تحلیلِ معلم، نه تجلیلِ معلم
ما در کشور خود معلمان واقعی، به‌معنا و کیفی کم داریم و بیشتر معلمان یا سایهٔ معلم اند یا شبه معلم. دانستن دلیل این همه نا‌بسامانی فکری و مادی معلمان و نبود انگیزه و اشتیاق یا هر چیز دیگر، چیست؟ 
تاریخ انتشار:   ۱۹:۵۴    ۱۳۹۸/۷/۱۳ کد خبر: 160412 منبع: پرینت

معلم یا برابر پارسی آن «آموزگار» و در سطح بالاتر آن استاد نام‌واژه‌های خجسته، مسؤولانه و زیبایی‌ست که بوی آموزش، کاردانی، رسالت، مهارت و عشق می‌دهند. پس معلمی، آموزگاری و استادی، که این بوها را ندارد و با این ویژه گی‌ها عجین و آراسته نیست، معلم، آموزگار و استاد نیست.

بگونه کلی ما دو گونه معلم داریم، معلم مرسوم و معلم مفهوم یا معلم شاغل و معلم عامل. معلمان مرسوم همان معلمان شاغل هم استند که بنابر رسم زمان و مکان و بر مبنای نیازمندی ساختار و تشکیلات آموزشی_تحصیلی و با نگاه شغلی به وظیفه، معلم شده اند. معلمان مرسوم، معلمان مکسب اند نه معلمان مکتب و همواره در صدد گذر زمان، فراهم کردن لقمۀ نان و آسایش جانند نه در پی روشن کردن اذهان و پرورش روان دانش‌آموزان.

این معلمان بسامدی بالا را در دبستان‌ها، دبیرستان‌ها و دیگر بنگاه‌های آموزشی و تحصیلی در کشور ما دارند. این معلمان، معلمانی اند که از نَفَس‌ها و رفتارهای شان بوی عشق، رسالت، تعهد، کاردانی و مهارت استشمام نمی‌شود و همیشه منتظر زنگ مکتب اند و گوش به فرمان مطلب.

این معلمان اگر معلمان زبان و ادبیات باشند، به دانش آموزان خود به جای ادبیات شطحیات می‌آموزند و اگر معلمان دینیات باشند از آنان (شاگردان) اهل قبور می سازند تا اهل شعور. و به همین ترتیب و به عنوان مشت نمونهٔ خروار اگر معلمان جغرافیا باشند در پیوند به چرخش زمین به دور آفتاب «لاحول و لا قوة الا بالله» می‌گویند و دانش‌آموزان را، جغدِ در ویرانه و از علم بیگانه می‌سازند.

همچنین فرق است میان معلم بی‌کتاب و کتاب‌دار و معلم درکتاب‌خانه و معلم کتاب‌خانه و فرق است میان معلمی، که هر روز پوست می اندازد و نو می‌گردد تا معلمی کهنه‌گرا و قشری که ضخامت پوست تعصب و تیره‌گی درونش هر روز تیره‌تر می‌شود. به همین‌گونه فرق است میان معلمی، که هر روز انگیزه می‌دهد و معلمی که هر روز با دهان‌ بستن‌ها، سرکوب کردن‌ها و پاداش‌های منفی قرون وسطایی و عنعنوی انگیزه‌ها را در دانش‌آموزان می‌کُشد و ابتکار و‌کار‌آیی را از آنان می‌گیرد.

معلمانی که بر مبنای روابط و بر بنیاد نیازمندی شغلی از طریق نهادهای فساد‌پیشه در روند گماردن شان به وظیفه وارد دبستان‌ها، دبیرستان‌ها و بنگاه‌های آموزشی_تحصیلی می‌گردند، معلمانی عشق‌مند، روش‌مند و کاردان نیستند و از شمار معلمان مرسوم و شاغل اند و کاملن بی‌انگیزه و بی‌تعهد.

مسأله دیگری، که در خور بحث در پیوند به معلمان در کشور ما وجود دارد، این است که نگاه ما در پیوند به معلم همیشه نگاه تفقد‌محور بوده تا نگاه نقد‌محور. ما همواره در کشور خود بیشتر به مشکلات معلم از دیدگاه مادی توجه داشته‌ایم تا اینکه به مشکلات معنوی و چیستی معلم توجه کنیم. بادریغ باید گفت که حتا نگاه مادی ما و نظام‌های حکومتی و آموزشی_ جمع انظار عمومی_ هم اکثر به معلمان، مقطعی و گذرا بوده تا نگاه سامان مند و مستدام.
این نگاه نیز همواره فقط فشرده و ویژه شده به شعارها و وعده‌های خیالی و ریاییی که فقط در روز بزرگ‌داشت از معلمان و جایگاه شان توسط مسؤولان امور سر داده می‌شود.

