرای خراسانی ایران را وطن خود میشناسد و مدح میگوید اما اگر امروز از قبر برون اید و بفهمد کسی او را اوغان خطاب میکند فورا سکته مغزی میشود.
اصلا ان روزها معلوم نیست اوغان ها در کجا بودند که تاجیک و هزاره در خراسان زیست مشترک داشتند.
>>> شرفالدین عبداللّه شیرازی در تاریخ وصاف (تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار) که از قدیمترین منابع در باره دوره ایلخانان ، به زبان فارسی است حدود هشتصد سال پیش در حق شمس الدین کرت از سلاله های غوری آورده است که «مصداق این دعوی آن است که سال ها است که تا گوش جان و جان گوش به آوازه جود مخدوم ملک اسلام شهریار ایران، خسرو بر و بحر شمس الحق و الدین که روزگار امر و نهی او را رام باد و جریان افلاک مرام شف و مروج گشته....»
در سال 818 هجری قمری چون بنای قلعه دارالسلطنه هرات (حصار اختیار الدین) را گذاشتند، بر کتیبه کاشی آن قصیده یی نوشتند در مدح شاهرخ که این سه بیت از آن است:
ایا پادشاهی که بر روی دفتر- کلامی نیامد ز مدح تو خوشتر
شهنشه الغ بیگ و سلطان براهیم-که هستند شایسته تخت و افسر
یکی را نشانده است بر تخت توران- دگر کرده از بهرش ایران مسخر
>>> اوغانهایی که عادت به تقلب و جعلکاری و دروع نویسی دارد بداند اولا فردوسی در طوس ربع نیشابور خراسان بود دوم حتی اگر غزنی هم بود اکسریت مردم غزنی فارسی و خراسانی و نه پشتو هستند اگر دیوان سنایی غزنوی شاعر هم عصر فردوسی دقیقی رودکی و فرخی سیستانی را ملاحطه نمایید او نیز همچون سایر شعرای خراسانی ایران را وطن خود میشناسد و مدح میگوید اما اگر امروز از قبر برون اید و بفهمد کسی او را اوغان خطاب میکند فورا سکته مغزی میشود.
اصلا ان روزها معلوم نیست اوغان ها در کجا بودند که تاجیک و هزاره در خراسان زیست مشترک داشتند.
>>> در دایره المعارف آریانا آمده است:
« واژه هایی «افغان» و «پشتون» در افغانستان در اغلب موارد به گونه مترادف به کار رفته اند.
به تدریج نویسنده گان دیگر نیز این اسم را ثبت و ظبط کردند و بر دایره ی نفوذش افزوده شد تا جایی که در قرن دهم هجری نام قسمت بزرگی از قبايل پشتون اين منطقه شد و تمام قبايل ابدالی آن را در بر گرفت. در قرن دوازدهم اسم تمام قبایل پشتانه ی «افغانستان» اعم از ابدالی و غلجائی گردید. و در سده سیزدهم، وسعت معنایی آن به اندازه ی شد که عنوانی برای تمامی ملت افغانستان اعم از تاجیک، پشتون،بلوچ،هزاره و غير آن گشت و جايگزين نام پيشين « خراساني» گرديد.
واژه پشتون از مفاهیم « پکت» و «پکتویکی» مشتق شده است که این دو نام از جمله نامهایی اقوام یازده گانه آریایی است که با واژۀ پشتون مطابقت دارد.
در آثار قدیم شرق میانه واژۀ «افغان» و «پشتون» هیچگونه تفاوت را نمی پذیرد.
فارسی زبانان افغانستان نیز این قبیله را بنام « افغان» یاد می کنند تا «پشتون».
مردم عوام تاجیک آنان را « اوغان » و مردم هند به آنان «پتهان» می گفتند.»
>>> رودکی سمرقندی سخنور نامی قرن چهارم از نخستین سخن سرایانی است که خراسان و ایران را چونان نام یک کشور پرداز نموده است. او در ستایش ابو جعفر احمد بن محمد سامانی در قصیدۀ «مادر می» او را شاه خراسان و مفخر ایران توصیف می کند. ناگفته پیداست که پادشاهی سامانیان بیشتر در فرارودان در شمال خاوری فلات ایران متمرکز بود.
خسـرو بر تخت پیشگاه نشسته- شاه ملوک جهان امیر خراسان
شادی بوجعفر احمد ابن محمد- آن مه آزادگان و مفخر ایران
>>> خود غربیها اذعان دارند نام آریانا فقط در منابع رومی و یونانی به کار رفته و فقط هم مشمول خراسان نبوده چنانچه نام تاریخی کشور آذربایجان فعلی(اران) را هم آریانا ذکر میکنند و مردم آن را آریانوی مینامیده اند.
در دانشنامه ویکیپدیا آمده
'' اَرّان، سرزمینی در قفقاز که حدود آن در دورههای مختلف تا اندازهای متغیر بوده است و نام آن را جغرافی نگاران به شکلهای گوناگون آوردهاند. در نوشتههای مؤلفان یونانی و رومی عهد باستان و سدههای میانه، نام این سرزمین به صورت آلبانیا و آریانا و نام مردم آن آلبانوی و آریانوی آمده است. ''
>>> زانجا بسوی خانه چنان باز شد که شد
رستم ز درگه شه ایران به سیستان
با لشکری گزیده و با ساز و با سلیح
آراسته چنان که به نوروز بوستان
این همی گفت خدایا دل من شادان کن
به ملک زاده ایران ملک شیر شکر
حشم و لشکر، بیدل شده بودند همه
از غم وانده دیر آمدن او ز سفر
میر یوسف پسر ناصر دین
لشکر آرای شه شیرشکر
چون شه ایران والا به نسب
با شه ایران همتا به گهر
آنکه بر درگه سلطان جهان
شیر نر درکشور ایران زمین
از نهیبش کرد نتواند زیان
هیچ شه را در جهان آن زهره نیست
کوسخن راند ز ایران …
از دیوان فرخی سیستانی شاعر قرن پنجم از شهر غزن
وی در دیوان اشعار خود بیش از هفتاد بار ایران و ایران زمین را ستایش و تمجید کرده است وی زابلستان را از استان های مهم ایران میشمارد
>>> امروز زمانیکه غزنی مظلوم یکی از گهواره های تمدنی خراسان بزرگ و پایتخت دوست داشتنی سلطان محمود غزنوی در آتش وحشیان قرن بیست و یکم می سوزد صدای گریه از میان آتش قبر سلطان محمود نیز بلند می شود که می گوید: پشیمانم از اینکه وحشیان را مسلمان ساختم و در پایتخت زیبای خود مسکن و محبت دادم.
