سپاس از آنهايی كه تلاش كردند راه و رسم انسانيت را به دور از مرزبندي ها ترسيم كنند كم نبودند و نيستند آنهایی كه ارزش ها و اصول انساني را بر همه چيز مقدم دانستند حتي بر قانون! | ||||
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۶ ۱۳۹۹/۳/۱۸ | کد خبر: 163704 | منبع: | پرینت |
آسمان شب رعدبرق زد تندبادي ورزيد پر و بالم را زخمي لانه ام راخراب كرد، در كرانه ها پَرپَر كردم بر زمين خيره شدم از تمام گُل ها هراس داشتم که تنه اشان خار داشت، از دريا كه در زير آب شكارچي داشت، از زمين كه در زير بوته خزندگان پنهان بود، ازفضا كه عقاب در تعقيب ام بود، از جنگل كه درندگان در كمين ام نشسته بودند.
سعدي جان؛ تو از آزادي، انسانيت، حفظ حرمت و ارزشهاي انساني به جهانیان سخن گفتي و آموختي من پرپركنان و نفس زنان رو شاخه گل تو نشستم اما اسير قفس شدم، عكس اسارت منو درنمايشگاه قرارگرفت و فرزندان تواين اسارت را جز افتخارات دانستند جالب تر آن عده ای براي تماشاي من پربال شكسته صف بستند!
نازنين!
تصور ميكردم واژه هاي دين، قانون، حقوق بشر، آزادي، حمايت و... مقدس هستند و آنهاي كه دراين راه گام برميدارند مقدس ترند اما حقيقت هاي تلخ و دردناك پشت اين واژه هاي زيبا آن آدم هاي شيرين سخن پنهان شده است. از آن روز كه اين واژه ها در وطنم طنين انداز شد تانک ها زمين اش را فرش، چرخ بال ها آسمان شب اش را چراغاني كردند، خمپاره ها و بمب افكن ها مردمانش را به خاك خون كشيدند، بنام قانون شكنجه گاه و زندان ساختند، به اسم دين و تروريست به رگبار بستندمان، بنام حقوق بشر زندگي پاك و ساده امان راگرفتند، به اسم جهاد ذبح مان كردند، زير چتر آزادي در زنجير بردگي بستندمان، به اسم حمايت لگدمال مان كردند و... اين واژه ها براي مردمان سرزمين ام باميليون ها كشته، معلول، يتيم، و آواره ترجمه شد.
هرگاه شعارهاي زيبا آماده گسيل به طرف زادگاه پرشكوه ام ميشود جسم پژ مرده و بي روح ام مي لرزد به خنجرهاي كه پشت آن پنهان شده مي انديشم که چگونه در قلب مردمان بي پناه سرزمينم فرو خواهد رفت و چه زخم هاي عميقي دركالبد بي روح مان برجا خواهد گذاشت و چه گودالهاي عميق برأي دفن خاكستر بدن مان خواهند ساخت؟! هراندازه گروه ها، نهادها، پرچم ها برافراشته ترشد زخم هاي بدن مان آشفته تَرشد هرچه دنيا متمدن تر شد خنجرهاي متمدن تري درقلب مان فرو رفت، هرگام رو به فردا نهاديم رد پاهاي نياكان ما كمرنگ ترشد...
از روز ي آن وطن فروشان جلاد در زير نام روشنفكري شريك قاتلان بي رحم زير پرچم دين و آزادي شدند آنها را با عمامه سياه پرچم سفيد و برعكس و آن كلاه سبز ها را با پرچم هاي رنگارنگ در آغوش گرفتند قتل كشتار خون ريزي آوارگي داستان روزمره مردم رنج ديده ما بيشتر شد...
كجا هستند آنها كه در پشت شعارهاي آزادي و حمايت پنهان هستند ببينند اجيران شان چه وحشيانه پيرمردان، زنان و كودكان سرزمينم را مي كُشند... وقتي می بينم در پشت وآژه هاي مقدس سرزمين زيبایم را به كشتارگاه تبديل کرده اند و ھمه در آنجا قصاب می فرستند، با بدن هاي سلاخي شده زنان پُل آزادي و با خون كودكان رود بهشت مي سازند دلم آتش ميگيرد بُغض در گلويم حبس ميشود اي كاش سينه ام سپر مي شد خنجرها در بدنم فرو مي رفت تا درد مردمان رنج ديده ام به پايان مي رسيد...
