صلاح الدین ربانی تا اخر برضد اشرف غنی ایستاد و از طرح باطل شدن انتخابات و ایجاد حکومت صدارتی دفاع کرد. جنگ سرنوشت ساز در داحل جمعیت که عطا محمد نور در پی آخرین ضربه به بدنه جمعیت است.... | ||||
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۱ ۱۳۹۹/۴/۱۵ | کد خبر: 164067 | منبع: | پرینت |
پس منظر؛
در دهه ی چهل شمسی سال 1343{1963}، هنگامیکه سلطنت افغانستان در یک شگرد سیاسی از دیکتاتوری صدراتی خانواده گی شاهنشاهی محمد داوود خان {پسر اعم شاه، 1953-1963} به سوی دوره دموکراسی دهه ی قانون اساسی گذر نمود، حال و هوای اقلیم سیاسی نیم بندباز در فضای سیاسی کشورمان وزیدن گرفت که با رقم خوردن تشکیلات احزاب و سازمان های چپ و راست و اسلامیست های مکتبی بنیادگرا و ملی گرا و دموکرات مترقی همراه بود.
هرچند شاه قانون احزاب سیاسی را توشیح نکرد و در کشوی میز سیاسی حبس نمود، اما چشمان را به روی فعالیت های احزاب سیاسی چپ و راست و اسلامیست بنیادگرای ایدیولوژیک و اسلام میانه رو ملی گرا و دموکرات مترقی و گردهمآیی آنها و تشکیل کنگره های موسسان و آن برنامه ها و اساسنامه ها و جذب و جلب و تبلیغ و زد و خورد ایدیولوژیکی و تظاهرات بی وقفه دانشجویان دانشگاه کابل و شاگردان مکاتب اعم از پسران و دختران کابل، چنان بست که در جلوه «بابای» دموکرات، هرج و مرج سیاسی چهره گشود که در آن آشوب سیاسی که با خون بینی شدن نخست وزیران شاهنشاهی همراه است که اتحادیه دانشجویان دانشکاه کابل {بیشتر چپی ها خلق و پرچیم} و همچنان طرفدران داوودخان از درون حکومت و پارلمان به شمول چپی های سازمان جوانان مترقی {1344 هسته شعله جاوید به رهبری اکرم یاری از مردم هزاره جاغوری که بعداٌ با دکتر هادی محمودی یکجا شدند و در سال1347 با محفل انجنیر عثمان و شاهپور متجد گردید و جریده شعله جاوید را رقم زدند. اکرم یاری، بعدها به وسیله باند حفیظ الله امین به قتل رسید} و اسلامیست های مکتبی در آن نقش بازی می کردند
نهضت اسلامی؛
در یک چنین حال و هوای اقلیم آشوبی سیاسی که سلطنت زیر روکش دهه ی قانون اساسی و دموکراسی آورده بود، در سال 1965 {1345} تعدادی از مسلمانان تحصلکرده دانشکاه الازهر از جمله غلام محمدنیازی، رییس فالوکته شرعیات دانشکاه کابل، عبدالرسول سیاف {بعداً وهابی ها در دهه ی 80 نام اش را اصلاح به عبدالرب رسول سیاف، نمودند}، مولوی حبیب الرحمان، سیدعبدالرحمان، گل محمد و موسی توانا در داخل فاکولته شرعیات حلقه سیاسی را تشکیل دادند.
از سوی دیگر، در فاکولته انجنیری بنیادگرایان تندرو از جمله گلبدین حکمتیار، سیف الدین نصرتیار و حبیب الرحمان حلقه خود را داشتند. این دو حلقه و محفل بعداً با هم در سال 1969، در منزل استاد برهان الدین ربانی جلسه مشترک تشکیل دادند که نهضت اسلامی {درباره تاریخچه نهضت اسلامی نظریه های متفاوت است} نامیده شد و سازمان جوانان مسلمان رقم خورد که داخل دانشکاه کابل در تقابل با اتحادیه دانشکاه کابل با چپی های طرفدار شوروی و چپی های شعله جاوید، درگیر مبازات سیاسی ایدیولوژیک دار جهان بینی دار آشتی ناپذیر در دشمنی ها گردیدند.
گلبدین، در اواخر دهه شصت در مناظره با سیدال از سخنرانان مشهور شعله ی دانشکاه کابل، در جنون تعصب دین خویی، به ضربات چاقو سیدال را بقتل رساند و گرفتار شد. بعداً در زمان موسی شفیق {از ملابچه های فیشنی 1971-1973} به امر صدراعظم، از زندان رها و به پشاور پاکستان در محله فقیرنشین مسکن گزین شد.
در واقعیت، نهضت اسلامی و سازمان جوانان مسلمان در اوضاع و احوال اقلیم سیاسی جنک سردی با چپ طرفدار شوروی، چپ طرفدار شعله جاوید، طرفداران داوود خان و در یک کلام با راست و چپ و ملی گرا درگیر کشمکش های ایدیولوژیک گردید. پس از استعفای غلام محمدنیازی، استاد ربانی رهبری نهضت اسلامی را بدست گرفت. بعد از به قدرت رسیدن داوود خان و تحت ضربه قرار گرفتن رهبران نهضت اسلامی استاد ربانی و دیگران به شمول مسعود به پیشاور پاکستان مهاجرت کردند. استاد ربانی در سال 1352 همان هسته ای نهضت اسلامی که در کابل به وجو آمده بود را جمعیت اسلامی نامید.
جمعیت اسلامی؛
در خم و پیچ حوادث هرج و مرج سیاسی دهه چهل و پنچاه {شصت و هفتاد قرن بیستم} که با خون بینی شدن صدراعظمان منتصب شاه، داکتر یوسف خان، هاشم میوندوال {رهبرحزب دموکرات مترقی}، نوراحمد اعتمادی، داکتر ظاهر و محمد موسی شفیق و همچنان وحدت چپ پرچم با داوود خان، به هدف سرنگونی سلطنت همراه است که سیر تحولات سیاسی رویدادهای داخلی افغانستان جنگ سردی قسمی رقم خورد که ظاهرشاه پس از دیدار با هنری کسنجر مشاور امنیت ملی ریچاد نیکسون {از خدمتگاران دیوید راکفلر رییس هیات مدیره شورای روابط خارجی راکفلرها و از تیوریسن های جنک سردی ویتنام باند محارم} در تابستان 1352، در هوتل بین المللی انترکانتینینتال باغ بالا بوی عطر کل نسترن پیچیده در فضا، اندکی بعد به بهانه کسالت مزاج، میدان سلطنت و تاج و تخت را دانسته به رمز کار جنگ سردی، به قصد سفر به ایتالیا، ترک کرد که چندی بعد کودتای 26 سرطان 1352 رقم خورد، سلطنت سقوط کرد. حکومت جمهوریت ایتلافی داوود خان با پرچم رقم خورد.