سلطان محمود غزنوی را مجله تایم در شماره ویژه Millennium هزاره سوم در سال 2000 در میان مهمترین شخصیت های هزاره دوم بزرگترین امپراطور قرن یازدهم میلادی نام داده بود در مجله مذکور به دستاوردهای او از جمله فتوحات و غارت هند و مسلمان ساختن هندوها و قبایل اطراف کوه های سلیمان اشاره شده بود.
واقعیت این است که در تاریخ جعلی افغانستان نقش سلطان محمود در مورد مسلمان ساختن قبایل اطراف کوه های سلیمان معلومات کافی داده نشده است. این در حالی بود که پیش از سلطان محمود خراسان فاقد قبایل پشتون بود و کسی به نام پشتون وجود نداشت. نام افغان را فارس ها سر زبان ها انداختند و در قرن 19 در اوج بازی بزرگ نام افغانستان را بجای خراسان اختراع کردند.
غزنی زمانی مرکز اقتدار خراسان بزرگ و عروس شهرها شهرت داشت و یکی از گهواره های تمدنی منطقه به حساب می آمد پایتخت امپراطوری زبان فارسی، دانشمندان، هنرمندان، اخترشناسان، عارفان و شاعران بزرگ بود اما با تاسف امروز به جهنم روی زمین تبدیل شده است.
می گویند در زمان سلطان محمود آیسکریم فراوان بود و "لت های" سلطان در زیر هر درخت و خوان بزرگ او آیسکریم می خوردند و هیچ کس بخاطر آیسکریم شهر خود را نمی سوختاند ولی امروز در سده بیست و یکم غزنی مظلوم بدست اولاده آنانی می سوزد که زمانی پدرانشان را سلطان محمود مسلمان ساخته بود و برایشان عزت و پناه داده بود.
امروز زمانیکه شهر زیبای غزنی توسط وحشیان قرن بیست و یکم می سوزد متفکر تبهکار ارگ با بی بی گل لبنانی در ارگ نشسته و آیسکریم پاکستانی نوش جان می کنند و سوختن یکی از گهواره های تمدنی منطقه را با جیغ زدن و خنده های قهقه جشن می گیرند.
>>> او بچه جان اگر توانستی فقط یک سند بیاوری در خراسان زمین پشتون قبل از سیصد سال پیش تاریخی داشته است من خود از تاجیک بودن پشیمان شده و پشتون میشوم! دروغ گویی کار خوب نیست پیشنهاد دارم برایت تاریخ را از منابع اصیل عربی فارسی و رومی ترجمه پهلوی و سانسکریت بخوانی تا دریالی این جعل سازی تاریخ پشتونی دروغ است که در کله خام هیچ کس فرو نرود آن موقع که حکیم ابوالقاسم فردوسی هزار سال پیش تاریخ ما را نبشته کرد تو و اجدادت پشت کوه های سلیمان تشریف داشتید یا هم در بلاد هندوستان بودید فردوسی در شاهنامه بیش از هزار مرتبه نام خراسان و ایران زمین را برگرفته است که قسمت عمده ساحات و شهرهای آن در جغرافیه ما بوده است سنایی غزنوی شاعر قرن ۴ و رودکی سمرقندی خاقانی شروانی و فرخی سیستانی ظهیر فاریابی با افتخار خود را خراسانی نام کرده بودند سنایی غزنوی و فرخی سیستانی در مدح سلطان محمود وی را بشهنشاه ایران زمین ستایش کرده اند رودکی هم با نام شاه خراسان و ایران بر امیر اسماعیل سامانی نام گرفته است
امیرخان هروی
>>> گل نیست ماه نیست دل ماست پارسی
غوغای که ترنم دریاست پارسی
از آفتاب معجزه بر دوش میکشد
رو بر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشعر از سند تا خجند
آیینهدار عالم بالاست پارسی
تاریخ را وثیقه سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک چتر
شرف چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بودازاین که چه زیباست پارسی
بانگ سپیده عرصه بیدار باش مرد
پیغمبر هنر سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی که ما راست پارسی
یاد_استاد قهاد عاصی پنجشیری_به عشق فارسی و خراسانی و اتحاد ایرانیان و ضد دشمنان فارسی و خراسانی
امید_هرات باستان
>>> ناصرخسرو بلخی(قرن۵):
برون کردهاست ز ایران دیو دین را
ز بیدینی چنین ویران شد ایران
مرا، پورا، ز دین ملکی است در دل
که آن هرگز نخواهد گشت ویران
فرخی سیستانی (شاعر قرن ۵):
پیک غزنین نرسیدهست که من
خبری یابم از دوست مگر
سفر از دوست جدا کرد مرا
گم شود از دو جهان نام سفر
من شفاعت کنم امسال ز میر
تا مرا دست بدارد به حضر
میر یوسف پسر ناصر دین
لشکر آرای شه شیرشکر
چون شه ایران* والا به نسب
با شه ایران* همتا به گهر
آنکه بر درگه سلطان جهان
جای او پیشتر از جای پسر
سنایی غزنوی (شاعر قرن ۵):
جان بابا مکن این کبر مبادا که به عدل
روزگارت کند از رنج دل من ادبی
ابلهم خوانی و گویی که به باغ آر زرم
خار ندهند تو بیسیم چه جویی رطبی
ابله اکنون تویی ای جان جهان کز پی زر
طعنه بر من زنی اکنون و بسازی شغبی
تو بدین پایه ندانی که چو این شعر برم
از سخا کار مرا خواجه بسازد سببی
ناصح ملک شه ایران* ایرانشاه* آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی
آن بزرگی که ز بس فضل و کریمی نگذاشت
در مزاج فضلا از کرم خود اربی
آن کریمی کاثر سورت خمش در کون
همچو نار آمد و ارواح حسودش حطبی
آن خطیبی که به هر لحظه خطیبان فلک
جمع سازند ز آثار خصالش خطبی
>>> خواجوی کرمانی (شاعر قرن ۶):
ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد
گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش میروی اما نمیروی از یاد
ز باد حال تو میپرسم و چو میبینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد
اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران* برم ز دست تو داد
برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد
سعدی شیرازی (قرن ۷):
بگفت ای خداوند ایران* و تور
که چشم بد از روزگار تو دور
من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت بدین مرغزار اندرم
ملک را دل رفته آمد به جای
بخندید و گفت: ای نکوهیده رای
تو را یاوری کرد فرخ سروش
وگر نه زه آورده بودم به گوش
نگهبان مرعی بخندید و گفت:
نصیحت ز منعم نباید نهفت
>>> صائب تبریزی (قرن ۱۰):
کار خامان می توان از پخته گویی ساختن
گرمی آتش کند کوته، زبان خار را
به که طفل اشک خود را رخصت بازی دهم
چند دارم در گره این اختر سیار را
بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرز تو
به که بفرستی به ایران* نسخه اشعار را
محو دنیا را به گرد دل نگردد یاد مرگ
از معلم طفل هنگام تماشا غافل است
هند چون دنیای غدارست و ایران* آخرت
هر که نفرستد به عقبی، مال دنیا غافل است
گر سبو از تنگدستی راه احسان بسته است
خم چرا از ساغر لب تشنه ما غافل است؟
دام ها در خاک از چشم غزالان کرده است
گر به ظاهر لیلی از مجنون شیدا غافل است
فیض کاشانی (قرن ۱۰):
هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو
در هند و در ایران* فتد بس فتنه ها زآن ترک مست
گرچشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواست
هم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خست
در پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهل
در پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست
موئی شدم زاندیشهٔ تنگ آمدم از فکرتی
آیا میانی هست نیست آیا دهانی نیست هست
>>> اسدی طوسی (قرن ۵):
چو بگرفت گیتی به شاهنشهی
فرستاد نزد شهان آگهی
به روم و به هندوستان و به چین
به ایران* و هر هفت کشور زمین
که با رأی ما هر که دل کرد راست
بجویند جمشید را تا کجاست
گرش جای بر کُه بود با پلنگ
و گر زیر آب اندرون با نهنگ
عطار نیشابوری (قرن۶):
بشه گفت و اجازت داد شاهش
ز عیاران خود پرسید راهش
بگفتند ای بزرگ ملک ایران*
کمر بندیم پیشت همچو مردان
به جان بازیم سر در پیش پایت
عطا دانیم ما خود هر بلایت
ز تو دوری نخواهیم ای خداوند
گر اندازی تو ما را در غل و بند
ترا تنها نمانیم اندرین راه
ز حال و کار تو باشیم آگاه
>>> فخرالدین اسعد گرگانی (قرن ۵):
چه خواهی نیکوترین ای صفاهان*
که گشتی دار ملک شاه شاهان
همی رشک آرد اکنون بر تو بغداد
که او را نیست آنچ ایزد ترا داد
شهنشاهی چو سلطان معظم
به پیروزی شه شاهان عالم
خداوندی چو بوالفتح مظفر
ز سلطان یافته هم جاه و هم فر
هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت
هم از پایه بلند و هم ز همت
اگر چه همچو ما از گل سرشتست
به دیدار و به کردار او فرشتست
اگر چه فخر ایران* اصفهانست
فزون زان قدر آن فخر جهانست
به درد دل همی گرید نشابور*
ازان کاین نامور گشتست ازو دور
به کام دل همی خندد صفاهان*
بدان کز عدل او گشتست نازان
وز انم عدل او باد زمستان
نریزد هیچ برگی از گلستان
>>> عبدالرحمان جامی (قرن ۹):
منبع جود و مجمع الطاف
مخزن عدل و معدن انصاف
خاک ایران زمین* ازو گلشن
جان یونانیان ازو روشن
کاشف عقده های یونانی
شارح نکته های ایمانی
رای او گنج علم را مفتاح
روی او بزم ملک را مصباح
کرده طبعش به فکرت صافی
در کلام خدای کشافی
نظامی گنجوی (قرن ۵):
خسروشیرین چو یاد کردی
چندین دل خلق شاد کردی
لیلی و مجنون ببایدت گفت
تا گوهر قیمتی شود جفت
این نامه نغز گفته بهتر
طاووس جوانه جفته بهتر
خاصه ملکی چو شاه شروان
شروان چه که شهریار ایران*
نعمت ده و پایگاه سازست
سرسبز کن و سخن نوازست
این نامه به نامه از تو در خواست
بنشین و طراز نامه کن راست
کمال الدین اصفهانی (قرن ۹):
برعیارملک ایران* غش ظلم ارهست،باش
تیغ توسرسبز بادا کش بپا لاید زغش
بافلک گفتم کجادانی پناهی آن چنانک
بخت افتاده شود درسایۀ اومنتعش؟
صبح صادق بالبی خندان اشارت کردوگفت:
حضرت سلطان علاءالدّین والدّنیا،تکش
سایۀ حقّست،یارب سایه اش پاینده دار
زانکه فرضست ازمیان جان دعای دولتش
>>> کمال خجندی(قرن ۸):
امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
خط او سبزی لبهای نمکدان که بود
چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود
آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز
باز پرسید خدا را که به دندان که بود
سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران* که بود
سوختم از غم دردش نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شهرستان که بود
خجند از بلاد تاجکستان امروزی میباشد.
