تاریخ انتشار: ۱۷:۳۷ ۱۳۹۸/۱۲/۲۰ | کد خبر: 162559 | منبع: | پرینت |
پوپایی اندیشه را فعل فراتر رفتن ذهن از حد خود تعریف کرده اند. در نزد فردریک هگل آلمانی دیالک تیک پوپایی اندیشه تعریف شده است. اندیشه دیالکتیکی پویایی ذهن است که از حد خود {تجربه حسی و عقلانی استقرایی} فرا می رود و به کشف جامعیت های اندیشه می رسد. اندیشه در فعل فرا روندگی وقتی هستی را در کل مورد دقت قرار می دهد در پس همه ی تعیینات هستی، با چیزی در تماس می شود که نیندیشیدنی است. اندیشه علمی، فلسفی و منطقی به صورت های متفاوت به حوزه نیندیشیدنی می رسند.
در پس، همه ی تعیینات هستی، چیزی است که نیندیشیدنی است. اندیشه به چیزی نمی اندیشد و در همان حال حس می کند که چیزی است که جامعیت وجود است که نیندیشدنی است. اندیشه جامعیت وجود را در شکست-یعنی گذر از اندیشیدنی بسوی نیندیشیدنی مدرک است. چیزی است برتر از اندیشه که اندیشه در تماس با آن نیندیشیدنی بودن آن را در شکست تصدیق می کند و در همان حال سوادی اندیشه آن نیندیشدنی دارد. یعنی اندیشه حتی در شکست که نیندیشیدنی را تصدیق می کند همچون حوزه سرشاری غیب مطلق که به اندیشه نمی آید، باز حریص به اندیشدن است تا غیر عقلانی را عقلانی سازد.
افلاطون می گفت که ریاضی دانان می خواهند کل طبیعت را به کم فیزیکی به زبان ریاضی شرح و بیان و توضیح دهند. اما در عالم هستی چیزی است که زبان ریاضی بیان نشدنی و نیندیشیندنی است. حقیقت اندیشه هیچگاه در محتوای آن نیست بلکه در توجه به چیزی است که هم در پرتوی آن اندیشه در من تولید می شود و هم روبرو آن درهم می شکند. آن چیز که حقیقت می گوییم نه هستی است و نه وجود. هستی و وجود مفاهیم جامع هستند در حوزه کلیات. حقیقت برتر از کلی و جزیی آن سوی فهمیدنی و نفهمیدنی است. با اینهمه، اندیشه حقیقت را یک درنظر دارد. حقیقت یک است آن خدا است که نیندیشیدنی راز جهان هستی است.
محمد صدیقی
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است