در این روز آموزگاران کشور ما همیشه مورد ستایش و قدر دانی لفظی قرار گرفته اند و حرف و سخن روز هم همان مانند کردن معلم به شمع بوده و‌ می باشد که بیشتر بار عاطفی داشته و حس دل‌سوزی و ترحم برهه‌یی را نسبت به معلمان تقویت می‌کند.

احترام به معلمان نیز در کشور ما از گونهٔ احترامی‌ست که از مدار دل‌سوزی و نگاه عاطفی سرچشمه می‌گیرد نه از مدار ابَّهت و بزرگ‌منشی جای‌گاه معلمان. معلم در کشور ما یعنی موجود بیچاره، درمانده و مستضعف.
موجودی که همواره چون شمع می‌سوزد و به دیگران روشنی داده سرانجام نابود می‌گردد و بعد برای خشنودی روح و روان این موجود بیچاره باید دست دعا بلند‌کرد.
چنین نگاهی به معلمان، نگاه ماده‌محور است نه ارزش‌محور و پیام این نوع نگاه به معلم و تلقینات آن، سخت ناامید کننده و غم اندود است، در حالی‌که از روزنهٔ نگاه دگر اگر به معنویت و بُعد معنوی آموزگاران نگاه کنیم، آنان هیچ‌گاه مانند شمع روشنی داده سرانجام نابود نمی‌شوند بل نسل‌اندر‌نسل در ذهنیت‌ها، می‌مانند، جاودانه و تکثیر می‌شوند.

پس اگر در بارهٔ معلمان چنین بیندیشیم و از این دریچه به ایشان نگاه‌کنیم، معلمان هرگز نمی‌میرند و موجودات نامیرایند، زیرا آنان هم اندیشه‌هارا به دانش‌آموزان خود می‌آموزند و هم اندیشیدن را و تا زمانی‌که اندیشه ‌ها، اندیشیدن و دریافت و آفرینش وجود دارد، معلمان هستند و تنها کالبد جسمانی معلمان است که می‌میرد اما در مقابل کالبد معنوی آن‌ها در امتداد سده‌ها در هستی معنوی هزاران و میلیون‌ها انسان دگر پویا و پوینده می‌گردد.

معلمی رسالت و مسؤولیت است و مکلفیت فرسایشی و دشوار. معلمی نیز در آیینۀ معلمیت روشن می‌شود و نمی‌شود با گذاشتن نام معلم بر هر کسی او را معلم خواند. هنگامی‌که معلم، سقرات، ارستو و افلاتون است؛ وقتی معلم پیامبر، مولانا و ابن سیناست؛ سرانجام وقتی معلم دکتر علی شریعتی و علی معلم است پس معلمی وظیفۀ سخت دشوار و سنگین است.

معلمی مستلزم پویایی و ‌گویایی‌ است و ‌معلمی، که پویا و گویا نباشد و برعکس پایا و اَعما باشد، معلم نیست. معلمی که مطالعه نمی‌کند، جست‌‌‌وجوگر، نوگرا و نو‌اندیش نیست، معلم نیست. بنا براین معلم نباید واپس‌گرا، الکن و ایستا باشد.

آموزگاران خوب، آموزگارانی اند که هیبت و خشیت معنوی دارند، مدیریت صنفی خوب دارند. روان‌شناس اند و روان‌شناسی تربیتی و‌انکشافی را می‌دانند، توانایی به کاراندازی و چرخاندن عقلانی و عاطفی صنف را دارند و باشیوه‌ها و شگردهای آموزش و پرورش خوب آشنایند و در نهایت پشت‌وانه‌های تخصصی و فرهنگی شان غنی و غنیمت است. معلمانی مستبد، سرکوب‌گر و خشونت گرا اکثر معلمانی اند که معنا ندارند یا دست کم، کم معنایند و از ویژه‌گی‌هایی، که در بالا یادآور، شدیم، بی بهره اند.

