تاریخ انتشار: ۰۶:۵۴ ۱۳۹۹/۲/۳۱ | کد خبر: 163467 | منبع: | پرینت |
غنی و عبدالله روی تقسیم قدرت توافق کردند و افغانستان از آستانه یکی از بحرانهایش، به خوبی گذشت. غنی و عبدالله به عنوان سیاستمداران سهم خود را از قدرت برداشتند، حامیان خارجی خود را که نگران وقوع کشاکشهای خونین درونی بودند، خشنود کردند و ظاهراً یک صف واحد سیاسی را در آستانه مذاکرات با طالبان به وجود آوردند. بدون شک این پایان اختلافات نخواهد بود. چون مذاکره با طالب و حتی تقسیم قدرت و تغییر نظام سیاسی چیزی نیست که پیآمدها و تاثیرات خطرناک آن را دستکم گرفت.
برندههای اصلی غنی، عبدالله و شرکای سیاسیشان هستند، نه مردم افغانستان. نه رتبه مارشالی دوستم وضعیت اوزبیکهای افغانستان را بهبود میبخشد و نه تقسیم کابینه با عبدالله به معنای مهار اقتدارگرایی قومی ارگ است. اصل دموکراسی، انتخابات و پاسخگویی به مردم بینهایت ضعیف شده و رفتار سیاستمداران حاکی از بیاعتنایی و چانهزنی برای قدرت بدون توجه به خواستههای مردم است. بنبست سیاسی شکست، اما این به معنای اقتدای سیاستمداران به مردم نیست.
آقای عبدالله در جریان مذاکرات با تیم غنی حتا به خود زحمت نداد که مورد تصمیمش به حامیان و رایدهندگانش توضیح دهد. گویا مردم فقط وظیفه رای دادن به ایشان را داشتند و پس از آن قرار نیست که در برابر آنان پاسخگو باشد. شعارهای وفاداری به منافع وطن و تامین صلح، حرفهای میانتهی است که هر سیاستمداری، از طالب لنگیدار تا تکنوکرات نیکتاییدار، به صورت کلیشهای آن را بیان میکند.
تکلیف آقای غنی روشن است. او تجربه ناکام حکومتداری خود را تکرار خواهد کرد و پایههای حامیان خود را در دولت برای همیشه محکم خواهد ساخت. او افرادی را برای جانشینی خود آماده خواهد ساخت که به داعیه سیاسی و قومی او و جمع وسیعی از شوونیستهای قومی وفادار باشند. داعیه اصلی آنان تحکیم پایههای قومی قدرت از طریق متمرکزسازی هرچه بیشتر قدرت و تضعیف جریانهای سیاسی جانب مقابل است. بدون شک، جناح غنی با آمدن طالبان به قدرت، قویتر خواهد شد.
غنی با برگزاری دو انتخابات پرتقلب و آشفته نشان داد که مدل دولتداری وی احیای یک دولت مرکزی قومی است که در آن تقسیمات قدرت بر اساس اصل تناسب قومی ـ تناسبی که ارگ آن را تعریف و مشخص میدارد ـ صورت گرفته و جریانهای سیاسی مخالف فقط حق تابعیت از این مدل سیاسی را دارند. در اینجا انتخاب مردم و اصل شایستهسالاری در قدمههای پایینی است؛ کالای لوکسی که فعلا مردم افغانستان مستحق آن نیستند.
یکی از میراثهای بد دیگر حکومتداری آقای دولتساز این است که برای رسیدن به قدرت، تقلب در انتخابات جایز است و از بحرانهای بعدی آن هم نباید ترسید. این دلیری کاذب و خطرناک در حال حاضر ریشه در این واقعیت دارد که امریکاییها به نیابت از غنی جریانهای متضرر و بازنده سیاسی را آرام نگه میدارد. اما، اگر بعداً امریکاییها پای خود را پس کشیدند، ارگ حاضر خواهد بود که از نیروی نظامی نیز برای به کرسی نشاندن نتایج انتخابات استفاده کند؛ زیرا اصل بنیادین و مقدس ارگ حفاظت از ریاست جمهوری برای یک قوم است و هر چیز دیگر فرعی بر آن به حساب میآید.
