«بلدوزر» ها سینمای پارک را ویران کردند، مافیایی به نام «جمهوریت» به صدای هیچکسی گوش نداد. دلم برای هنرمندان عزیز کشورم آتش گرفت | ||||
تاریخ انتشار: ۲۱:۲۰ ۱۴۰۳/۵/۳۱ | کد خبر: 175897 | منبع: | پرینت |
وقتی فیلمهای فرانسوی با دوبلاژ عالی به زبان فارسی از ایران به افغانستان میرسیدند، حس جالبی به من دست میداد. آنزمان، کابل شباهت به یک شهر داشت. در هر قسمتی از شهر سینمایی فعال بود. آنهم با ساختمانهای بزرگ و زیبا که گنجایش صد ها انسان را داشت. هنر هفتم جایش را در دل مردم باز کرده بود. سینما یک ویژگی بیمانند داشت. شما که در آنزمان تشنه اطلاعات و خوراک فکری بودید، از طریق سینما با سایر شاخه های هنر و زندگی آشنا میشدید. موسیقی، رقص، تیاتر، توسعه، فنآوری، نقاشی، سوژههای پیکرتراشی و همه را میتوانستید در یک فیلم خوب پیدا کنید. به شرط اینکه شما یک بیننده خوب باشید.
شرط دوم ایناست که شما با تهیهکنندگان متخصص، نویسندگان فهیم و فیلمبرداران حرفهای سروکار داشته باشید. بیشترین این پدیده های خوب را در فیلمهای فرانسوی پیدا میکردید. به یاد دارم وقتی فیلم «بینوایان» را که بر داستان بینظیر ویکتور هوگو در سینما پارک دیدم، اشک از چشمانم جاری شده بود. من که در آنزمان رُمان بینوایان را به زبان فارسی به ترجمهی شکوهمند محمدرضا پارسایار خوانده بودم، در عمق ماجراهای فیلم میرفتم و واژه های داستان را با وجودم میشنیدم، حس میکردم و میدیدم. این فیلم که به گمانم توسط بیل آگست تهیه شده بود بر زندگی من اثر جدی گذاشت. این فیلم چشمان مرا با معنای زندگی آشتی داد. در این فیلم فلسفه زندگی، قانون و عدالت با زیباییهای بیهمتای هنری تمثیل شده بود و دوبله یا برگردانی هنری آن نیز بیبدیل بود. آن فیلم بر من چنان اثر گذاشت که تا امروز حسش میکنم. ایناست معنای یک اثر هنری و ارزشمند.
میخواهم بگویم آنگاه که هنر معنا داشت، سینما در پهلوی تفنُن و تفریح، یک علم بود و مکتب بزرگ آموزش و پرورش برای نو جوانانی مانند من حساب میشد. فیلم های روسی که از آثار داستایوفسکی، شولوخوف و فیلم های ایرانی، ایتالوی و فرانسوی که با برگردانی فارسی از طریق ایران راه به کابل، مزار، قندهار، هرات و سایر شهرهای بزرگ افغانستان میگشودند، بسیار آموزنده و هنرمندانه بودند. این درست است که دلبستگان فیلم های هندی و حتی پاکستانی بیشتر از اینان بودند و اما راستش را بگویید من با دیدن فیلم «خاک» ساخت سینمای ایران دنیایم آفتابی شد. من این فیلم را که اثر ماندگار مسعود کیمیایی و نقشآفرینی بهروز وثوقی است، در سینما بهارستان همراه با خانوادهام دیدم. آنگاه خانواده ها برای دیدن فیلم های جالب به سینما میرفتند و نه تنها که شرم نبود بلکه بالاترین سطح فرهنگی را به نمایش میگذاشت. فیلم «دُن آرام» اثر شولوخوف یک شهکار هنری جهان است. شما در این فیلم با جهانی معرفی میشوید که عشق، درد، فقر، آزادگی و امید را به نگاه های کنجکاو شما آشنا میساخت. من این رمان را با ترجمه محمود اعتماد زاده معروف به «بهآذین» که خود یک شهکار بود، خوانده بودم. اما وقتی فلمش را دیدم، جهانبینیام معنا پیدا کرد.
