تاریخ انتشار: ۱۹:۱۸ ۱۳۹۸/۱۲/۱۱ | کد خبر: 162418 | منبع: | پرینت |
از دیروز چیزی روی سینه ام سنگینی میکند، میخواهم فریاد بزنم اما انگار سرم زیر اب است.
یکی از همین روزها، بین مارچ یا اپریل 2015 در تهران که بودم به فکر برگزاری دومین نمایشگاهم در کابل، روی مجموعه جدید کار میکردم. آن مجموعه هم روی زنان و تنانگی بود، نشان دادن چهره جسور زنانه نه چهره مظلومنمای و قابل ترحم.
با عطش سیر ناشدنی میخواستم جهان وسوسه ها و پر اشوب زنان را از دید یک زن ناارام مثل خودشان به تصویر بکشم، خودم و سراسر وجودم به فکر پاره کردن زنجیرهای سنت و اجتماع بود، آرامش نداشتم و میخواستم به هر قیمتی از زن بودن استفاده کنم تا بگویم قوی هستم و نترس، اگر چه چیزی جز این در اندیشه و باورم نبود.
هم عاشق بودم و هم سرگردان بین تهران و کابل و کافههایش؛ هوس رفتن به وطن و زندگی در آنجا رهایم نمیکرد، از همان عطش های جوانی که آدم گمان میکند جهان در مشت او است.
کار میکردم، نقاشی میکشیدم، عاشقی میکردم و در کافه های تهران بحث کافه های کابل را باز میکردم، همه جا با افتخار میگفتم جوانان کابل عصیان گر هستند نه از طالب بیم دارند نه از انتحاری، اواز میخوانند و ساز میزنند.
با افتخار میگفتم زنان ما در کابل تن به حجاب اجباری نمیدهند، دامن سرخ میپوشند، چادرهای سبز و رنگ یاسمنی لب هایشان ادم را وسوسه یک بوسیدن یواشکی میکند، میگفتم پسرهای کابل کاکه هستند، زیبا هستند و چهره هایشان نمکی است. یک امید عجیبی نسبت زندگی در کابل داشتم که هرگز دیگر آن شدت از میزان امیدوار بودن به چیزی را تجربه نکردم، فکر میکردم ریشه های وطن به پاهایم پیچیده است و دستی نداشتم برای پس زدن آن ریشه ها.
دستانم را در قلعه فتح الله جا گذاشته بودم، نگاهم در شهرنو گم شده بود و پاهایم بین بلاکهای مکررویان سرگردان بود.
تهران برایم تنگ بود و سقفاش آنقدر بلند نبود برای نفسهایم. از طرفی کابل برایم تجسم حضور عشق بود، میخواستم بروم و آنجا گم شوم برای همیشه، نه بیمی از آینده داشتم و نه هراسی از بدامنی، اما نشد. نشد و حالا دیگر فرسنگها دور هستم از انهمه شور و امید. حالا دیگر کافههای کابل را در خواب هم نمیتوانم ببینم و میدانم که کابل دیگر آن شهری نمیشود که تاب تنانگی زنان نقاشیهای مرا داشته باشد. کابل دیگر نمیتواند بدن های عریان و عصیانگر زنان مرا بی سانسور ببیند و به نقد طبیعت برخیزد.
آرزو داشتم یکبار دیگر با دست پر برگردم آنجا اما هیهات که حالا این آرزو همواره آرزو باقی میماند.
به امید یک جهان بهتر.
تهمینه
>>> احسنت خواهرم
>>> هیچ مایوس مشو
زن تنها تنانگی نیست
زن یک موجود است با هزار پهلو
زن سنگ بنای حیات است و در دست دارنده نبض مرد
۹۹۹ پهلوی دیگر زن را بنما تا آنوقت زمان نمایاندن آن پهلوی نا نموده هم خواهد رسید.
زن در کودکی هم بازی
در نو جوانی غزاله عشوه گر
در جوانی همسر آرام بخش
در میان سالی کوه بردباری و مهربانی
در کهن سالی دافع بلایای آسمانی و زمینی
و در نهایت
بی وجودش
هیچ وجودی
خود نیاید
در وجود.
سلام به زن در همه ابعاد وجودی اش
طارق
>>> غصه نخور اگر تهران برای ولگردی ات تنگ بود خانه قبر برایت فراخ است اگر چشمت از نگاهی حرام سیر نشد با خاک گور حتما پر می شود
اگر دیروز وسوسه های شیطانی سینه ات را سنگین کرده فردا سنگینی سنگهای لحد را راحت تر تحمل می کنی.
پروین اعتصامی هم یک زن و دختر تهرانی جوان صاحب جمال بود با این تفاوت که دنیا را با چشم عقل دیده و صاحب کمال هم بود، این اشعار را در سن جوانی می سراید تا درس عبرتی باشد به امثال ما.
اینکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است«یعنی یک روزی پروین ستاره ادبیات بود»
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
بلی اگر دنیا برای شیطنت و خوشگذرانی بودی آرزو و روئیای خوبی داری. ولی صد حیف!
اگر صد سال مانی در یکی روز/ بباید رفت زین کاخ دل افروز!
نه کابل می ماند نه تهران.
جوانا ره طاعت امروز گیر/ که فردا نیاید جوانی زپیر.
خالق انسان می فرماید:
يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ (6)
الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (7)
فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ (8)
كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9)
وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ (10)
كِرَاماً كَاتِبِينَ (11)
يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ (12)
اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت مغرور و فريب داده است؟
همان كه تو را آفريد و (اندامت را) استوار ساخت و متعادل كرد.
در حال که قادر بود به هر صورت كه می خواست،«غیر از این صورت زیبا» تو را تركيب«می» كرد.
با اين همه، (شما روز) جزا را دروغ مى پنداريد.
در حالى كه قطعاً بر شما نگهبانانى (از فرشتگان) گمارده شده اند.
نويسندگانى بزرگوار،
كه به آنچه انجام مى دهيد آگاهند.
اگرچه چند روز نامعلوم در اختیار ماست که چه راه را انتخاب کنیم. خود، یا خدا؛ دنیا، یا آخرت؛ شیطان، یا رحمن.
>>> گلم !قندم! طهران خوب است که زلفک های نازنین خود را میتوانی نمایان ودر شهر وبازار تردد نمای بعدی چندی دروطن عزیزت قانونی مرعی الاجرا میشود که از خانه نمیتوانی بیرون شوی اصلا دل شما نازنین ها به تن فروشی وتن نازی تنگ شده است برای ترویج فحشا وفساد وظیفه دارید وبا فرهنگ یک ملت غیور وایثار گر مبارزه میکنید وگرنه با لخت شدن ونمایان کردن اعضای بدنت به اجانب وبوالهوس ها برای تو چه حاصل می اورد ان کابلی که با ان مواصفات بیان کردی از کج روی وبیراهی انها بود که کشور وملت ما چهل سال در اتش جنگ سوخت ودوملیون افغان جانهای عزیز خودرا از دست دادندتو وامثالت فراموش کرده ای که هرملت از خود فرهنگ وعنعنات خاص دارد در قلب لندن ودر بازارهای واشنگتن یهودی ها وهندوها وسک ها وراهبه ها با پوشش های مخصود فرهنگ خویش سیر وسیاحت مینمایند ولخت وبرهنه گشتن تو دران دیار بی معنی و فاقد ارزش است ایکاش سزای کج روی های شماتنها خودتان را تباه نماید وخداوند میگوید<واتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموامنکم خاصه>بترسید از عذاب خداوند چون نازل شود تنها مجرم های شما رادرهم نمیپیچد بلکه مانند عذابی که از دست ان کابل دوست داشتنی شما همه افغانستان را به اتش کشید اگر دلت میشود اعضای بدنت را به دیگران نمایان کنی برو به جرمنی وفرانسه ومسکو برای همچوشما رفتن در هر جا اسان است دران جا ها هرچه میخواهی بکن وحتما دران دیار تورا کسبه پشیزی نمیخردبه ان سکسی که معتقد هستی تورا قسم باعث ازین بیش تر تباهی ملت ووطن عزیز مشو وبرو به جا های که میتوانی ازادانه به کام دلت برسی
شور نخود فروش از شوربازار کابل
>>> تهران برایت تنگ بود
مگر
کابل برایت قفس است
>>> شيوه ادبى و موسيقى نثرى پارسى - شيوه ادب و اخلاق اوغانى!