عبدالرحمان جامی (قرن ۹):
منبع جود و مجمع الطاف
مخزن عدل و معدن انصاف
خاک ایران زمین* ازو گلشن
جان یونانیان ازو روشن
کاشف عقده های یونانی
شارح نکته های ایمانی
رای او گنج علم را مفتاح
روی او بزم ملک را مصباح
کرده طبعش به فکرت صافی
در کلام خدای کشافی
کمال الدین اصفهانی (قرن ۹):
برعیارملک ایران* غش ظلم ارهست،باش
تیغ توسرسبز بادا کش بپا لاید زغش
بافلک گفتم کجادانی پناهی آن چنانک
بخت افتاده شود درسایۀ اومنتعش؟
صبح صادق بالبی خندان اشارت کردوگفت:
حضرت سلطان علاءالدّین والدّنیا،تکش
سایۀ حقّست،یارب سایه اش پاینده دار
زانکه فرضست ازمیان جان دعای دولتش
>>> خاقانی شروانی (قرن ۵):
گر بپیچم در کمند زلف تو
چون کمند از شرم، رخ پیچان مشو
خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور، ترکی مکن، تازان مشو
کشتیم پس خویشتن نادان کنی
این همه دانا مکش، نادان مشو
چون غلام توست خاقانی تو نیز
جز غلام خسرو ایران* مشو
شروان از بلاد ارمنستان کنونی میباشد.
اسدی طوسی (قرن ۵):
چو بگرفت گیتی به شاهنشهی
فرستاد نزد شهان آگهی
به روم و به هندوستان و به چین
به ایران* و هر هفت کشور زمین
که با رأی ما هر که دل کرد راست
بجویند جمشید را تا کجاست
گرش جای بر کُه بود با پلنگ
و گر زیر آب اندرون با نهنگ
نظامی گنجوی (قرن ۵):
خسروشیرین چو یاد کردی
چندین دل خلق شاد کردی
لیلی و مجنون ببایدت گفت
تا گوهر قیمتی شود جفت
این نامه نغز گفته بهتر
طاووس جوانه جفته بهتر
خاصه ملکی چو شاه شروان
شروان چه که شهریار ایران*
نعمت ده و پایگاه سازست
سرسبز کن و سخن نوازست
این نامه به نامه از تو در خواست
بنشین و طراز نامه کن راست
>>> ص. 30 ترجمه کتاب تاریخی التنبیه مسعودی به زبان عربی در هزار سال پیش (345 ق / 956 م.) چنین آمده است:
و ما عقاید ایرانیان و نبطیان را در باره تقسیم معموره زمین... آورده ایم و گفته ایم که آن ها نقاط شرقی مملکت خود و مناطق مجاور آن را خراسان نامیده اند که خُر همان خورشید است و این نواحی را به طلوع خورشید منسوب داشته اند و جهت دیگر را که مغرب است، خربران نامیده اند که به معنی غروب خورشید است و جهت سوم را که شمال است باخترا و جهت چهارم را جنوب است نیمروز نامیده اند و این کلماتیست که ایرانیان و سریانیان که نبطیانند به آن اتفاق دارند.
در ص. 73 آن، چنین آمده است: پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل«فلات ایران» بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشاپور است و هرات و مرو و دیگر ولایت های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر باین ولایت پیوسته است، همه این ولایت ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.
>>> مولوی بلخی (قرن ۷)
چرا منکر شدی ای میر کوران
نمیگویم که مجنون را مشوران
تو می گویی که بنما غیبیان را
ستیران را چه نسبت با ستوران
در این دریا چه کشتی و چه تخته
در این بخشش چه نزدیکان چه دوران
عدم دریاست وین عالم یکی کف
سلیمانی است وین خلقان چو موران
ز جوش بحر آید کف به هستی
دو پاره کف بود ایران* و توران
در آن جوشش بگو کوشش چه باشد
چه می لافند از صبر این صبوران
از این بحرند زشتان گشته نغزان
از این موجند شیرین گشته شوران
نپردازی به من ای شمس تبریز
که در عشقت همیسوزند حوران
عبدالرحمان جامی (قرن ۹):
منبع جود و مجمع الطاف
مخزن عدل و معدن انصاف
خاک ایران زمین* ازو گلشن
جان یونانیان ازو روشن
کاشف عقده های یونانی
شارح نکته های ایمانی
رای او گنج علم را مفتاح
روی او بزم ملک را مصباح
کرده طبعش به فکرت صافی
در کلام خدای کشافی
>>> ابوریحان بیرونی دانشمند قرن ۴ هجری در چند جا از کتاب آثار الباقیه به مناسبت از «ایرانشهر»، «فرس»، «فارس» به معنی ایرانیان و ایران یاد کرده است (ایرانشهر: صص ۱۲۰، ۲۶۸، ۲۷۴،۲۸۳، ۲۸۴؛ ممالک فرس: ص ۱۱۴؛ علماء الفرس، ص ۱۱۵؛ ملوک الفرس: ۱۱۶؛ لقب الشاهانشاهیه للفرس: ص ۱۱۵). او در وصف تیرماه و تیرگان (یعنی تیر روز از تیرماه) آورده است که درباره وضع تیرگان که به جشن نیلوفر هم موسوم بوده است گفتهاند که چون افراسیاب بر ایرانشهر مستولی شد و منوچهر را در طبرستان به محاصره گرفت، توافق شد که قلمرو ایرانشهر به پرتاب تیر معین شود و ماجرای آرش کمانگیر پیش آمد و آن روز را تیرگان خواندند (صص ۲۷۰-۲۷۱). یاقوت به نقل از ابوریحان ایران را نام پسر ارفخشذ پسر سام دانسته است و به نقل از یزید بن عمر الفارسی گفته است که ایرانیان، سواد (عراق) را به قلب و بقیه ولایات ایران را به پیکر آن سرزمین تشبیه کردهاند و عراق را دل ایرانشهر خواندهاند. هریک از ولایات بزرگ و اصلی ایران هم نام یکی از ۱۰ پسر ایران، نواده سام بن نوح را، که بر آن ولایات حکومت میکردهاند، گرفته است: خراسان، سجستان، کرمان، مکران، اصفهان، گیلان، سندان، گرگان، آذربایجان و ارمنستان (معجم البلدان، ۱/ ۲۸۹).