وقتی «بلدوزر» ها سینمای پارک را ویران کردند، من در کابل بودم. هرباری که از کنار سینما پارک عبور میکردم حس نوستالژیک به من دست میداد. فکر میکردم ژان والژن قهرمان اصلی بینوایان ناله کنان خاک را بر سرخود میپاشد و التماس میکند که لطفا خانهاش را واژگون نسازید. اما مافیایی به نام «جمهوریت» به صدای هیچکسی گوش نداد. به زودی خانه جمهوریت قلابی که آن خانهی رؤیایی مرا نابود کرده بود واژگون شد. اما قاتلان وحشیتر بر جایش جلوس کردند.
این سطر ها را با درد عظیمی مینویسم. جامعهی که در آن هنر را بدعت و کفر میپندارند، زندان نه، بلکه دوزخ است. سخنان مدیران اصلی وزارت نـــهی از منـــــکر را میشنیدم که با افتخار میگفتند چقدر آلات موسیقی، چقدر نوار فیلم، چقدر دروازه های مؤسسات هنر و... نابود کرده اند و بسته اند. دلم برای هنرمندان عزیز کشورم آتش گرفت. دلم برای جوانان کشور آتش گرفت. دلم برای آینده کشورم آتش گرفت.
دکتر ملک ستیز
>>> سلطان زوی این بی ....تاریخ درتبانی با امرالله صالح این .....نو به قدرت رسیده بنای تاریخی سینما پارک را بیشرفانه فرو ریختند تا به جایش یک مجموعه تجاری بزرگ بسازند و شکم های گندیده خود و فامیل های بی حیای شان را گندیده تر کنند، خداوند هردوی این ....ها را به مرض فلج پا دچار کند تا درد را چنان احساس کنند که ملت احساس میکند.
>>> جناب داکتر ستیز گرامی و چشم امید جوانان و همه هموطنان زجر کشیده .
من با این نوشته هایتان بیش از پیش متأ ثر می شوم زیرا یاد این درد ها بازهم درد را بیشتر متحسس می سازد
اولین فیلم امریکائی را در نوجوانی و مراهقت در همین سینمای پارک دیده ام .در کشور ترور ، سینما هم توسط تروریستان دیموکرات و نکتائی دار ترور شد ، دیدن اخبار در زمینهء فعالیت محو سامان موسیقی و اخباری چنین ناگوار را وقتی می بینم فکر می کنم که این ها همه خواب آند
مهم اینکه با اخبار جنگ ،کشتار،بستن دروازه های مکتب،ااپارتاید جنسیتی ، ووووووو. ….در مقابل سوال مردم کشور های خارجی به کدام جرأت بتوانم هویت خود را بازگو کنم که به کدام کشور جهان تعلق دارم ؟
رحیم شنسب
>>> دوکتور متبحر و نکته سنجد کشورم عمرتان پر یرکت باد تاحقایق عینی کشورم را قلم تان بیشتر پرداز بدهد:
حقا که وقایع تاریخی را به قید قلم وتحریر چنان سر هم گذاشتید گویی همین اکنون در دل حوادث هستم وآنرا بچشم می بینم و بجان و جسمم آنها را لمس میکنم٬ قلم تان رسا باد
>>> وقتیکه دوباره امارت طالبانی درهم و برهم گردید که انشاءالله بزودی از قدرت بزمین میخورد دروازه های ترورست پرور خانه ها را بنام مدارس دینی ببندید و دیگر مجال سر بلند کردن به انها بزیر نام ازادی بیان و عقیده داده نشود تا بساط افراط گرایی از کشور ما برچیده شود.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است