در روياهم بود سرود مهر و مهربانى مراد خانى ميدان رستم تا کوته سنگى و افشار کابل
مشک تازه می باريد از ابر بهمن کابل
موج سبزه بود در نوروزآباد کابل
در باغ هندو "بگرام" کابل
خوش و خرم مى شد بگوان کابل
بالا مى شدند به کوه آسمايى آن خوبان
رنگارنگ وگلگون مى شد آسمان نیلی کابل
ڇراغان مى شد هندوگزر و خرابات کابل
در فروردين تا به مهر ماه
مهرگان آراسته مى کرد ميدان رستم
که تغير داد اوغان نام به چمن
حضور کرد شاه پشتون درآنگاه
در بابرنامه نوشته بود "تخت و ميدان رستم"
گل محمد خان مهمند فاشيست و بدنام پشتونى
نامهاى هندوايرانى وتورانى فارسى و اوزبيکى کرد بزبان اوغنى
خوب مى شد به کابل بر نمى گشتم
چارک چارک مواد غايطه خاکشده کابل نمى خوردم
هواى تنفس نبود بر من از گاز
موترهاى و آسمانخراشهاى بدون بدرفت کاريزهاى کابل
در آنسوى مشک گنده و ذباله هاىحاکمان کابل
به زاغه* هاى مردمان فقير کابل
نابود شده بود صلح و صفاى در باغهاى صفاى کابل
از شرم اشغال و عدم استقلال هرسال پايين مى رودآن گرز رستمدر بهارانه کابل
گر چه گرز اش بند است به سه ٻيسه در ديار دختر سهندوخت رودابه آن شهناز محراب شاه هندوکابل
هواى تازه کابل خراب شد با باروت و توپک آن خارجيان از هرطرف در کابل
از پختونخوا تا امريکا
هر که خود را افغان گويد برگردد از به افغانستان چرا بد کرديد به ايران و تهران وگلسثان واصفهان و همدان و کرمان مى ماندى به بغلان و پغمان ولغمان پروان و کوهستان و بدخشان و طالقان و ديگر شهرهاى با پسوند "ان" و "آباد"زبان پارسى برويد به افغان کوت و پشتون کوت دورادور کوه سليمان!
* زاغه
1- زاغه = دژ خرابه ويرانه يا دژ آوار شده
2- زاغه خانۀ کوچک و محقر فقرا که معمولاً در حاشیۀ شهر قرار دارد.
3- زاغه محل نگهداری حیوانات اهلی
4- غار کوه =سوراخی در کوه ، تپه یا بیابان برای استراحت چهارپایان آماده کنند.
کنایه از: چهاردیواری محقر و تنگ جهت زندگی فقرا.
براى فهم افغانتبارن پشتونى دشمنان٬ مخالفين ٬ منافقين و مبارزين عليه زبان پارسى (slum)و يا آن حاکمان لعنتى پشتون که اسم فارسى از زبان ما-درى ماحذف نمودند اين حاکمان لعنتى را و نسلهاى شان را هرگز نمى بخشم
>>> پرواز کن به اروپا که یک جهان مردان گرسنه منتظرت هستند. آزادی که تو می خواهی فقط در دیار نامسلمانان فراهم است. امیدوارم تا دیر نشده عاقلانه فکر کنی و به عنوان یک انسان نه زن رسالت انسانی خودت را در قبال دیگران انجام دهی
>>> اگر عفت كلام آرزويت چنين است ، خاك بر سر تو و نقاشي لخت و عريانت ، به اندازه سياف و گلبدين و مزاري و مسعود و دوستم ، ازت بيزارم ، اصلا عفت زن افغاني نداري ، بي حيّا .
كابلي از نيوزيلند
>>> اي زن بي حيا كه مايه ننگ همه اي افغانها شدي با اين فحاش گوي احمقانه ات ننك ننگ ننگ اي بي حيا پست فطرت هزار افسوس كه اسم نام يك زن افغان را به تو فحاش... نهاد افسوس
وردگي هستم از كابل عزيز
>>> تودرتهران چه میکردی؟
>>> اگر چه سالهاست در ایران مهاجر هستم اما هنوز هم عشق به وطن وعشق به مادران نجیب کابل جان رهایم نکرده تا هر بی سروپایی نامشان را لکه دار کند:
تهمینه؛ بد نام کردی نام دخترکان محجوب وبا حیای شهرم را
تهمینه؛ تو مانند آن زخم چرکینی هستی که از غرب پرستی بر تن پاک مادران کابل نشستی
تهمینه؛ تو آن تن فروشی هستی که از ترس بدنامی خود را روشنفکر وطنی جا زده ای
تهمینه؛ دختران وطن من تن به بی حجابی اجباری نمی دهند! دامن سرخ نمی پوشند! و چادرهای سبزشان نشانه هایی است از عفت وپاکی آنها...
تهمینه؛ دیگر خود را اینجایی ندان که تو عروس هزار چهره مردان عیاشی هستی که آنان زیبا ونمکین می خوانی..
تهمینه؛ تو غرور تهمینه در داستان شاهنامه را با چند دلار سودا کردی؟!
>>> تهمینه ! تو شیر دختر آریا هستی، آفرین به شجاعت ات و نفرین به این نامردان که جز از فحشا چیزی دیگری در زبان ندارند.
>>> برای اولین بار با این سایت برخورد کردم.
اومدم بخونم ببینم نوع نگاه شما رو...
چقدر افغانستان راه داره و چقدر سختی خواهند کشید ادامه دهندگان راه آزادی و انسانیت در مقابل متحجران.
♥ از ایران
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است