>>> حکیم ابوالقاسم فردوسی(قرن۴) :
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار
>>> مقدسی تاریخ نگار قرن دوم آورده است که بهترین و معتدلترین نقطه زمین، «ایرانشهر» است که سرزمینی است از شرق به غرب، میان رود سند و بلخ (یعنی جیحون) تا رود فرات؛ و از شمال تا جنوب میان دریای آبسکون تا دریای پارس و یمن (البدء و التاریخ، ۴/ ۹۷-۹۸)
>>> قاضی عبدالجبار معتزلی (د۴۱۵ق) هم در کتاب «تثبیت دلایل النبوه» عراق را از ولایات ایران دانسته است: (ص ۱۶۹)؛ ابن خرداذبه (د ح۲۸۰ق) نویسنده یکی از مهمترین و کهنترین آثار جغرافیایی موسوم به «مسالک و ممالک»، پس از شرحی درباره شیوه سنجیدن جهات چهارگانه سرزمینها و قلمروها نسبت به نزدیکترین مرکز سیاسی و شهری، تصریح کرده است که در این تاریخ مرکز جهان اسلام، عراق است و ایرانیان که از قدیم در آن ساکن بودهاند، آن را «دل ایرانشهر» میخواندهاند. عربها نیز همین نام ایران را معرب کرده و آن سرزمین را عراق خواندهاند (المسالک، ص ۲۳۴). ابن خرداذبه، دینوری (د۲۸۲ق)، طبری (د ۳۳۰ق)
بو نعیم اصفهانی (د۴۳۰ق) در وصف اصفهان آورده است که قباد ساسانی برای اقامت در بهترین نقطه به جستوجو برخاست و مهندسان را فرمود به همه شهرها روند و خاک و آب آن نقاط را بیازمایند و در اخلاق مردم تفحص کنند؛ و آنها پس از مدتی مطالعه، اصفهان را که بهترین نقطه«ایرانشهر» بود، برای سکونت قباد پیشنهاد کردند (۱/ ۵۷).
>>> سوال از بچه اوغانان که خود در تاریخ ۳۰۰ سال پیش معلوم نیستند:
اگر نام ایران،فارس بود این همه دانشمند فارسی زبان و شاعران فارسی زبان از ولایات مختلف فارس و کرمان خراسان و آذربایجان و سیستان که ففط بخشی از آثار آنها اینجا نگارش شده چرا اصرار داشتند پیوسته در طول قرون بعد از اسلام خود را ایرانی بخوانند و ایران و خراسان و فارس و فارسی را مدح گویند و حدود ایران را اینچنین وسیع شمردند!؟
فرص بگیریم فارسی زبانها مجموعا دروغ گو بودند چرا تاریخ دانان عربی حدود ایران را از سند تا فرات تاجیحون و ارس شمرده اند ؟!
سوال سوم :چرا تاریخدانان قوم شناسان زبانشناسان جهان همه اقوام و زبانهای تحت فلات ایران را زبانهای ایرانی و اقوام ایرانی میشناسند؟!
دراینجا دروغ و تقلب های اوغان رسوا میشود.
>>> پشاتین آی پشاتین آی پشاتین
دروغ بس، گر شما را باشد آیین
>>> به جواب ايراني تاريخ دزد !
اول كه من پشتون نيستم تاجك استم. دوم اينكه شما اگر تاريخ دزد نيستيد چرا از نام اصلي ايران كه فارس بود فرار ميكنيد؟
فارس يا ايران امروزي از جمله مستعمرات افغانستان قديم كه در ان زمان به اسم هاي اريانا باختر و خراسان ياد ميشد ميباشد . و پايتخت ها در انزمان ها عبارت بودند از بلخ ، بدخشان، كابل ، سمنگان ، غزني ، هرات، غور و كندهار كه همه اين پايتخت هاي تاريخي فعلا هم داخل جغرافياي فعلي افغانستان است.
شما افغانستان را كتاب هاي خود فلات فارس يا ايران امروزي نوشته ايد در حاليكه خود فارس يا ايران امروزي فلات ويا مستعمرات افغانستان امروزي بوده و در ادوار مختلف از كنشكاي كبير گرفته تا زمان سلطان محمود غزنوي و بلاخره احمد خان ابدالي ، شما تحت حاكميت ما قرار داشتيد و اخرين باري كه ما ايران را فتح كرديم همين صدو چند سال قبل زمان احمد خان ابدالي بود كه پايتخت شما در ان وقت اصفهان بود. هنوز هم اثار تاريخي ان زمان ما به شمول چند مسجد در اصفهان موجود است.