آن قبيله گرايان أجير كه مردم ما را با اين حال روز انداخته اند هنوز كه هنوز است دركنار ظالمان افكارهاي نژادپرستانه خود را زير عمامه اشان پنهان كرده اند و تكنوكرات ها عقده هاي جاهلانه اشان را زير كروات در سينه اشان حبس كرده اند به مسير ظالمانه اشان ادامه ميدهند چنین می شود روزگار تلخ مردم سرزمین بی پناه ام...
به شهر پرخونش بنگر آدم ها جايگزين خمپاره هاشده اند منفجر ميشوند، روستاها را ببين زمين پر از جسد سربازاني شده كه از پشت خنجر زده ميشوند، عبادتگاه ها با خون پيرمردان تسبيح بدست فرش شده، وطن دوستان ترور، تروريست ها افزوده ميشوند «مهاجران بي لانه را ببین که به حراج گذاشته اند» جهانيان را نگاه کنی که به كمك وحشت در سرزمين سوخته و فرسوده امان شتافته اند و سرزمين مان را به جهنم تبديل كرده اند، انگار همه عادت كرده است به خوردن گوشت بدن و نوشيدن خون مردم ما و... اين است دنياي وحشت آور ما نه اعتماد به امنيت است، نه به آرامش،نه به دولت است و نه به صداقت مردمان اين سطح زمين!
اهريمنان روی صورت شان نقاب آزادي، دين و انسانيت زدند آتشي بر پا كردند، آشيانه ما سوخت از معركه فرار كرديم، ندانستيم مسيري كه ميرويم در پشت كوير سوزان، كوه هاي سربه فلك كشيده و درياي خروشان انسانهاي مهربان در انتظار ما نشسته اند و بي هدف راه رفتيم اما اسير دزدها، يا شكار محافظان مرزها شديم و گاهی از نفس افتاديم جسم بي جانمان طعمه كرگس ها و ماهي هاشد، اگر از مرزها عبور كرديم به اسم قانون شكنان پشت ميله هاي زندان رفتيم؛گاهي تقدير قسمت كرد شهري آغوش گرم خود را باز كرد اما در آنجا هر روز در حسرت روزي مرديم كه چرا نمرديم و چرا به اين زندان تاريك جهان پا نهاديم!!
دوري از وطن، خانواده، فاميل، دوستان و غیره دشوار است دلمان تنگ ميشود هواي زادگاه ميكند هواي آدم ها از چشم هایمان پيداست كه خسته است، از دلمان كه خيلي گرفته و از خنده ها كه به اجبار آرامش لب هایمان را بهم ميزنيم از صورت مان كه از غصه آميخته شده، از سخنان زننده كه خود را ناشنوا جا ميزنيم، از لهجه امان كه نقش لآل را بازي ميكنيم، از لباس هاي ژوليده، از خانه شلخته كه نا اميدي از زیستن در آن فرياد ميزند! آوارگي سخت است أفغانستانی بودن در این جهان سخت تَر است و پناهندگي سخت تَر از آن دو اما به روی روخودمان نمي آوريم.
طبيعت زيبا، مناظر دیدنی، ماشين هاي مدل بالا، جاده هاي پهن، ويلاهاي قشنگ، آسمان خراش هاي بلند، چيدن سفره با ميوه ها و غذاهاي رنگارنگ براي ما جاي آدم ها را نميگيرد، اي كاش ميتوانستيم سفره غذا را به وسعت آسمان نيلگون در سرزمين زيباي مان پهن ميكرديم به جاي غذاها و ميوه ها عزيزان مان را جلوی چشمهاي مان مي چيديم تا خنده هت و حرف هاشون جايگزين غذا ها و ميوه هاي رنگارنگ مي شد.