حکومت داوود خان در همدستی با چپ طرفدار شوروی از جمله فیض محمد {وزیر داخله پرچمی} و عبدالحمید محتاط {پرچمی} و صمد ازهر {مدیر جنایی وزرارت داخله پرچمی} رهبران نهضت اسلامی را مورد پیگرد قرار داد که غلام محمد نیازی و داکتر عمر به چنگ داوود خان افتادند. استاد ربانی و احمدشاه مسعود و دیگران به پاکستان مهاجرت کردند.
در پیشاور در سال 1352 عده ای از استادان و محصلان مسلمان که از چرخه داوود و چپ نجات یافته بودند دور استاد ربانی جمع شدند استاد ربانی جمعیت اسلامی را بنیاد نهاد. برنامه و اساسنامه جمعیت تشکیل شد. تا در پیکارهای بعدی همه مسلمانان باهم در یک شورای رهبری جمعیت اسلامی جمع شوند.
پس از کشمکش های داوود خان با چپ شوروی و بریژنف که منجر به سقوط حکومت داوود خان و به قدرت رسیدن کودتاچیان 7 ثور 1357، گردید، اتحادیه های سمتی اتحادیه قبایل جنوبی و اتحادیه مشرقی و اتحادیه شمال به رهبری آزادبیک چهره تاب دادند.
در گرماگرم این تحولات سیاسی صحنه سیاسی قدرت در افغانستان که چپ طرفدار شوروی بر مسند قدرت نشسته بود و چرخه آدم کشی اکسا به ریاست اسدالله سروری تحت پوشش تره کی و امین، همزمان اسلامیست های مکتبی، شعله ای ها، ملی گرایان و متنفذین محلات را هدف ترور سرخ به رسم دوره لنین و استالین، قرار داده بود که ستون فقرات جنرال دنیکویچ اولک کالوجن آمر دفتر علمیات ضد جاسوسی شوروی را لرزاند، با خارج شدن مولوی یونس خالص و گلبدین حکمتیار از جمعیت انشعاب در بدنه جمعیت رخ داد که این کار رفته رفته نقاضت ها دشمنی های شخصی و قومی و سیاسی و رقابت بر سر رهبری جهاد و قدرت سیاسی افغانستان را آورد.
نخستین انشعاب در جمعیت؛
مولوی یونس {از ملایان حضور شاهی در شورای علما که مضامین اسلامی در مجله عرفان چاپ می کرد حقانی از قوماندانان مشهور او است} خالص حزب اسلامی خالص را رقم زد و مرکز کار را در جنوب پکتیا و مشرقی در میان اتحادیه های جنوبی و قبایل مشرقی استوار کرد.
گلبدین حکمتیار حزب اسلامی بنیادگرا به رسم اخوان المسلمین حسن البناء و سیدقطب{از تیوریسن های اصلی اخوان المسلمین که در سال1969، با جنرال عبدالناصر بر سر تصاحب قدرت سیاسی در مصر در افتاد و به اتهام سوءقصد به جان ناصر اعدام شد}، در شمشتو سازمان تشکیلاتی نظامی پولیسی استخباراتی ساخت.
در واقعیت، خروج مولوی یونس خالص و حکمتیار از بدنه حزب همه شمول اقوام کشور جمعیت اسلامی، نخستین انشعاب را در تاریخ سیاسی جمعیت اسلامی آورد و سرآغاز اختلافات گردید که هرچند به وساطت عده ای از علما و مهاجرین، حزب اسلامی و جمعیت باهم کنار آمدند و اتحادیه بنام حرکت انقلاب اسلامی رقم خورد که ریاست آن را به مولوی یونس خالص سپرده بودند.
اختلاف حکمتیار و احمدشاه مسعود؛
اما این اتحاد پس از چند هفته با کودتای حزب اسلامی حکمتیار از هم پاشید و به اختلافات سیاسی میان جمعیت اسلامی و حزب اسلامی تبدیل شد. پس از قضیه لغمان و پنجشیر 1354 که رشته علمیات هایی در لغمان به رهبری جان محمد و در پنجشیر به رهبری احمدشاه مسعود برضد حکومت داوود و پرچمی ها در سال 1354 رخ داد، که حکمتیار در قضیه کودتا در روز و ساعت به هر دو دروغ گفته بود و هر دو را متهم به خیانت کرده بود که جان محمد را که بر گلبدین غضب کرده بود به وسیله آی اس آی بدام انداخت عذاب کش کرد و بکشد و احمدشاه مسعود به نقل از رزاق مامون، با جنرال بابر مصاحبه داشته بود و به او گفته بود که میان حکمتیار و مسعود در حضور من جنگ لفظی چنان حاد شد که مسعود حکمتیار را متهم به دروغ گویی می کرد و گلبدین با وارد کردن اتهام خیانت و خطاب به مسعود که خاین هستی، احمدشاه مسعود چنان بر افروخته شد که ناگهان با چابکی تفنکچه اش را بیرون کشید و با خطاب به گلبدین او را خاین نامید و در نزدیکی کلکین ناگهان از کلکین اتاق به بیرون پرید. من{جنرال بابر} به مسعود کمک کردم که فرار کند. اگر نه او را به جرم اینکه بدون مجوز قانونی در پاکستان سلاح حمل می کرد گرفتار می کردم.