من نميدانم شما ايراني ها چرا ننگ تان مياييد كه زماني مستهمره و فلات ما بوديد و نميدان چرا با وجود كه همه چيز را ميداند بي مورد به لجاجت ميپردازيد. نصف تان هنوز پيرو زردشت استيد اما از افغاني بودن زردشت هم امكار ميكنيد وقتي افغاني را دوست نداريد و خود را از فلات قديم افغانستان امروزي نميدانيد پس تاريخ و مردان بزرگ و تاريخي ما مانند ابو علي سينا، مولوي، فردوسي غزنوي و زردشت و غيره را چرا از خود ميدانيد و به ان افتخار ميكنيد.
شما سلطان محمود غزنوي بخاطريكه فارس را فتح كرد در تاريخ خود دشنام ميدهيد ولي بهلول دانا را كه برادر تني سلطان محمود غزنوي است مال خود ميدانيد. همه تاريخ شما افسانه و جعل نيست؟
برادر ايراني واقعيت ها وا بپذير و متاسف نباش كه كشور تان زماني فلات افغانستان امروزي بود. چون اين خواست خدا بود و امروز كشور شما ارام است جنگ نيست ولي در كشور ما جنگ است ما دولت دلسوز نداريم و به انترنت هم كمتر دسترسي داريم تا از تاراج تاريخ و افتخارات خود در مقابل دروغ پراگني هاي شما دفاع كنيم.
>>> به جواب ايراني تاريخ دزد كه اينجا خود را تاجك افغانستان معرفي كرده!
و ميخواهد بنده را پشتو معرفي كند تا تاجك ها و هزاره ها را عليه من قرار داده و هدف خود را كه همانا دزدي تاريخ تاجك هاي قهرمان كشور من است را به نام ايران رقم بزند.
اول كه ترا چه كه در صفحه افغان پيپر امدي. دوم ايران مانند رستم و سهراب از اسم هاي ذهني فردوسي غزنوي شاعر نامدار افغانستان نويسنده شهنامه يا سلطان محمود نامه است. شما غير از دروغ و دروغ بافي كدام تاريخ نداريد. تمام سلاطين كه در اين ساحه حكم راندند از جمشيد بزرگ و كنشكاي كبير شروع تا شهنشاه زمان سلطان محمود غزنوي كه فارس شما را تار ومار كرد از افغانستان قديم بودند. و من قبول دارم كه نام افغانستان در ان زمان افغانستان نبود اريانا بعدا باختر و بعدا خراسان نام داشت و نام ايران انوقت ايران نبود و فارس نام داشت. ولي تمام پايتخت هاي تاريخي مانند بلخ و غزني و كابل و زابل و هرات و سمنگان و بگرام همه و همه فعلا در داخل خاك افغانستان امروزي اند.
سوال اينجاست كه ايا پايتخت مربوط اطراف ميشود يا اطراف مربوط پايتخت ؟
جواب معلوم است كه اطراف مربوط پايتخت ميشود ، پس ايران امروزي جز خاك افغانستان امروزي بوده . ولي شما ما را فلات خود ميدانيد در حاليكه شما فلات ما بوديد.
>>> او برادران همزبان ایرانی و خراسانی اهل افغانستان یقیین دارم شخصی که خود را تاجیک میخواند یک اوغان=پشتون افراطی فوق متعصب و تفرقه انداز است که آتش حسادت از درونش شعله ور شده است از همی خاطر جواب او را نمیدهم و از شما ایرانیها هم میخواهم جواب او را ندهید ما سالها است با متاسفانه با این ها وطندار یک کشور شدیم که از روی اجبار باید رییس جمهور و سرود ملی و پول و تاریخ و همه اش بطور جعلی پشتونی و اوغانی باشد یک قوم تمام طلب و خودخواه که حاظر است هر مردم بی گناه از غیر خود و نهضت های آزادی طلب را به شهادت رساند تا همچنان رییس و زورگو باشد گاه دست به کشتار و گاه تقلب این طایفه عقل و منطق نمیشناسد اگر صد استدلال هم برایش بیاوری باز میگوید من پنج هزار سال تاریخ دارم وقتی بگویی سند کجاست؟ دوباره تکرار میکند با اینها هم سخن نشو که فقط وقت خود را تلف سازی
جمال_بلخ
>>> ارزقی هروی(قرن ۵):
ای جهان آرای ماهی ، کز رخ و زلفین تو
خاک گردد سیم سیما ، بادگردد عنبری
گر پری در حلقۀ زلفین مشکینت بود
گم شود در حلقۀ زلفین مشکینت پری
بوستان چهری و عرعر قامتی ، ای نوش لب
بوستان بر چهره داری ، زان بقامت عرعری
بوی عنبر خوار شد زان زلفک عنبر فروش
آب عبهر تیره شد زان چشمکان عبهری
چون قدح گیری در ایوان زیور هر مجلسی
چون زره پوشی بمیدان رینت هر لشگری
خوبی از ایوان شاهنشاه ایران* بگذرد
چون تو در ایوان شاهنشاه ایران* بگذری
بوالفوارس خسرو ایران* طغانشه ، آنکه زوست
از عدو ایام خالی وز فتن ملکت بری
شمس دولت ، کهف امت ، زین ملت ، شاه شرق
مایۀ عدل و ثبات ملک و قطب سروری
>>> ارزقی هروی(قرن ۵):
در سپهر دولت آمد کامجوی و کامران