چه عذاب آور است سالها انتظار كشيدن در حسرت روز از دست رفته كه سرزمين مان به صلح برسد به عزيزان مان ملحق شويم درحالي به پایيز زندگي مي رسيم برگ خزان از درخت تنومند آوارگي يكي-يكي فرو مي ريزد پدر و مادر، برادر،خواهر و فرزند و... حتي آخرين تصوير جسدهاي بي جان همديگر را قبل زير خاك شدن نميتوانيم ببينيم، خيلي سخت است غصه ها را پشت خنده ها پنهان كنيم حقيقت هاي تلخ زندگي را كتمان كنيم...
هم تبار خوبم؛
از غزه به عنوان بزرگترين زندان جهان ياد كريد، اما فراموش كرديد تو بزرگترين زندانبان جهان براي آواره گرفتار بوديد حتي اجازه نداشت با جنازه پدر و مادرش خدا حافظي كند!
مرا ببخش در شهر تو لانه شب را در قفسي تنگ ساختم به اميد اينكه خورشيد صلح در سرزمينم طلوع كند اما شعله هاي آتش سرزمينم مرا اينجا ماندگار ساخت هر چند گاه گاهي نسيم بادصبگاهي مي ورزد ميخواهد مرا به پرواز دربياورد با آوارگي در این قفس خداحافظي كنم...
شايد بخاطر آشوب ها و بحران های جنگ، فقر و كثرت آواره ها در سرزمين ام بر ما خرده گرفتيد تصور كرديد نميدانم اما آنقدر نفهم نبوديم مجبور بوديم به اين زندگي ذلت بار تن داديم، طلب كار نيستيم اتفاقاً به همه بدهكاريم، به همه آنهايی كه آوارگي را با نگاه تحقير آميزشان، رفتارشان سخنان زيبای شان، معنا بخشيدند گفتند... آدم شد، آدم نبود مُرد... بود و...
سپاس از آنهايی كه در مرزها تير خلاص را بر پيكر نيمه جانمان زدند، تصاوير جسد بي روح مان را برگشت دادند تا يعقوب گونه پدران و مادران ما به اميد بازگشت مان موهای شان سپيد نشود، و آنهايی كه با شوخي های شان ما را به بازي گرفتند تصاوير مان را انتشار دادند تا تبسم بر لبان عده اي از عزيزان ميزبان و أشك آرامش بر چشمان كبوتران مهاجر جاري شود از همه سپاسگزاریم و اين حق شما بود و هست ما بيشتر از حد آمديم و ماندگار شديم، اين ماندگاري همراه با اشتباهات عده اي از ما و بار سنگين روی دوش شما عزيزان بود.
به قول آقاي... "مهمان اومد اينقدر موند صاحب خونه شد"
اما باور كنيد نيامده بوديم خانه أبدي خود را اينجا بسازيم، گوشه اي قبرستان در كنار تان آرام بخوابيم... از اينكه در زمين تان راه رفتيم، نفسي كشيديم، سپاس! هرچند با اين سپاسگزاري چيز قابل حسي را نميتوانيم تقديم كنيم، كاش ميتوانستيم در عمل پاس اين خوبي های تان را ميداديم تا نيم نگاهي به رسم مهمانپذيري همسايه هم فرهنگ و هم زبان خودتان در باختر زمين ميكرديد.
نميدانم آنهايی كه در زادگاه أم عبور كردند چه حسي دارند، آيا آنها هم مثل ما غريبه تَر از همه در جهان هم تباران خود را يافتند؟ اميدوارم روزي آيندگان ما هزينه هايی را كه متقبِّل شديد جبران كنند هرچند آرزو ميكنم هرگز به چنين روزي نيفتيد، سرزمين تان لاشه اي نشود در دست لاشخوران و جولان گاهي نشود زير پاي اهريمنان كه در آن روز گداي نفس كشيدن باشيد.
سپاس از آنهايی كه تلاش كردند راه و رسم انسانيت را به دور از مرزبندي ها ترسيم كنند كم نبودند و نيستند آنهایی كه ارزش ها و اصول انساني را بر همه چيز مقدم دانستند حتي بر قانون!