آقای غنی و تیمش در تاریخ معاصر افغانستان به دنبال دو الگو اند: امانالله خان و داوود خان. امانالله موسس استقلال و پایهگذار نهادهای جدید سیاسی و اقتصادی در افغانستان بود. او با یک تلاش ناموفق میخواست برخی از رفتارها و رسوم سنتی مردم را نیز تغییر بدهد، اما نهایتاً به خاطر ضعف اقتصادی و افزایش فساد در دولت در دامن شورشهای داخلی افتاد و دولتش سرنگون گردید. امانالله اصلاحگر وطندوست اما سیاستمداری ناقابل بود.
آقای غنی جاذبه استقلالطلبی امانالله در میان مردم را درک میکند و خود را وفادار به آرمانهای وی نشان میدهد، اما در عمل نه برای تامین استقلال واقعی کشور کاری کرده میتواند و نه حاضر است در ماجراهای داخلی از منابع خارجی برای تثبیت پایههای سیاسی و قومی خود صرف نظر کند. او حاضر نیست که پروژه مشروطیت را تکمیل کرده و به دموکراسی نوین، نظام سیاسیای که در آن شهروندان پایه قدرتاند و نه پشتون و تاجیک، تن بدهد. او از ملت حرف میزند، اما در انتخابات رای ملت را ندارد و بخش اعظم مردم با بیزاری در انتخابات شرکت نکردند و به او و عبدالله رای ندادند.
همینطور، غنی به داوود خان به عنوان یک دولتمرد توسعهگرا و اقتدارگرا اقتدا میکند. جذابیت داوود خان در راهاندازی پروژههای بزرگ عمرانی است. جذابیت سیاسی داوود خان برای غنی و تیمش آن خصلت زورگویانه و تمامیتخواهانه این سردار محمدزایی نیز است. همه میدانند که غنی یک مدیر تکرأی و بدزبان است که زیردستانش را توهین و تحقیر میکند و تنها حرفها و نظریات خود را درست و بیخطا میداند. او میکوشد که با یک مدیریت متمرکز و با کوبیدن مشتهای محکم در روی میز، کشور را اداره کرده و انسجام سیاسی را در داخل برای نفع حکومت خود خلق کند.
چنین روحیهای نه با دموکراسی سازگار است و نه با انتخابات. غنی خود را نجاتدهنده افغانستان از دست «مافیا و جهادیها» میداند. از نظر او، رقبای سیاسی وی متمایل به هرجومرج و تجزیه افغانستاناند. او تنها خود را نجاتدهنده کشور در این مقطع به حساب میآورد.
اما در این راستا چند مشکل ایجاد شده است. آقای غنی مافیای جهادی را با مافیای دولتی-تیمی تعویض کرده است. جای سیاستمداران فاسد را نسل جدید اما فاسد از تکنوکراتها و دولتیهای نو به دوران رسیده گرفتهاند. همچنان، ایدیولوژی مشروعیت دولت نه دموکراسی شهروندمحور، بلکه قومیت است که بسیج آن ساده است و حکومت به نام آن جایز میباشد.
فرصت این بود که سیاستمداران مخالف غنی که در لفاظی و حرافی دست هر سخنوری را بستهاند، حکومت پارلمانی غیرقومی را ایجاد کنند، اما به دلیل منافع شخصی و نداشتن یک اجندای ملی در برابر غنی و تیمش عقب نشستند. آنها به خاطر اختلافات داخلی نتوانستند که برای اصلاحات در نظام سیاسی و اداری کشور گام بردارند. مشکل ما با آقای عبدالله نه توافق وی با غنی بر سر تقسیم قدرت، بلکه خیانت وی به داعیه تغییر نظام سیاسی است.
البته این روزها برخی از سیاستمداران دیگر عبدالله را به معاملهگری متهم میکنند؛ اما واقعیت این است که شکایت این سیاستمداران فقط به خاطر این است که عبدالله جای بهتری در دور دسترخوان قدرت و نعمات دولت اشرف غنی یافته است. حسادت سیاسی و اقتصادی و نه منافع ملی باعث شده که به عبدالله دشنام و ناسزا بدهند. و اگر نه همه به نشستن و لقمه برداشتن از کاسه دولت قومی و سلطهطلب غنی خوشاند. به هر حال، بدون دستداشتن در آن کاسه، تجارتهای نامشروع و مافیایی، خریدن ساعتهای قیمتی، دریشی مغازههای بورلی هیلز، خانههای گران دبی و اوزبیکستان ممکن نیست.
هشت صبح
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است