از شکار خسروی آن آفتاب خسروان
آسمان داد و همت ، آفتاب تاج و تخت
شمس دولت ، زین ملت ، کهف امت ، شه طغان
خون و آتش در بلارگ ، زهر و باد اندر خدنگ
کوه و گردون در جنیبت ، ابر و دریا در سنان
نوک زوبین خسته اندر نافۀ آهوی مشک
زهر پیکان رانده اندر زهرۀ شیر ژیان
هر که او نخجیرگاه خسرو ایران* بدید
از شگفتی های عالم نیست طبعش را بیان
بر سپهر کوه پیکر هر طرف پر گنده بود
لالۀ شمشاد پوش و گلبن پروین نشان
جعدشان بر سوسن سیمین فکنده عودتر
زلفشان بر لالۀ رنگین نهاده ضیمران
>>> عارف قزوینی(قرن۱۲):
یوسف مشروطه ز چه بر کشیدیم
آه که چون گرگ خود او را دریدیم
پیرهنی در بر یعقوب بدیدیم
هیچ ز اخوان کسی حاشا ندارد
چند ز پلتیک اجانب به خوابید
تا به کی از دست عدو در عذابید
دست برآرید که مالک رقابید
مرد به جز مرگ تمنا ندارد
همتی ای خلق گر ایران* پرستید
از چه در این مرحله ایمن نشستید
>>> وحشی بافقی(قرن۹):
ایزد کردهست وعده با ملک ما
کش برساند به هر مراد دل امسال
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ما چین خلیفتی بنشاند
مرز خراسان* به مرز روم رساند
لشگر شرق از عراق* در گذراند
باز ندارد عنان و باز نماند
تا نزند در یمن سناجق اقبال
زود شود چون بهشت گیتی ویران
بگذرد این روزگار سختی از ایران*
>>> معزی نیشابوری(قرن ۵):
اندازه پدید نیست در دولت
پیروزی میزبان و مهمان را
زیبد که ز جان ثنا کنیم این را
شاید که ز دل وفا کنیم آن را
کایشان داند قدر گفتارم
یا رب تو نگاه داری ایشان را
ای مجد و نصیرتان گه مفخر
مر دولت و ملک شاه ایران* را
بخت تو نهاد در ازل خوانی
وز عقل طعام ساخت مر آن را
گویی که ز خوان او گه قسمت
یک لقمه همی رسید لقمان را
>>> انوری ایبوردی(قرن ۶ _متوفی بلخ):
اقبال تو بر فزون به هر روز
در دولت خسرو معظم
آن پادشهی که خسروان را
از هیبت او فرو شود دم
از ورد و تضرعت سحرگاه
بنیاد بقای اوست محکم
با خاک در تو ز ایران* راست
بر چهره صفای آب زمزم
در مدح و ثنات شاعرانراست
تشریف و صلات خز معلم
ارواح ملک به ناله آمد
صوت تو گرفت چون ترنم
جز بر تو ثنا و مدح گفتن
باشد چو تیمم و لب یم
>>> عنصری بلخی(قرن ۴):
مبارکست پی رای او بهر چه رود
هزار گونه پدید آمدست ازو برهان
هم از مبارکی رای شهریار آمد
امیر زادۀ بغداد سوی او مهمان
نگه توانستی داشتن ز آفت و عیب
سپاه خانه خویش و ولایت کرمان*
ولیکن از قبل آن که او همی دانست
کفایت و کرم و فضل خسرو ایران*
بیامد ایدر تا دولت استوار کند
هم از نخستش محکم فرو نهد بنیان
>>> اگر با ادعای دروغ چیزی اثبات میشود من هم میگویم نام اصلی سرزمین پشتوها پشت کوه سلیمان= نه پشتونستان بلکه بنگولستان بود! الآن اگر به ایران بروی و بر علیه نام ایران سخن گویی مردم آنقدر علاقه به نام و تاریخ کشور شان دارند که تو را سیر کتک خواهند زد اما همین علاقه به نام ایران در میان ما تاجیکان و همه فارسی زبان ها و حتی کردها بلوچ های دیگر هم دیده میشود اما با تعجب فقط پشتونهای افراطی هستند که کینه نام ایران را دارند.
>>> من منحیث یک تاجیک اصیل از بلخ به برادران ایرانی خود باید بگویم هیچ تاجیک اصیل با نام های فارسی و پارسی و خراسانی و ایران و ایرانی کدام مشکلی ندارد بلکه به آنها عشق می ورزد و از خود میداند اما ممکن است تاجک های تقلبی دورگه پشتون همچون دبل عبدالله خود را اوغان نام کند و نام خراسان و ایران را در قلب خود نداشته باشد.
جمشید_مزار
>>> نام ایران از اول ایران بود خزعبل نباف اوغان جان
حتی برایت توصیه دارم شعر ملک الشعرای معاصر خودتان خلیل الله خلیلی را بخوانی او هم که شخصی ادیب و با دانش بود یک شعر دارد که میگوید: افغان ها از آغاز تاریخ با ایران پیوند و انس داشتند و هرگز از ایران جدا نبودند.
امیرحسین وفایی مشهدی
>>> نام ایران از اول ایران بود خزعبل نباف اوغان جان
حتی برایت توصیه دارم شعر ملک الشعرای معاصر خودتان خلیل الله خلیلی را بخوانی او هم که شخصی ادیب و با دانش بود یک شعر دارد که میگوید: افغان ها از آغاز تاریخ با ایران پیوند و انس داشتند و هرگز از ایران جدا نبودند.