در هرصورت، خصومت سیاسی شدید میان گلبدین و مسعود به وجود آمد گلبدین بر مسعود اتهام ستمی چپ اندیش وارد می ساخت. پس از آنکه احمدشاه مسعود در سال 1361، برای نجات مردم پنجشیر از قحطی و گرسنگی و ذخیره مواد غذایی و تجدید قوا و تشکیل پایگاه های رزمی در فرخار و بدخشان و بغلان و سالنگ ها هندوکش با روس ها برای یکسال متارکه کرد که علمای مسلمان پنجشیر فتوای فقهی دادند تا جان هزارها مرد و زن و طفل و پیر و جوان پنچشیری بدام افتاده را نجات بدهند و کمرها را برای نبرد بیشتر و بیشتر محکم در سربازی های حماسه آفرین ببندند، جریده شهادت ارگان نشراتی حزب اسلامی این دروغ را تبلیغ می کرد که احمدشاه مسعود با امضای آتش بس با روس های اشغالگر به جهاد خیانت کرده است. جریده شهادت چنان تبلیغات گسترده برضد مسعود براه انداخته بود که هم دل پاکستان را شاد می ساخت و هم دل سعودی و امریکا را که مسعود را خار چشم در افغانستان پس از خروج شوروی درنظر داشتند.
در گرماگرم تبلیغات حزب اسلامی علیه مسعود که ربانی و بطور کلی جمعیت اسلامی را در قضیه آتش بس احمدشاه مسعود با روس ها به تار خام سیاسی اتهام جاسوسی بسته بود، عبدالله عظام از مسلمانان با دیانت فلسطینی که امور کمک های خیریه به مردم فلسطین غزه مخاصره شده را در پشاور پاکستان همراه با کمک های به مجاهدین افغانستان مدیریت می کرد برای روشن شدن اصل قضیه با تهدید از مسلمانان بسوی پنجشیر رفت و با مسعود از نزدیک دیدار و گفت و شنود کرد.
شخصیت و ایمان فرمانده مسعود و صحبت راست و صفای فرماندهی او در طهارت نفس آزادمنش تسلیم ناشو و همچنان طهارت دیانت و شیوه مهمان نوازی و عیاری فرزانه مسعود و حمایت جماعت های از مردم و علمای مسلمان از فرمانده دژ استوار پنجشیر و یافته هایش در خم و پیچ کوه هایی که بر سنگ ها نوشته شده سزای جاسوس مرگ است، عبدالله عظام را مجذوب ساخت بطوریکه در بازگشت از پنجشیر با بیان واقعیت ها و تعریف از مسعود و مجاهدین دره پنجشیر در طهارت و عبادت و آزاد منشی و جنگ با شوروی ها، آب سردی بر سر آتش کینه تبلیغات زهرآگین حزب اسلامی خانوادگی حکمتیار شکست خورده میدان امروز ریخت. عبدالله عظام در اواخر دهه ی 80 هنگامیکه از مسجدبه سوی خان می رفت بوسیله تروریست های ناشناس در پیشاور به قتل رسید.
ترکیب قومی جمعیت اسلامی؛
هم چشمی آشتی ناپذیر را بین دو حزب نیرومند جمعیت و حزب اسلامی بر سر تصاحب قدرت سیاسی به وجود آمد. جمعیت کثراً تاجیک به شمول اقوام پشتون های قندهار و هلمند از جمله قوماندان نقیب الله و در شمالی قوماندان انور دنگر و در جنوبی قوماندان مولوی جلال الدین حقانی، در جاغوری جنرال سید محمد مشهور به سید جکرن از مردم هزاره جاغوری، قاری بابا، عبدالحق، ملالنگ، محمد امین وردک، محمد انور بلال، نیبرم، تورن نظری قسمی که در جلسه تاریخی فرماندهان در شاه سلیم بدخشان در نقطه مرزی نزدیک چترال پاکستان بتاریخ 17 میزان 1369 دیده می شود و همچنان تعدادی از قوماندانان اوزبیک از جمله قاضی یاسین در جوزجان و مطلب بیک و پیران قُل در تخار و ترکمن در ترکیب شورای نظار جمعیت اسلامی همه اقوام کشورمان حضور داشتند. جمعیت اسلامی در ترکیب قومی دهه های شصت و هفتاد و هشتاد تا ظهور طالبان در 26 دسامبر 1994، همه اقوام کشور را در خود داشت. جوانان مبارز مسلمان متشکل از استادان و دانشجویان در جمعیت حضور داشتند. اما به دلیل شرایط جنگی و فضای نظامی سهمگین حملات قشون سرخ و کابل، فرصت کار فرهنگی برای پیکارجویان جمعیت اسلامی داخل نبردها میسر نبود که این کمبود بعدها خودش را در دهه ی 90 حکومت ربانی نشان داد.
در جلسه شاه سلیم، احمدشاه مسعود، مولوی حقانی از پشتون های پکتیا، حزب مولوی یونس خالص را به حیث فرمانده عمومی شورای قوماندانان داخل افغانستان معرفی کرد. اما مولوی حقانی نپذیرفت. احمدشاه مسعود که گلبدین و خلقی های شهنواز تنی و حفیظ الله امین او را متهم به قوم پرستی و تاجیک تباری می کنند، مولوی حقانی را برادر بزرگ و رهبر قوماندانان داخل جبهات پیشنهاد کرد. اما حقانی نه تنها نپذیرفت بلکه وقتی که طالبان وارد کارزارها شدند، مولوی جلال الدین حقانی به طالبان پیوست. رییس امنیت کابل تعیین شد. او از احمدشاه مسعود خواست که خودش را تسلیم طالبان سپاه آی اس آی کند.
حزب اسلامی حزب اسلامی اکثر پشتون ها، در جلسه شاه سلیم نه تنها شرکت نکرد بلکه بر سر تصاحب قدرت و ضربه زدن به شورای نظار جمعیت اسلامی در دهه ی 80 قرن بیستم در سال 1369، بدستور گلبدین به قوماندان بشیر بغلانی و قوماندان محلی حزب اسلامی سیدجمال در تنگه فرخار، چهل شش نفر از قوماندانان شورای نظار جمعیت اسلامی در یک کمین در تنکه فرخار بقتل رساندند. نیروهای شورای نظار محل اختفای سیدجمال و یاران اش را پیدا کردند. قاتلین را به دستگاه قضا سپردند. حکم فصاص اسلامی بر سیدجمال و یاران اش جاری شد.
در دهه 90 قرن بیستم، با ورود مجاهدین حزب وحدت اسلامی به رهبری مزاری و نیروهای شورای نظار جمعیت اسلامی در 8 ثور 1372، به کابل، حزب اسلامی را در شعله خشم عظمت طالبانه شکست تلخ سیاسی، به روی جمعیت اسلامی زد که در مرکز این تقابل احمدشاه مسعود با گلبدین تحت حمایت پاکستان و سعودی و امریکا ، قرار داشتند.