سپاس از آن دستان پُرمِهر فرشته گونه كه قفل درب هاي مدارس را براي كودكان مهاجر سرزمين أم گشود حتي اگر براي يك لحظه بوده باشد، چونكه با تمام وجود درد آن روزها و آرزوهاي كودكانه را در دنياي كودكي حس ميكنم آنگاه كه از قانون و غريبه بودن نميدانستم تصور پاك و صاف يك نواخت كودكانه از دنياي انسانيت داشتم.
جناب آقاي زیبا کلام تشكر از شما و همفكران شما! بخشي از نامه شما را در مورد آوارگان سر زمين ام مرور و يك مناظره شما را نگاه كردم، شما واقع گرا، ديد وسيع داشتید، اين زبان مشترك شايد تنها چيزي بود، مفهوم كلام شما را شنيدم و دانستم در آنجا كه گفتيد: «ما همه انسانيم همه جا خوب و بد دارد» اما يك چيز در آن مناظره برایم تعجب آور بود، يك عده آدم ها خود را استاد دانشگاه، فيلسوف، مورخ و برچسب هاي ديگر بزرگ علمي را بر سر نام خود يدك مي كشند اما چقدر افكار و بينش كوتاه بينانه دارند، آدمهاي خوب دانشمند، شاعر و... را در غزنه، بلخ، هرات، ثمرقند و... كه از حوزه يك تمدن بزرگ از هم گسسته اند دستچين آنها را از تبار خود ميدانند، آدم هاي بد را از تبار ديگران!
آشفته شدن شما در آن مناظره جالب بود، انگار شما مثل من از همه نژادپرست ها بيزاري؛ سياستمدار، جامعه شناس، فيلسوف، فرمانده و... از هر دين و مذهبي از هرتبار و نقطه اي در جهان زير هر نامي كه باشد متنفر هستيد.
حتماً ميدانيد چه چيزهاي ناچيز اين احساسات جنون آميز نژاد پرستانه و برتري جويانه آنها را ساخته است؟ در دنياي جنگ وجودم چيزهايی را لمس كردم شايد شما آنها را در سطر صفحه كتاب ها در دانشگاه مشاهده نكرديد! خدا را شكر كه سال ها درب علم و دانش به روي آواره ها در سرزمين حافظ و فردوسي بسته بود تا نبينیم و ندانیم فاصله ها را ميان پیر هرات و پیر گنجه و شباهت ها را ميان استاد سخن در شیراز و استاد عرفان در بلخ...
از اينكه حقايق تلخ كبوتران مهاجر پَرپر شده را در جهان صادقانه بيان كردم مرا به حرمت پاكي کاغذ و و صداقت قلم ببخشيد!
گل امیری
>>> Arman Azimi
جناب امیری گرامی!
من هم مثل هر شهروند افغانستانی از حادثه تلخ یزد متاثر هستم اما بهتر است برف بام خود را بر بام دیگران نیندازیم.
این چنین واقعات در گذشته هم در کشورهایی مثل صربیا، کرواسی، هنگری و یونان که داد از حقوق بشر و دموکراسی میزنند اتفاق افتاده است و شهروندان مهاجر جانشان را از دست داده اند.
اصلا چرا اینها به ایران میروند؟
مگر وظیفه یک دولت تامین کار و امکانات برای شهروندانش نیست؟
چه فرقی بین خون این مهاجرین و خون سربازانی که هر روز توسط طالبان شهید میشوند و دولت آنها را با نازدانه گی و بدون محکمه رها میکند است؟
مقصر اصلی همین دولتمردان فاسد خائن و دزد هستند که در این ۱۸سال در موجودیت ۴۰کشور اشغالگر و میلیاردها دالر کمک نتوانستند و نخواستند امکانات و آسایش برای مردم فراهم کنند و فقط جیب شان را پر کردند!
در قدم اول دولت بی کفایت و ناکاره افغانستان و بعدا دولت ایران!