امیرحسین وفایی مشهدی
>>> دو ملت ایران(نام قدیمی) و افغانستان(نام معاصر) در تاریخ و تمدن چند هزار سالهی خود یکی بوده اند. روی یک فرش نشستهاند، زیر یک سقف نفس کشیدهاند، هر دو از یک آبشخور سیراب شدهاند و هر دو بر سر یک زمین عرق ریخته و در یک سنگر با دشمن جنگیدهاند. تنها در دوره اسلامی بیش از یک هزار و صد و اندی سال یک روح و یک تن بوده اند. به همین دلیل نیز هر چه دارند مشترک است؛ از مفاخر فرهنگی و تمدنی تا آثار برجای مانده از سدههای دور و دراز. چه کسی میتواند فردوسی و مولانا و بوعلی سینا و حافظ و سعدی را بین این دو ملت تقسیم کند؟ و یا کدام طرف میتواند ادعا کند که این سرمایههای معنوی تنها از آن اوست؟
چه زیباست بیان مرحوم پرویز ناتل خانلری که دربارۀ نزاع های کودکانۀ برخیها بر سر این مفاخر مشترک، گفته بود: «فرهنگ و تمدن ما مانند یک تابلوی زیبای نقاشی است. از آن باید استفاده کرد و براي داشتن آن بر خود بالید. اما اگر بخواهیم کودکانه آن را بین خودمان تقسیم و از وسط نصف کنیم دیگر ارزشی نخواهد داشت.»
امروزه نیز گرچه مردم ایران و افغانستان در دو واحد سیاسی جداگانه زندگی میکنند، در حقیقت ملت یگانهاند. این دو ملت، میراث فرهنگی مشترکی دارند که یادگار چند هزار ساله نیاکان مشترک آنان است و هر دوی آنها در دو سوی مرزهای سیاسی که به دست بیگانگان برای آنان کشیده شده، در غنی کردن و پر بار کردن آن اهتمام میورزند و از برکات و نتایج آن، که همانا زنده نگهداشتن هویت ملی و باروری فرهنگ و تمدن مشترکشان است بهرهمند میشوند.
برای یک ایرانی، شهرهای هرات، غزنه، بلخ و کابل به اندازهی شهرهای مشهد، اصفهان و شیراز آشناست و دربارۀ آنها آشنایی ذهنی دارد؛ چنان که برای یک افغانستانی به اندازۀ شهرهای افغانستان، شهرهای مذکور آشنا و دوست داشتنی است. اگر در هرات، فخر رازی و خواجه عبدالله انصاری پیرعرفان خفته، در شیراز حافظ و سعدی برای هر افغانستانی جاذبه دارد. اگر در غزنه، سنایی زیارتگاه خاص و عام است، در همدان، بوعلی سینا و بابا طاهر جا و جلوه دارند و...
اکنون سوال اساسی این است که با وجود این همه پیوندها، چرا گاهی طبل جدایها به صدا در میآید؟ چرا برخیها اسب تجزیه، تقسیم و تفرقه در این میدان مشترک میتازند؟
چرا گفتیم ایران قدیم و افغانستان معاصر
مثلا هر کس میداند کوریای شمالی و جنوبی و آلمان شرقی و غربی در زمان تجزیه هر دو نام اصیل خود را حفظ کردند و اکنون هم سودان شمالی جنوبی و...
اما هند و پاکستان(نیمه شرقی سند)هم هرچند یک تن و یک روح بودند اما بالاخره هرکس میداند پاکستان هرچند یک کلمه اسلامی و زیبا است ولی جهان تاریخ کل این منطقه سند تا بنگال را به نام هندوستان میشناسد و پاکستان یک نام معاصر است.
اما تفاوت دیگر که پاکستان با افغانستان دارد این که واژه(پاک) یک اسم نیکو و خوب است اما واژه افغان متاسفانه یک نام قومی است که در زبانهای فارسی و انگلیسی بدنام است.
>>> نه تنها تاجیکان بنام ایران علاقه و پیوند دارند بلکه بلوچان و کردهایی که خارج از مرز سیاسی ایران هستند خود را از ایران زمین میدانند
مسیولان سیاسی کردستان عراق(نیچروان بارزانی) و کردستان سوریه(یعقوب خان) در مصاحبه با شبکه بی بی سی خود را از ایران باستان و وارث تمدن مادها دانستند همچنین رئیس مجلس بلوچستان پاکستان در پس از سفری که به مشهد و اصفهان داشت خود را مشترک در تمدن ایران زمین دانست. اما رییس جمهور پاکستان عمران خان نیز که از قوم پشتون است شخصیتی بسیار ایراندوست میباشد وی چند بار اعلام کرده الگویش امام خمینی(رح) و علی شریعتی میباشد و یکبار هم اعلام کرد با تاسف اگر انگلیس ما را استعمار نکرده بود من الآن با زبان فارسی سخن میگفتم!
>>> احمدخان ابدالی پشتون یکی از سرداران نادر افشار بود که قسمتی از امپراطوری ایران را تجزیه کرد و اما برخلاف دروغ که اوغان ها میگویند وی موسس افغانستان نبود بلکه وی در قندهار خود را شاه ایران و خراسان خواند و بنام شاه خراسان و ایران سکه زد اما هرگز نتوانست به محدوده ولایات خراسانات غربی و فارس و آذربایجان و مکران و عراق عجم داخل شود از همین دلیل حتی سم پای استرش هم به کرمان هم نرسید چه برسد به اصفهان دوم آنکه در کتب تاریخ ذکر شده بلوچها تاجیکها و هزاره های شیعه و مخصوصا لرها در شورش اوغان ها علیه صفویه و افشاریه و قاجاریه یاران ایران بودند و هرگز شریک جرم جنایات اوغان در ایران نبودند.
اما بعد نادرشاه افشار از افغان ها انتقام گرفت و آنها را تار و مار ساخت حتی همین شهر لشکرکاه هلمند بدست سپاهیان نادر ساخته شد که اردوی نادر که متشکل از سپاه فارس و بلوچ و کرد و لر و ترک و تاجیک بود در این شهر اردو زد و محاصره قندهار تا تخریب کامل دژ قندهار و گوشمالی اوغانها ادامه یافت.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است