داستان اتحادیه ها؛
داستان اتحادیه های جمعیت با سایر احزاب هفتگانه در پیشاور از جمله جبهه ملی به ریاست صبغت الله مجددی و سپس با مولوی محمدنبی در ماه اسد سال 1358 شمسی که حزب و تنظیم متحد و مشترک را زیر عنوان «پیمان اتحاد اسلامی افغانستان» آورد خیلی دراز و مفصل است که در این پاره نوشته ها که به کلیات سیاسی رویدادها و وقایع مهم و نکته های اصلی توجه داریم، نمی گنجد.
چیزی که در اینجا در پی آن هستیم یکی این است که پس از ورود سیاف در دلو 1358، {سیاف بطور دراماتیک از چرخه باند آدم کشان تره کی و حفیظه الله امین در زندان پلچرخی در امان ماند و پس از لشکرکشی شوروی در 27 دسامبر 19979، {6 جدی 1358} و به قدرت رسیدن ببرک کارمل و اعلام عفو عمومی و سه روز عزاداری کشته شدگان چرخه اکسا و کام {پرچمی ها را امین هدف قرار داده بود و کشتارها کرده است،}، سیاف از زندان آزاد شد} به پیشاور فصل جدید اتحادها را آورد که بار دیگر استاد ربانی، مولوی یونس خالص، مجددی، پیرسید احمد گیلانی و مولوی محمدنبی محمدی دور استاد سیاف که نه تنظیم داشت و نه گروهی جمع شدند و اتحاد اسلامی را در بهار سال1359، رقم زدند و سیاف را به حیث رییس و کلان و رهبر برگزیدند. این اتحاد نیز یکسال بیشتر عمر نکرد شقاق و نفاق در درون اتحاد خانه کرد. سیاف در نزدیکی با شاهزادگان سعودی آرگاه و بارگاه و پول و گرو افراد و عساکر پیدا کرد. اتحاد اسلامی را رقم زد.
استاد ربانی که طبع نرم و ملایم و میانه رو و خوش برخورد داشت، نه بدنبال سیدقطب بود و نه بدنبال بنیادگرایی. در همه این اتحادها باز نه تنها به اتحاد واقعی نمی رسید بلکه پیوسته مورد خشم حکمتیار هم واقع می شد.
مساله دوم: کلبدین نه تنها در هیچ یک از این اتحادها اشتراک نکرد بلکه پیمان اتحاد اسلامی نیز مورد خشم و غضب حکمتیار قرار گرفت و به آن حمله کرد و
اتحاد را نماینده مردم افغانستان ندانست. ولی پس از مدتی نیز در شورای اتحاد در یک صف درآمد و مسایل فتنه های را با خود آورد که سیر طبیعی اتحاد را از جاده اصلی منحرف و دگرکون ساخت. جالب اینکه شعار اصلی اتحاد «واعتصموبحبل الله جمعیاً ولا تفرقو» بود، اما هم گلبدین که سیاف را ساخته سعودی و رقیب خود حساب می کرد و هم سیاف که پروگرام داشت و همچنان این که هردو در ضمن رقابت با همدیکر، متوجه جعیت اسلامی بودند که میدان رهبری را از آن خود نکند.
پاکستان، سعودی، امریکا و اروپا و به ویژه انگلستان که پلان جنگ سردی به دام اندازی شوروی به تلک خونین افغانستان را در فصل جدید بازی ها در افغانستان دهه های شصت و هفتاد قرن بیستم بازی می کردند، هریک در پی به هم زدن مهره هابه روی هم بودند تا جهاد افغانستان رهبری واحد داخلی پیدا نکند. جنرال ضیالحق، روی گلبدین سرمایه گذاری کرده بود تا در کنفدراسیون اسلامی افغانستان پاکستان گلبدین را رهبر و زعیم افغانستان سازد و پس از فردای خروج شوروی از افغانستان اسپ سلطه گری بر افغانستان و منطقه در پوشش یکصد هزار بنیادگرای مسلمان مکتبی جنگ دیده به رمز کار آشنا پاکستان اتمی را به قدرت منطقه ای تبدیل کند.
جمعیت اسلامی در خم وپیچ کشمکش ها
با بیان فشرده پس منظر جمعیت اسلامی به رهبری شهید استاد ربانی سعی شده است که خواننده گرامی سرنوشت سیاسی جمعیت اسلامی جمعیت را در بستر سیال کشمکش های در دهه های شصت و هفتاد و هشتاد و نود قرن بیستم بشناسد و پس از سقوط طالبان، ضربات که بعد از به شهادت رسیدن احمدشاه مسعود {9 سپتامبر 2001} و به ویژه پس از کنفرانس بن و رویدادهای سیاسی خونباری که رهبران و افسران جمعیت اسلامی به شمول استاد ربانی را هدف قرار داد و بدنه جمعیت را به چند فراکسیون متفاوت پارچه پارچه نمود، ریشه یابی تاریخی نماید تا به عمق تضادها برسد و به یک تصویر جامع از سرنوشت سیاسی جمعیت که با شهادت و سربازی فرزندان سرباز وطن در راه آزادی و عدالت همراه است، جوهره ضربه تیم عطامحمد نور رییس اجرایی جمعیت اسلامی بر بدنه لرزان جمعیت که صلاح الدین ربانی رییس و سرپرست جمعیت اسلامی را هدف قرار داه است شناسایی نماید و بداند که چرا تاجیک ها به یک چنین سرنوشت اسفناک تفرقه سمتی و باندی گرفتار شدند و کی ها ضربات اصلی را پس از کنفرانس بن بر بدنه جمعیت وارد ساخته است.