>>> آه که وطنم سوخت
چرا هموطنم سوخت
بجرم نداشتن یک لقمه نان
بیرون از وطنم سوخت
از دست یک مسلمان
چرا هموطنم سوخت
از فقر و تنگدستی ما
در هر گوشه ایی دنیا
چرا هموطنم سوخت
کشتن و غرق در آب اش کردن
دادن این تحفه به مادر اش بود
بشیرالدین تیموریان
>>> Tajek Khorasani
ناخود آگاه اسباب توطه برای امریکا و نوکران زی شان نشوید. ایران حق دارد از مرز های كشور پاسداری کنند.
>>> کمی_آب_بیار_که_سوختم
حدودا ۴ سال پیش با مادرم از مرز زمینی زاهدان وارد نیمروز و بعد کابل شدیم.
چون سالها در حوزه مهاجرت کار میکردم اولین باری نبود که این صحنه ها را میدیدم، صحنه های بیرحم و ناانسان...
در نقطه سرحدی منتظر بودیم، افتاب داغ و گرمای بالای ۴۵ درجه همراه با خاکبادهای موسمی. شدت گرمای هوا به گونه ای بود که از یک سو تشنگی و از سوی دیگر آب های کم مانده به نقطه جوش...
دو ملی بس ایستاد کرد، قبلا این صحنه ره در اردوگاه سفیدسنگ مشهد دیده بودم که بیان همان روایتها باعث شد قریب به چهار ماه خانه نشین شوم.
مامورانی که به وحشیانه ترین شکل ممکن مردان پیر و جوان افغان را از ملی بس پیاده میکردند... زنان اما گوشه ای چادرهای خود را به دندان گرفته و اشک میریختند.
همه مردان را به صف کشیدند طوری که زیر آفتاب داغ نشسته بودند، دستها بر سر و غرورها در میان دست و پای ماموران ایرانی شکسته ... در ناانسانی ماموران سرحدی همین بس که به تمسخر میخندیدند و میگفتند تازه تان میکنیم بعد چندین بوتل آب زیر آفتاب مانده که حسابی داغ شده بود را میریختند بر سر و روی مردان به صف نشسته مهاجر....
صبر زنان تمام شد شروع کردند به اعتراض ، من تلاش داشتم فلم بگیرم اما دو نفر به وحشیانه ترین شکل ممکن موبایل را گرفتند و مرا بردند در اتاقی و خلاصه شروع کردند به پرس و پال اینکه به کجا وصل استم و این فلمها را چه میکنم!
از کلکین میدیدم ، همه را بردند در یک سالون کلان، صفوف زنانه و مردانه تشکیل دادند. با زنان خیلی کاری نداشتند اما مردان را فرقی نمیکرد بچه ۱۸ ساله یا کلان سال ۶۰ ساله میزدند و موبایلهایشان را میپالیدند. اگر مودل متوسط یا بالا بود در روک شان میماندند ... یعنی دزدی به همین سبک ...
اما نکته مهمتری میخواهم بگویم، بعد از بازگشت این موضوع را پیگیری کردم اما فلم ها را پاک کرده بودند و عملن ثبوتم فقط حرفهایم بود... روزی کسی از خبرگزاری ایران وایر که ادعای حمایت از حقوق بشر را دارد به من زنگ زد، گفت میخواهیم روایتت را از آن روز منتشر کنیم، من هم مصاحبه کردم و گفتم اما نشر نشد، وقتی تعقیب کردم خبرنگار ایرانی که خودش به دلیل فعالیتهای سیاسی سال ۸۸ ایران در خارج زندگی میکرد ، گفت: راستش این اتفاقات خیلی هم مخاطب جذب نمیکند، یک زدوخورد و برخورد عادی ماموران است، لت خوردن مهاجرین هر روز و همیشگی است ، اگر میتانی یک روایت مثلا در مورد تجاوز به زنان مهاجر در مرز بسازیم تا نشر شود....!!!
همینقدر تلخ و همینقدر فاجعه بار...
آسیه حمزه ای
>>> نه صبر مانده مرا نه قرار همسایه
نه دستِ ماندن و پای فرار همسایه
نگو مرا که تو "افغانیی"، برو گم شو!
