تاریخ انتشار: ۰۸:۰۳ ۱۳۹۸/۹/۱۰ | کد خبر: 161148 | منبع: | پرینت |
ساعت تلفنم به صدا میآید. پنج صبح است و من باید آمادهی سفر شوم. هر باریکه از کابل برمیگردم، صدای کهکشانی احمد ظاهر به گوشم میخواند:
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگهی ویرانهی خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانهی خویش
دقیقهها میگذرند و من هوتل سرینا را به قصد میدان هوایی کابل ترک میکنم. وقتی موتر ما داخل جاده میشود، همهسو را پر از سرباز و تانک میبینم. راههای متصل به ارگ را ماشینهای محاربوی حلقه زدهاند و سربازان جوان که شدیداَ مسلح هستند به دور جادهها در حرکت هستند. امروز جمعه است و گروههای سیاسی قصد تظاهرات دارند. وقتی پیشتر میرویم با چند ایست بازرسی مواجه میشویم. موتر ما را با دقت تلاشی میکنند. صبح کابل، به شهر نظامی و آمادهی نبرد با لحظات سنگین میماند. خورشید هنوز بر این شهر غمدیده نتابیده است. پس از نیمساعت به در ورودی میدان هوایی میرسیم. مسافران خود را از هر در و دیوار به میدان میرسانند. گویی همه برای رفتن از این شهر عجله دارند. امروز مسافرین به گونهی بیسابقه، زیاد هستند. افسر پولیس را که با مهربانی با من برخورد میکند میپرسم علت این ازدحام چه است. میگوید امروز سه طیاره به حج عمره میروند. در کنارهی دیگر، گروه کلانی از مردان را میبینم که در موترهای جدید و زیبا میآیند و رهنمای حج، آنها را برای رفتن آماده میسازد. وقتی بکسم را از دستگاه نظارتی عبور میدهم کودکی را میبینم که کراچی با خود دارد و صدا میزند: «کاکا جان کمک کنم؟» منظورش را درک میکنم. او در این صبح زود آمده است تا کار کند. بکسم را در کراچیاش میگذارم تا به دروازه دوم میدان نزدیک شویم. میان دروازهی نخست و دوم نزدیک به دو صد متر راه باید رفت. میپرسمش چند سال داری؟ میگوید دوازده ساله است. سرش را با کلاه پوشانیده و کرتی سیاهرنگی به تن دارد. از سرمای زیاد دستان کوچکشرا با دستکشهای ژنده پوشانیدهاست. با هر گامی که این مرد کوچک میگذارد تا کراچی بکسم را به دروازه دومی بکشاند، عرق سردِ خجالت بر وجودم میدمد. میگویم مکتب میروی، میگوید بلی صنف پنج هستم کاکا جان. حالا پرسش سختی را باید بپرسم. در آغاز جرأت نمیکنم اما ناخودآگاه این پرسش از ذهنم خالی میشود و میپرسم: پدرت چهکار میکند عزیزم؟ میگوید پدرم پولیس بود شهید شده است. حالا دیگر بیچاره شده بودم. تمام وجودم را درد فراگرفته بود. میخواستم در آغوش بگیرمش و همرایش گریه کنم. اما نخواستم احساس درد را برایش زنده کنم. دستم را به جیبم میبرم و چیزهاییکه باقی مانده بود، به دستان کوچک و سردش میگذارم. میگویم اینرا بگیر و برو خانه، امروز کار بساست. گلویم را بغض فرا گرفته است. باورش نمیشود. چشمان معصومش را بالا میکند و میگوید: «خیر ببینی کاکا جان». حالا او از من دور شده است و هیچکسی مزاحم گریههای من نمیشود. خودم را به زیر درخت ناجو میکشانم. نفسهای عمیق میگیرم. اما آن صدای معصومانهاش «خیر ببینی کاکا جان» از گوشم برونشدنی نیست. رویم را بر میگردانم. آن کودک یتیم از نگاهم ناپدید شدهاست.
با خود نمیتوانم آشتی کنم. آخر آن خداییکه به ما گفته اگر کسی را در فقر و تهی دستی میبینید، دستش را گیرید. این کار هزار بار بهتر از رفتن به حج است. اما تصویر امروز برعکس آن گفتهی خدا بود. به در ورودی میدانهوایی، مسافرین خانهی خدا صف کشیده اند. اما خدا در دل آن کودک یتیم، تنها مانده بود. خانهی خدا در کاشانهی مادر جوان، بیوه، فقیر و بیسرپناه آن کودک یتیم قرار داشت اما کسی به آن سر نمیزد. کسی به خانهی اصلی خدا سر نمیزد. خانهی خدا خالی و تنها بود!
۲۹ نوامبر سال ۲۰۱۹، میدان هوایی کابل
ملک ستیز
>>> جناب ملک ستیز خودت عازم کجا بودی و به کدام خانه می رفتی؟ افغانی ها فقط یاد گرفته اند تا دیگران را سرزنش کنند و از خود غافنلد.
>>> برای حاجیان عمره خواندن دوم احمد ظاهر را میخواندی:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟
معشوق همین جاست بیایید بیایید.
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار.
در دشت سرگشته شما در چه هوایید؟
>>> من نمیدانم چرا برخی وقتها رکنها و اصلهای دین اسلام را باهمدیگر اشتباه میگیریم؟، کمک کردن به تهیدستان و خانه به دوشان یک رکن است (ذکات) و رفتن به خانهی خدا رکن دیگر (حج). هر کدام آن بجای خود باید انجام شود.
>>> نویسنده خودت شاید از خارجه امده باشی پر از دالر و دو باره باخرید تماما وسایل مدرن انتیک دوباره میروی توچه کمک به او یتیم نمودی ایا یک هزار دالر دادی چطور خانه خدا رفتن فرض است یکی از پنج بنا اسلامی یکبار حج رفتن اجر و ثواب خود را دارد و به گدا ها کمک کردن اجر خود ایا تو خود از پنج بنا اسلامی خبر نداری ایا اسلام نیستی که فرایض بجا بیاوری یا در غرب غربی شدی لیل از وضعیت همه افغانستان با خبر هستی فقر در درجه اخر درین سرما رسیده است ایا نمیشد که تو بخارج نروی و پول تکت یکطرفه خویش که ازز 2000 دالر بالاتر است به یکی از غریب ها کمک کنی گپ مفت هرکس میزند توکه انسان بود از روی واقهیت بگو چند دادی که بکس ترا انتقال داد شاید کدام 20 افغانیگی کهنه در کنج جیب خود داشتی براو کراچی وان دادی هیچ وقت از شکمبه خود که یک غربی است در افغانستان و مردم و حج رفتن به خانه خداوند کار نگیر و داستان سرای نکن
>>> کرزی و احمدزی دو .... بد بخت ساز افغانستان
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است