درهرصورت، جمعیت اسلامی در بستر مخالفت های چندجانبه رشد و به حیات ادامه داد و در سال های پایانی حکومت نجیب الله در گرماگرم نشست مخفیانه هیات افغانی حزب وطن از جمله جترال غلام فاروق یعقوبی وزیر امنیت ملی «خاد»، اسحق توخی آمر دفتر نجیب الله، محمد فردوس خان مومند رییس قبیله مومند و طرفدار حکومت نجیب الله و هیات پاکستانی متشکل از جنرال درانی رییس استخبارات پاکستان {آی اس آی} احمد گل معاون آی اس آی، قاضی حسین احمد و غیرت بهیر {داماد حکمتیار} بر سر قضیه افغانستان، شورای نظار جمعیت اسلامی در جمعه 6 ثور سال 1370، نمایندگان جهادی 13 ولایت کشور از جمله فاریاب، جوزجان، مزارشریف، سمنگان، بامیان، بغلان، قندوز، تخار، بدخشان، لغمان، پروان، کاپیسا و شمال کابل را دورهم جمع کرد تا پیشنهادات و نظریات شان را در قبال مساله حق تعیین سرنوشت مردم افغانستان بدست خودشان ارایه دهند.
در 12 ثور با صدور قطعنامه ده ماده ای خواستار استقلال و تمامیت ارضی و وحدت ملی و عدم وابستگی افغانستان به کشورهای دیگر و تشدید مبارزات مسلحانه الی سقوط حکومت حزب وطن شدند. از همان روز به بعد نیروهای شورای نظار جمعیت اسلامی در 17 ثور یک پایگاه بسیار مهم و مستحکم ملیشه ها و عساکر دولتی را در قیصار ولایت فاریاب تصرف کردند. پس از آن فرقه 558 را از کنترول عساکر دولتی خارج ساختند. 120 میل سلح ثقیل، چهار عراده زره پوش، را به غنیمت گرفتند. به دنبال این رشته علمیات ها خواجه غار و فرقه 55 همراه با پنچ هزار سرباز دولتی را اسیر و سپس رها کردند.
حمله به خواجه غار روز 21 ثور به فرماندهی شهید مسعود آغاز و ساعت 5/30 بعد از ظهر 24 ثور پیروزمندانه فتح شد. اسلم وطنجار وزیر دفاع حکومت حزب وطن ادعا کرد که: «قوای حکومتی با دادن رشوه به یک تعداد قوماندانان خواجه غار را دوباره تصرف نموده است.» اما این ادعا از سوی فرمانده مسعود رد گردید.
شورای نظار جمعیت اسلامی در خم و پیچ کارزارهای سیاسی و نظامی با استفاده از تضادهای درونی رژیم نجیب الله که با سیاست های اشتباه و تفرقه قومی برای یک دست کردن قدرت و به حاشیه کشیدن حریفان از حزب و دولت با خلقی های شهنواز تنی، پرچمی های طرفدار کارمل و پرچمی های طرفدار فرید مزدک و کاویانی و سلطان علی کشتمند و جنرال های ازبیک از جمله جنرال مومن، جنرال رسول پهاول و جنرال دوستم قوماندان ملیشه های اوزبیک، موفق شد که پلان جنرال طارق والی پروان از وفاداران نجیب الله که درصدد معامله با قوماندانان حزب اسلامی از جمله قوماندان الماس بود تا دندشمالی و بگرام و جبل السراج را به قوماندانان محلی حزب اسلامی واگذار سازد را خنثی سازد و به صورت برق آسا با پیوستن جنرال های پرچمی حکومت نجیب الله از جمله جنرال مومن، میدان هوایی نظامی بگرام و جبل السراج و ولایت پروان تا حومه های کاریزمیر را تحت کنترول قرار دهد و نیروهای حزب اسلامی را در مهمترین منطقه استراتژیک هم سرحد کابل شکست دهد.
تسلیم شدن حکومت حزب وطن به فرمانده مسعود؛
با سقوط میدان هوایی بگرام بتاریخ 26 حمل 1372، بیروی سیاسی حکومت حزب وطن، دکتر نجیب الله را بار دیگر تحت فشار قرار دادند که از سمتش استعفا کند. نجیب الله که راه گریز برایش نمانده بود جبراً پذیرفت که استعفایش را از طریق رادیو تلویزیون اعلام می کند. نجیب الله که قصد خانه رفتن داشت، بوسیله جنرال توخی رییس دفتر سیاسی خود اطلاع حاصل می کند که بسوی خانه نرود که قوای نظامی خانه را محاصره کرده است.
یک رشته حوادث سیاسی که با قتل جنرال یعقوبی وزیر امنیت دولتی خاد نجیب الله، بوسیله جنرال یار محمد معین آن وزارت بوسیله تفنگچه همراه چهره گشود که با به قتل رسیدن جنرال یعقوبی از وفاداران نجیب، قدرت نظامی و استخباراتی داکتر نجیب حیران به کار خود نیز از دست اش بیرون کشیده شد. گارنیزیون کابل هم یک هفته قبل انفجار داده شده بود. برادر نجیب الله قوماندان گارنیزیون نیز تفنگ اش در حمایت از نجیب الله خالی بود.
برای نجیب الله هیچ راهی به جز رفتن بسوی میدان هوایی همراه با جنرال توخی و جنرال جفسر یاورش باقی نمی ماند تا کشور را ترک کنند. اما نیروهای اوزبیک میدان هوایی به نجیب الله اجازه داخل شدن نمی دهند. او ناچار با برادرش و جنرال های همراه به مهمانخانه ملل متحد پناهنده سیاسی می شود. عبدالرحیم هاتف بحیث وکیل ریاست جمهوری تعیین و از رادیو تلویزیون اعلام می شود.
در حالیکه جنرال رفیع و سایر قوم پرستان پشتون درصدد معامله گری با حزب اسلامی حکمتیار بودند و قوت های نظامی حکمتیار در وزارت داخله و مخابرات و در داخل قصر ریاست جمهوری جابجا شده بودند تا قدرت را به حکمتیار به رسم پشتون والی بسپارند و در پناه پاکستان در امان شوند، عبدالوکیل وزیر خارجه حکومت حزب وطن، با طرح پیشنهادات برای تشکیل یک حکومت موقتی و عدم حمله بر کمربند امنیتی کابل، به پروان نزد فرمانده احمدشاه مسعود آمد. اما مسعود طرح تشکیل حکومت اسلامی مجاهدین را در برابر طرح حکومت ایتلافی وزیر خارجه حکومت حزب وطن قرار داد.