معلمان به‌معنا و مفهومی، معلمانی اند که تا کنون اوصاف شان را شمردیم و فراتر از این هم اوصاف دارند و در مقابل، معلمانِ مرسوم، معلمانی بی‌خبر و ناآگاهند و منتظر معاش و انتعاش؛ معلمان دل‌مرده و افسرده از هم‌سویی با کتاب و کتاب‌خوانی.

آموزگار واقعی باید از «نمی‌دانم»هایش در هراس باشد و دنبال معنا و مفاهیم نو حریص و آزمند. از چهار ضلع بنیادی در نظام آموزش و پرورش_که عبارت از برنامهٔ درسی (نصاب تعلیمی)، دانش‌آموز، معلم و شرایط آموزشی اند_ یک ضلع مهم و بنیادی آن معلم است که باید روی معلم بیش‌تر از همه اضلاع و به عنوان مرکز ثقل ضلع‌های چهارگانه حساب و تأکیدکرد.

در فرجام این بحث و تحلیل به این برآیند می‌رسیم که ما در کشور خود معلمان واقعی، به‌معنا و کیفی کم داریم و بیش‌تر معلمان کشور ما یا سایهٔ معلم اند یا شبه معلم. دانستن دلیل این همه نا‌به‌سامانی فکری و مادی معلمان، مانند ناتوانی اقتصادی، جنگ، فقر عمومی، نبود انگیزه و اشتیاق یا هر چیز دیگر، که باشد گرچه مهم است و به خاطر بیرون‌رفت از چنین بحرانی اولویت دارد و به عنوان یک کار و راه‌کار بنیادی باید نخست به سراغ شناخت و کشف انگیزه‌ها و‌ مولدان این ناهنجاری‌ها و چالش‌ها رفت، امادر بحث کنونی روی بحث و‌ صحبت ما دریافت علت‌ها و انگیزه‌های نا‌به‌سامانی‌ها و نا‌هنجاری‌های موجود در روند آموزش و‌ پرورش نیست بل تصویر و ‌تحلیلی از معلمان موجود، آن‌گونه، که هستند، است و تعریف و توصیفی از معلمان خوب و بد.

باسپاس
«ب.ب»


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
معلم
نظرات بینندگان:

>>>   زندگی انسانها دو بعد دارد،یکی بعد مادی و دیگری بعد معنوی.
بعد مادی آن عبارت از بعدی است که انسان را باطبیعت ارتباط میدهد و پیدایش طبیعت را که شامل زمان و مکان و تبدیل انرژی به ماده را و تبدیل ماده مرده را به ماده زنده و تبدیل آن را به انواع و اقسام موجودات زنده و تکامل آنها را در طی ملیارد سال تا انسان امروزی مورد مطالعه قرار میدهد.
که همه اینها شامل علوم ریاضی و فزیک و کیمیا ودبیولوژی،استرونومی و جیولوژی و کیمیا عضوی و بوتانیک و مضامین طب معالجوی و خلاصه ده ها و صد ها علوم دیگر پیوند دهنده علوم طبیعی میشود.
هرچند این مضامین در مکاتب افغانستان تدریس میشوند،اما به شکل غیر متظم و بدون ارتباط به یکدیگر.
شما نمیدانید که فزیک و کیمیا و بیولوژی در کجای وجود شما وجود دارد؟
شما نمیدانید که حجرات لدن شما چگونه تشکیل میشوند و چگونه از بین میروند؟
شما نمیدانید که خاکی که بعد از مرگ شما در قبر باقی میماند،با دیگر خاک ها تفاوت دارد و دانه؟
شما نمیدانید که داده های مغزی شما که در طول زندگی تان در مغز شما ثبت شده است،بعد از مرگ شما،آیا منحیث روح به دنیای دیگر میرود و یا مثل داده های یک میکرو چیپ تیلفون موبایل شما،با خاک شدن از بین میرود؟
اینها همه چیز هایی هستند که در کشور افغانستان که یک کشور اسلامی است،شما نمیتوانید ،این دانش ها را که در دیگر کشور ها به سرعت در حال پیشرفت هستند،آموزش دهید.
بعد دیگر زندگی انسان عبارت از بعد معنوی و اخلاقی آن است.
در بعد معنوی که اساس و پایه آن را فلسفه تشکیل میدهد که شکل پیش رفته تر آن عبارت از دین و شکل متمدن اًن عبارت از قوانین مدرن است،متاسفانه در کشور های مختلف نظر به کلتور و عنعنات و رسوم و رواج ها و ادیان وغیره که در طول تاریخ نظر به شرایط جغرافیایی محیط زیست باشندگان آن و عوامل دیگر ار هم تفاوت داشتند،تفاوت دارند.
یکی از تفاوت های عمده آن عبارت از شرقی بودن و غربی یودن کلتور ها است.
شما نباید ازین امر غافل باشید که تا وقتی که مردم در جهان دنیا را به چشم خلقت میدیدند،در بعضی مسایل کلتوری هم نظر بودند و کدام تفاوتی میان کلتور شرقی و غربی وجود نداشت.
اما با پیشرفت علم و دانش و اکتشافات و دوران روشنگری در اروپا،اروپا بطرف آزادی و دموکراسی و حقوق بشر روی آورد و این آزادی تا جایی پیشرفت تا مانع آزادی دیگران نشود.
اینجاست که کشور های شرقی با همان عقاید قرون وسطی بی خود که عبارت از جهان خلقت بود و کلتور و عنعنان ودرسوک و رواج های آنها نیز لر اساس همام استوار بود،باقی ماندند و از کلتور غرب که به اساس اندیشه های علوم و اکتشافات جدید استوار بود،دوری جستند و تا امروز نیز این تفاوت ها دیده میشود.
حتی در کشور های عقب مانده شرقی که امروز به کشور های پیشرفته اقتصادی تبدیل شدند،مانند چین و جاپان و بعضی کشور های دیگر،با وجود پیشرفت های اقتصادی بزرگ،هنوز هم در همان محدوده فکری کلتوری کا قبل تاریخ خویش اسیر هستند و از دست دادن آنها را منحیث یک شرم و بی ننگی و پیروی از کلتور دیگران را عار و ننگ میدانند و کوشش میکنند که همام کلتور قرون وسطی بی خویش را حفظ کنند.
هرچند در قرن بیست و یکم که قرن سرعت پیشرفت های علمی و دستاورد های علمی جهان است،خود را پابند ساختن به چنین عقاید و رسم و رواج ها و کلتور ها،شاید یک اندازه کمیدی به نظر بیاید.
شاید هم به نظر شما یک امر عادی باشد.
اما به نظر یک شخص دیگر از کشور های غربی شاید کمیدی به نظر بیاید،اما بخاطری که حتک حرمت به شما نشود و با عث رنجش شما نشود،به آن احترام میگذارند.