دگر نکش به سر من هوار؛ همسایه
گهی به سیلی و تیپا و گه به سنگ زنی
گهی به چوب درخت انار؛ همسایه
دم از حقوق بشر میزنی و چیزی نیست
تمام گفتۀ تو جز شعار؛ همسایه
نیامده است ز کاشانۀ شما چیزی
به آشیانۀ ما غیر مار؛ همسایه
کشیده سر به فلک گر که برجهای شما
و چار فصل شما نوبهار؛ همسایه
ز یُمنِ همتِ دستان پینهدار من است
شکوه مملکت و این دیار؛ همسایه
ز صدقۀ سرِ نام و نشان من داری
جلال و شوکت و عز و وقار؛ همسایه
همه مفاخرِ فرهنگی از دیار من است
برو ورق بزن و بر شمار؛ همسایه!
مراست بلخ و سمنگان، أَریوه و غزنین
تو را عراق عجم افتخار؛ همسایه
بدان که وارث ایران شاهنامه منم
! به یک دلیل نه! بل صدهزار همسایه
خدا به قعر جهنم برد کسی را که
فروخت بر تو مرا بار بار همسایه
محمد رضا کریمی
>>> در مظلوم نمایی رتبه یک جهان هستتید کاش یک ایرانی هم نامه ای پر سوز و گداز از بلاهایی که افغانهای مظلوم بر سر ایراننی ها دراوردند می نوشت تا ببینی و بخوانی که نامه کی پر سوز تر است منه ایرانی یا تو افغانی که فکر می کنی مظلومی ولی نیستی
>>> در این مشکلاتی که خودمان با آن دست و پنجه نرم می کنیم وهرگز افغانستان در این شرایط سخت به ما کمکی نکردحتی دشمنی هم کرد باید جوابگوی بی مبالاتی دولت ومردم افغانستان باشیم که جز تجاوز به خانه ما و بدگویی و دشنام در حق ایرانی ها کاری نکردند
>>> به نظرم اگر در این سالها به جای مظلوم نمایی می نشستید وریشه ای به مشکلاتتان فکر می کردید وخودتان رامسِِول بدبختی هایتان می دانستید نه دیگران را تا به حال سر و سامان گرفته بودید پس شعر نگویید قانونی مدون کنید و به همسایگانتان تجاوز نکنید
>>> بجای پاک کردن صورت مسئله و حرفهای احساسی باید تفکر کرد چرا پولیس مرزی و پاسگاه های مرزی افغاستان خالی است که مرزهای کشور شده جولان قاچاقچیان انسان و مواد مخدر - ماتر های قاچاق بر هم با سرعت های بسیار بالا و خطرناک رانندگی میکنند
شیر محمد صالح - کابل
>>> چرا هیچوقت چنین متن سوزناکی برای مهاجران غیرقانونی افغان که در مرز ترکیه کشته شدند ننوشتید همین امروز در عسلویه ایران بر اثر تصادف ۳ بچه ایرانی در آتش سوختند و کشته شدند کیفیت خودروهای ایرانی پایین است در صورتیکه سرعت زیاد بروند دچار تصادف و آتش سوزی میشوند پلیس به این خودرو که اینطور برایش سوزناک نوشتید ایست داد توجه نکرد اخطار داد که در صورت عدم توقف شلیک میکند باز هم توجه نکرد در نهایت تیراندازی کرد حالا اینکه مازاد بر نفرات و در صندوق عقب هم چند افغان قاچاقی سوار بودند پلیس علم غیب نداشت از کشته شدن این افراد و هر فردی که بر اثر آتش سوزی کشته شود ناراحت میشوم اما اینکه در برابر افغانهایی که در یونان و ترکیه کشته شدند ساکتید و بعد از چند دهه حضور میلیونی و قاچاق افغانها در ایران برای ورود غیرقانونی آنها اینطور مویه میکنید آیا درست است ؟