عبدالوکلیل به کابل رسید. پس از مشوره با مقامات دولتی به پروان نزد فرمانده مسعود رسید و آمادگی دستجمعی شان را جهت پذیرش حکومت اسلامی مجاهدین و انتقال قدرت اعلام کرد. او از فرمانده مسعود خواست که به کابل بیاید و قدرت را تسلیم شود. اما مسعود چنین نکرد. او موضوع تسلیم شدن حکومت کابل را از طریق مخابره به اطلاع مجددی رییس حکومت موقت و سیاف صدراعظم و استاد ربانی و مولوی حقانی رسانید و از آنها خواست که همراه با سایر رهبران حکومت را تشکیل دهند. حکومت موقت هیجده ماهه که زمینه انتخابات ریاست جمهوری را فراهم سازد و لوی جرگه قانون اساسی را بیاورد.
تسلیم شدن حکومت کابل به فرمانده مسعود، فشار دیگر خشم و کینه و عداوت سیاسی و قومی و رقابتی شخصی گلبدین را به جوش و خروش آنچنانی آورد که از شدت غضب شکست تلخ دیگر از دست مسعود، مخابره ستلایتی را بکار گرفت تا از طریق تلفن ماهواره دار با مسعود که میدان جهاد را به نام جمعیت اسلامی فتح کرده بود، اتمام حجت در اولتیماتوم اخطار جنگ حیدری بر سر کابل و بدست گرفتن قدرت سیاسی کند. داستان تلفن حکمتیار به مسعود و مکالمه آنها بر سر قدرت سیاسی ثبت تاریخ سیاسی دوره جهاد است که در آن مسعود به زبان ساده و عام فهم به حکمتیار می گوید که دولت کابل تسلیم شده است. شما با رهبران بنیشینید یک حکومت اسلامی مجاهدین را بسازید و بیایید و قدرت را تسلیم شوید.
حکمتیار که بر مسعود غضبناک بود می گفت که: «ما به عنوان حزب مستقل تصمیم دیگری را اختیار می کنیم. این حق ما است و ما این را ترجیح می دهیم که مجاهدین فاتحانه، سربلند و با اسلحه خود وارد کابل شوند. هدف از واردشدن به کابل با اسلحه این نیست که خدای ناخواسته در کابل خونریزی شود ما هرگز نمی خواهیم یک قطره خون هم در کابل ریخته شود ولی ما نمی خواهیم که در تاریخ مجاهدین نوشته شود که آنها نتوانستند کابل را فتح کنند از طریق ملل متحد قضیه شان حل شد، از طریق مداخلات بین المللی قضیه شان حل شد. ما می خواهیم در پایان تاریخ جهاد ما نوشته شود که مجاهدین سربلند و فاتح و با اسلحه خود و با شعار های تکبیر در حالیکه پرچم اسلام را بر افراشته بودند از چهار طرف وارد کابل شدند، ما همین را می خواهیم ما همین پالیسی را اختیار کردیم و این را به نفع جهاد می شماریم» {رجوع شود به تحولات سیاسی جهاد افغانستان دکتر نصیری حق شناس. جلد سوم صفحات 446-447چاپ 1377 نصیر لیزر کمپیوتر دهلی}
الته، حکمتیار که در رقابت های سیاسی با همه فتنه ها و توطئه ها نتوانست از درون تضادهای حکومت حزب وطن نفع اش سود ببرد و مسعود توانست بر حکمتیار در میدان فتح جهاد در 8 ثور 1372، پیشی بگیرد و جهاد را به نام جمعیت اسلامی در پایان تاریخ جهاد رقم بزند، مورد عضب شراره خشم حکمتیار در ادبیات سیاسی آنچنانی که بوی جنگ و خونریزی بر سر تسخیر قدرت سیاسی می آید را به رخ احمدشاه مسعود در اعلام جنگ می کشید و در حالیکه مسعود می گفت: جنگ برای چی؟ دولت دست ها را بالا گرفته و تسلیم شده است تا قدرت را به حکومت اسلامی مجاهدین انتقال بدهد. شما با رهبران بنشینید حکومت را بسازید. بیایید قدرت را تسلیم شوید. مشکل شما مشکل رهبران است. اما حکمتیار می گفت به تمام قوماندانان حزب اسلامی دستور داده شده است که روز یکشنبه با سلاح وارد کابل شوند.
مسعود می گفت «خوب معنی همین گپ همین است که روز یکشنبه حتماً حمله می کنید. من آمادگی بگیرم.» حکمتیار می پرسید آمادگی برای چه؟ مسعود می گفت: «آمادگی برای دفاع مردم کابل، زن کابل، مرد کابل، خورد و کلان کابل. آمادگی به دفاع از همین ملت مظلوم، آمادگی به مردمی که بخدا هر روز پناه می برند و می گویند سرنوشت ما در آینده چه می شو». { همان منبع ص 451}
در سیلان مبارزات سیاسی خونین افغانستان با خروج شوروی {15 فبروری 1989} و پیامدهای بعدی آن که حکومت نجیب الله در جنگ جلال آباد 1369، ضربه های شدید به لشکرهای حزب اسلامی حکمتیار، حزب اسلامی یونس خالص، حزب اتحاد سیاف، خزب مهاذ ملی و حزب حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمدنبی تحت پوشش قوماندانی آی اس آی وارد کرد که ستون فقرات مفرزه های جهادی پیشاوری را درهم شکست و سپس به دلیل یک دست کردن قدرت سیاسی پس از کودتای شهواز تنی به تصفیه های درون حزبی و دولتی دست زد به امید یک دست شدن قدرت در فراکسیون فرزندان قبیله، مناقشات درون حزبی و دولتی که خاستگاه اش را مساله ملی می ساخت، چنان تشدید شد که مسعود برنده میدان سیاست در داخل مناقشات شد.
تیر گلبدین به هدف نخورد. اما نواز شریف و حمیدگل در گونرهاوس پیشاور همراه با سیاف طرح حکومت موقتی فتنه سیاسی شورای 50 نفری به ریاست مجددی و صدارت گلبدینی را رقم زدند که با رسیدن مجددی به کابل و تسلیم شدن قدرت از حکومت حزب وطن، افغانستان غرق دریای خون شد.
گلبدین در چهار آسیاب سنگر گرفت. فصل راکت پرانی های جنایات جنگی حکمتیار علیه مردم کابل رقم خورد.