>>>   اولین آموزگار که در قرن چهارم پیش از میلاد در حکومت دموکراسی مردم سالاری و مرد سالاری به مرگ توسط خوردن زهر گلبته ای محکوم شد سقراط بود. وی متهم شد که جوانان را با افکار خود مفسد ساخته است و علیه حکومت مردم یعنی مردسالاری استاده کرده است. فرق که دولت جمهوری اسلامی افغانستان که چند زنکه های جنگره فغانی هم شورای ملی را نماد بی آموزشی ساخته که معلمین شان بدون حکم قانون جام زهر را می نوشد این است که 500 مرد به عنوان داور در دادگاه آمدن و هر داور سه ساعت سخن رانی کرد. حکم در این شد که 500 سنگ کوچک برای رایگیری آماده شده بودند. و دو کوزه بین دو جزا یعنی مرگ و دوم جریمه نقدی محکوم شوند.
280 مردکه برای مرگ با زهر و 220 مردکه برای جریمه نقدی.
برای دفاعیه خود حاجت وکیل دفاعی نبود. کی میتواند که از دولتمداری و قوانین دولتی خوبتر بداند نسبت به سقراط. وی جام شربت زهر را با کمال میل خورد که معلم خوب به شاگردانش نبود. و جایگاه معلمی را بطور شایسته برای شاگردان اش انجام داده نتواسته است.
حکومت مانع اصلی شایستگی مستقلانه علمی آموزگاران و مانع تکامل دانش برای استقلال تفکری جوانان می باشد.
دادگاه عادلانه و مستقل از دولت وجود ندارد که حاکمان سر قدرت دولت را محکوم به خوردن زهر کند در زیر عنوان فساد جوانان از سوی دولت.
حاکمان دولتی زمان محکوم می شوند که در اریکه فعلی دولت قرار ندارد.
این یک دلداری برای نسل جدید است. بی غیرت قدرت زهر خوردن را ندارد. همین اکنون دولت افغان مستقل و عادلانه نیست. حق مردم انتخابات است و نه فساد انتخاباتی. مردم سالاران و مردسالاران جام شراب زهر بالا کنید
حاکمان دولت فعان مردم خود را انتخاب کنید.


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است