ایزان کشور به سامانی است ؟ تحریم نیست ؟ چی هست که افغانها هم قاچاقی واردش میشوند هم از شرایطش می نالند ؟ ایران مرز را هم که باز گذاشت تا راحت به ترکیه بروند اما ترکیه دیوار کشی کرد و از بعد از دیوارکشی ترکیه افغانها برای قاچاقی وارد شدن به ترکیه باید از کوهستان بگذرند و تقریبا کسی زنده به ترکیه نمیرسد
>>> Khurshid Khurasani
سال های متمادی ما برایشاندریادریاآب ریختیم اما حالا یک قطره آب به گلوی مان نمیریزند
>>> خانم آسیه حمزه ای خب اگر انقدر سخت است مهاجرت به ایران چرا به کشور دیگری نمیروید روزانه میلیونها افغان بدون زد و خورد در ایران زندگی میکنند یکبار شد اینها را بگید ؟ نه بیاید نه بنالید تاجیکستان هست ترکمنستان هست ازبکستان هست تشریف ببرید به ان کشورها ایران کم مشکل ندارد که تشریف میاورید ضمنا حداقل در مرز ایران کسی به زنان ژنده پوش افغان تجاوز نمیکند اما در خاک ایران الا ماشاالله به دختران و زنان ما تجاوز کردید طلبکارید ؟ نیاید
>>> اینکه ایرانی ها رویه خوبی در مقابل مهاجرین کشور ما نمیکنند و نژاد پرست هستند واضع است۰
ولی شما در داخل کشور خود چه میکنید؟ مسافرین در شهراه ها از موتر ها پاهین ساخته میشوند، در قطار ها ایستاده و به رگبار مسلسل بسته میشوند، آیا شما خبر میشود؟ آیا در مقابل این جنایات هم از همین ... بارگی هائیکه امروز میکنید انجام داده اید؟ آیا برای آنها هم نماز جنازه غیابی خوانده اید قسمیکه برای یک چند تا پاکستانی خواندید؟ بروید زیاد شر و شور نکنید، جنس تان و هدف تان معلوم است۰
>>> گل امیری!
زیبا مرثیهای ساختی ولیک، ضِراراست مسجدت.
>>> ما افغان ها باید از مردم ایران بخاطر سالها مهمانوازی متشکر باشیم
>>> Behishta Abraham
او مردم گوسفندی شما اول در خاک خود حق زنده ماندن را پیدا کنید بعدا درخواست از دیگر کشور ها بخاطر زندگی کردند کنید
>>> تو کبوتر قاچاقچی و انتحاری پرپر شده ای
>>> کور خود بینای مردم۰ در کشور خود ما چه میگذرد و از بیگانه چه توقع داریم۰
>>> نه زبان و نه نژاد و نه رنگ و نه دین و ایدئولوژی هیچ کدام اینها کشور اداره نمی کند، کشور را دموکراسی و قانون و احترام و پایبندی به آن اداره کرده و به عدالت و پایداری می رساند که شما از آن خیلی دور و بیگانه اید. مثال ما ایرانیان شده داستان آن آدمی که عقل و زورش نمی رسید کفشش را درآورده و ریگ آزار دهنده را از کشور خود بیرون اندازد.
یکی ابلهی ریگ در کفش داشت---چو درمانده شد دست بر سر گذاشت
که نفرین بر آنکس که این کفش دوخت---که مغزم بکوبید و پایم بسوخت
بسی ناسزا گفت بر آن کفش دوز---سخن ها نسنجیده از درد و سوز
زجاییکه رنجیده باشد کسی---سخن ها نسنجیده گوید بسی
کسی گفتش ای خسته از پای خویش---زمانی بیاسای در جای خویش
تو از ریگ کفش خود آزرده ای---به جای دگر ظن بد برده ای
ببین علت و درد و رنجت کجاست---چو علت ندانی شکایت خطاست
>>> من از افغانستان هستم و بیشتر از ۲۰ سال میشود در کانادا زندگی میکنم۰ در کانادا هم اگر فرمان توقف پولیس را به همانگونه بی احترامی کنید به سرنوشت بدتر از آنچه در ایران گذشت دچار میشوید۰ دوستان لطفا منطقی باشید۰
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است