پاکستان برای مدتی احزاب مکتبی را باهم جنگاند. ایران نیز در اوایل کار تیغ به جان حکومت ربانی و مسعود کشید. جنگ های خونین داخلی از سال های 1372 تا 1376 کابل را ویران و 50 هزار شهروندان کابلی را به خاک و خون نشاند و هزاران نفر دیگر از مردم کابل به ننگرها و مزار شریف تحت کنترول جنرال دوستم رسیدند. پرچمی ها هم دوبخش شدند. طرفداران کارمل و بریالی از جمله جنرال عظیمی به دوستم پیوستند. دوستم به حامی روشنفکران و هنرمندان چپ و راست تبدیل شد. پرچمی های طرفدار فرید مزدک و کاویانی به مسعود پیوستند و خلقی های شهنواز تنی به گلبدین و سپس به طالبان پیوستند.
جمعیت اسلامی در میدان کشمکش ها گیر کرد که با ظهور ناگهانی طالبان و سقوط کابل 26 سپتامبر 1996 و پیامدهای بعدی آن که منجر به جنگ های خونین انتقام جویانه طالبانی در سال های 1997،1998، 1999 و 2000 گردید. مفرزه های طالبانی و القاعده و لشکر عرب های افغان و افسران پاکستانی دست به کشتار مردم شیعه مذهب مزار شریف و هزاره ها و ازوبیک ها و تاجیک ها زدند و مردم شمالی را مجبور به کوچ اجباری در زمستان سرد بسوی پنجشیر دربدر و آواره نمودند که داستان های تراژدیک تباهی مردم افغانستان است.
با در افتادن امریکا و طالبان بر سر اسامه بن لادن و سوءقصد به جان فرمانده مسعود در 9 سپتامبر 2001 در خواجه بهاوالدین اولیا در تخار و به شهادت رسیدن مسعود و سرانجام حمله امریکا به فرمان جرج دبلیو بوش در 7 اکتوبر 2001 و سقوط طالبان و سر بیرون کردن حکومت ایتلافی موقت انتقالی از چانته سیاسی کنفرانس بن فصل جدید سیاسی چهره گشود که در این داستان ضربه های جدیدی بر بدنه حزب جمعیت اسلامی به رهبری برهان الدین ربانی وارد گردید که در این کار سران ارشد جمعیت از جمله فهیم قسیم، یونس قانونی و عبدالله و امرالله صالح نقش کلیدی بازی کرده اند.
فهیم قسیم و عبدالله و قانونی و امرالله صالح با گرفتن مقامات عالی در کرسی های وزارت دفاع، وزارت خارجه، وزارت داخله و ریاست امنیت ملی، ضربه را از درون به بدنه جمعیت وارد کردند.
کودتا علیه ربانی صورت گرفت. یونس قانونی حزب افغانستان نوین را ساخت. فهیم قسیم در انتخابات 2004 از قانونی حمایت کرد. عبدالله هم پس از انتخابات ریاست جمهوری 2004، که از سوی کرزی از وزارت خارجه کنار زده شد، رهبری ثبات و همگرایی را رقم زد. امرالله صالح پس از ریاست امنیت، تشکیلات روند سبز را رقم زد.
برهان الدین ربانی با تعدادی دیگری از جمعیتی ها از جمله احمدضیا مسعود {داماد استاد ربانی} و عطامحمد نور، امان الله گذر و جان محمد حقجو و حفیظ منصور و دیگران باقی ماند. در سال 1387 استاد ربانی برای تغییرات در تشکیلات جمعیت و وارد کردن نسل جدید مسلمانان روشنفکر در جمعیت کمیته انسجام امورات جمعیت را اساس نهاد که مسوولیت برگزاری کنگره حزب نیز بود. سید اکرام معصومی و مهندس عبدالرحیم از جمله اعضای کمیته شش نفره بودند. این کمیته بعداً بنام شورای انسجام موسوم شد. در سال 1390 استاد ربانی کمیسیون تدارک مجموع عمومی یا همان کنگره سراسری حزب جمعیت را با عضویت صدتن از اعضای این حزب ایجاد کرد تا حزب جمعیت را نوسازی نماید و قشرجوان را وارد مقامات و مسوولیت های سازد. اما دشمنان به او اجازه چنین کاری را ندادند. در ماه سنبله سال 1390 استاد ربانی را در داخل منزل اش شخصی بوسیله بنام عصمت الله که حامل پیام طالبان بود، ترور انتحاری شد. کنگره حزب دایر نشد.
صلاح الدین ربانی پس از شهادت پدرش به حیث رییس و سرپرست جمعیت تعیین شد. او در دانشکاه ملک فهد در عربستان در رشته اداره و بازاریابی لیسانس گرفته است. او همچمان از دانشکاه کینگستون در لندن در رشته تجارت و از دانشگاه کلمبیا در نیویارک در رشته روابط بین المللی مدرک کارشناسی ارشد دارد. صلاح الدین ربانی مدتی به حیث سفیر افغانستان در ترکیه بود. صلاح الدین ربانی در انتخابات 1993 از عبدالله حمایت کرد. در حکومت وحدت ملی به حیث وزیر خارجه کار کرد. پیش از پایان حکومت وحدت ملی از سمت اش استعفا داد و به اپوزیسیون ارگ در انتخابات 1398 از عبدالله حمایت کرد. عقب نشینی عبدالله و رفتن بسوی حکومت مشارکتی با غنی، صلاح الدین ربانی و تیم او را به روی عبدالله و صالح و عطامحمد نور زد.
صلاح الدین ربانی تا اخر برضد اشرف غنی ایستاد و از طرح باطل شدن انتخابات و ایجاد حکومت صدارتی دفاع کرد که در خم و پیچ کشمکش ها صلاح الدین ربانی برای بازشدن جمعیت به روی نسل جدید مسلمان تحصیل کرده و ایجاد تغییرات در تشکیلات حزبی و اساسنامه در ماه جوزا 1399 دفتر مرکزی جمعیت را در شهر کابل افتتاح کرد و گفت که: «نسل امروز و دانش آموخته افغانستان می خواهد بداند که جمعیت اسلامی یک جریان کاملاً ایدیولوژیک و متعلق به دوره جنگ سرد است یا یک حزب سیاسی امروزی. صلاح الدین ربانی در پی راه دادن به چهره های نسل جدید است.
رقابت بر سر رهبری جمعیت که در واقع رقابت بر سر رهبری تاجیک ها است میان صلاح الدین ربانی و عطامحمد نور رییس اجرایی جمعیت که با ارگ تاردوانی های به هدف مقاصدی رسیدن به مقامات بلند بالا را دارد، به مرحله حساس و خطرناک رسیده است.
در جلسه ای خانه عطامحمد نور {12 سرطان 1399}، شماری از اعضای شورای رهبری 64 عضوی، حدود47 نفر از آنها به شمول یونس قانونی {معامله گر مشهور از جمله شرکت کنندگان کنفرانس بن و کودتای خموش علیه استاد ربانی و نخستین جدا شده از بدنه جمعیت و تشکیل حزب افغانستان نوین}، اسماعیل خان، عبدالستار مراد، بسم الله خان {وزیر دفاع کرزی در قضیه 85 میلیون افغانی کود پشقل بز و گوسفند برای سبزی کاری چمنزارهای وزارت دفاع متهم است که کود خریداری نشده و پول ها زیر زده شده است} و عنایت الله شاداب،حفیظ منصور و دیگران، در یک کودتای خموش دیگر صلاح الدین ربانی رییس و سرپرست جمعیت اسلامی از شخصیت های سیاسی مخالف اشرف غنی و عبدالله و پروژه صلح با طالبان را از رهبری حزب برکنار ساخته اند.
جنگ سرنوشت ساز در داحل جمعیت که عطا محمد نور در پی آخرین ضربه به بدنه جمعیت است، میان صلاح الدین ربانی و حامیان او و عطامحمد نور چهره گشوده که جزییات آنرا تقعقیب خواهیم کرد.
محمد صدیقی
>>> بلى همه ديگر احزاب بد بودند و هستند!؟ فقط جميعت هست كه خوب هست و از اينرو جز وطنفروشى، معامله، وًقهرمان سازى كاذب چيزى ديگر از اين گروه حاصل نشد و نمى شود! تاريخ گواه هست!! جميعت هاى مكتبى فقط چند تا دزد، وطنفروش، خاين چيزى ديگر نيستند و نبودند!!
>>> صاحب مقاله محترم.اين استعداد عالي وقلم توانا را كه خداوند براى شما عنايت كرده بدانيد كه ان يك امانت الهى است. دربسياري ازموارد تعصبات تنظيمى بر شا غالب شده حقايق رادور ازحقيقت نويشته ئيد.اميد است درقضايايكه جنبهء تاريخى دارد بايد در نويشته اش امين باشيم.درحفظ الله باشيد.
>>> آقای محمد صدیقی با متقبل شدن زحمات زیاد تا اینجا داستان خوبی ساخته اند اما این داستان یک داستان بی بال و دُم است!
ایشان فقط تلاش نموده اند از مسعود در گذشته و از صلاح الدین ربانی در حال فرشته بسازد اما اینچنین نیست.
اگر اغراق آمیز از شهکاریهای مسعود و یاران شان تعریف نموده اند، باید از جنایات شان نیز چیزی میگفتند!
آقای صدیقی! شما دارید از واقعیت ها چشم پت میگذرید، توضیحات شما چنین مینمایانند که جمعیت اسلامی یک حزب اعتدال پسند و سکولار است اما اینرا فراموش کرده اید که معلم کشی و حریق نمودن مکاتب برای اولین بار توسط جهادی های همین جمعیت (که حالا بنام حزب جمعیت لقب گرفته است) در بدخشان آغاز شد، شما تاپۀ رهبری به اصطلاح تاجیک ها را بر جمعیت میزنید اما فراموش میکنید که همین جمعیت در دوران کوه نشینی اش چقدر فرزندان (تاجیک؟) را از دم تیغ کشیده است! احمد شاه مسعود، مسعودی که شما از آن یک فرشته ساخته اید! در قتل عام فرزندان بدخشان و تخار دست بالایی داشت، شما میتوانید سری بزنید به فرخار و داستان بیرحمی های مسعود را از مردم عام آن منطقه بشنوید.
شما اینرا نیز فراموش کرده اید که شکل گیری شورای نظار بزرگترین انشعاب در بدنۀ جمعیت اسلامی بود، مگر اختلافات فرماندهان مرتبط به شورای نظار و جمعیت را انکار میکنید؟ تلاش تان برای تبلیغ جمعیت اسالامی منحیث رهبر تاجیکان، بظاهر پسندیده مینماید اما میدانی در واقع خلاصه کردن این تنظیم فقط به چند ولسوالی بدخشان و سمت شمال است که حقیقت چنین نیست.
جمعیت اسلامی یک تنظیم افراطی اسلامگرا بود که در ابتداء فاجقۀ هشت ثور عمل بالمثل طالبان و یا بدتر از آنان را داشت، حالا با ساختن چنین داستانها نمیتوانید آبروی برباد رفتۀ جمعتی ها و سایر احزاب جهادی را باز گردانید زیرا برای توضیح فجایع جهادیها در کل و جمعیتی ها بطور اخص زمان زیادی لازم است که به آن پرداخت.
میهن زرغون
>>> حزب اسلامی جنایات زیادتری کرده بود آقای میهن زرغون هیچ ازان یادی نکردی هدف تیر تان فقط مسعود بود گرچه من باهیچ کدام تنظیم ها ارتباطی نداشتم وندارم ولی واقعیت هارا باید بدون جانبداری بیان کرد حزب اسلامی درشمشتو یک کشتارگاه داشت هموطنان مهاجر که ازکابل به پشاور میرفتند خصوصا تحصیل کرده ها داکتران وانجینران معلمین واستادان اگر درتنظیم گلبدین نمیبودند بزودی شناسایی اختطاف وسربریده میشدند چنانچه یک لیست این شیدان درسایت های انترنتی نشر شده است.درولایت ها وولسوالی ها چه جنایاتی نکردند.درشهر کابل راکت پراگنی هایش تاهنوز فراموش نشده است...وغیره.
>>> تمام متن را مطالعه نمودم
کاملا عاری از حقیقت است
مردم افغانستان و به خصوص مردم کابل شاهد هستندکتمان واقعیت شده
است
>>> کشور ما عملا تجزیه است مگر تجزیه شاخ و دم دارد وقتی مرزهای فکری ما تجزیه شده است هیچ ضرورت به تجزیه مرزهای جغرافیا نیست در این کشور فقط قوم اوغان برای منافع خود تلاش میکند و با بقیه دشمنی آشکار میکند همین رفتار از سوی قوم تاجیک است و عین رفتار از ازبک و هزاره هست
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است