بیهقی گاهی در هرات، گاهی در کنار رود هیرمند، روزی در شهر غزنی، باری در بلخ و زمانی هم در قندهار، به یادداشتبرداری میپرداخت... | ||||
تاریخ انتشار: ۲۰:۳۷ ۱۴۰۳/۸/۴ | کد خبر: 176199 | منبع: | پرینت |
روز اول عقرب/آبان، روز بزرگداشت «ابوالفضل بیهقی» و روز «نثر فارسی» بود اما اکنون که این روز به پایان میرسد، کمتر کسی از اهل افغانستان از چنین روزی یاد کرد. در حقیقت، امروز مشکلات مردم افغانستان چنان زیاد است که دیگر فرصت و حوصلهای برای یادآوری از مناسبتها و شخصیتهای علمی و فرهنگی حوزه ادبی ما باقی نمانده است اما هرچه باشد، بیهقی حق زیادی بر گردن ما فارسیزبانان دارد زیرا وی با یادداشتهای خود، نشان داد که زبان فارسی در هزار سال پیش به اندازهای از پختگی و صلابت رسیده بود که هیچ زبانی در عصر غزنویان نمیتوانست با زبان فارسی رقابت کند.
از عصر غزنویان سخن به میان آمد اما کمتر پیش میآید که از این عصر یاد کنیم اما از کتاب ماندگار «تاریخ بیهقی» حرفی نزنیم. یکی از قدیمیترین و مهمترین منابعی که اطلاعات ذیقیمتی از تاریخ غزنویان به دست میدهد، تاریخ بیهقی است. بیهقی در سال ۳۸۵هجری قمری در بیهق از توابع خراسان قدیم متولد شد. پدرش از افراد سرشناس بود و بیهقی توانست که در جوانی وارد دربار و دیوان سلطان محمود غزنوی شود.
زمانی که بیهقی وارد دیوان و رسائل غزنویان شد، شخصی به اسم «بونصر مشکان»، صاحب دیوان بود و نویسنده کتاب تاریخ ماندگار بیهقی، قریب ۲۰ سال در کنار مشکان، بسر برد. بیهقی، نه تنها از نثرنویسان طراز اول عصر خود بود بلکه پس از او نیز کمتر شخصیتی به پای بیهقی در نثرنویسی میرسد. البته با این توضیح که هرچند ابوالفضل بیهقی به «پدر نثر فارسی» شهرت یافته است ولی قبل از او نیز آثاری چون «مقدمه شاهنامه منصوری» و «رساله علایی ابن سینا» به نثر فارسی نوشته شده بودند.
القصه این که بیهقی با استفاده از موقعیت خود در دیوان غزنویان، به فکر نگارش کتاب خود افتاد. او تاریخ خود را بسیار ساده، روان و سلیس و در عین حال با دقت و جزئیات غیرقابل وصف، نوشت که بدون مبالغه، کمتر کتاب تاریخی به پای سبک و اسلوب او میرسد. این کتاب برای ما که اهل افغانستان هستیم، یک مزیت دیگری هم دارد که و آن این که بیهقی کتابش را در سرزمینی که اکنون افغانستان نامیده میشود، به رشته تحریر درآورد. او گاهی در هرات، گاهی در کنار رود هیرمند، روزی در شهر غزنی، باری در بلخ و زمانی هم در قندهار، تا فرصتی فراهم میشد، با قلم و کلک خیالانگیز خود، به یادداشتبرداری میپرداخت که بعدها همین یادداشتها، بخشی از تاریخ بیهقی را تشکیل داد.
بین تاریخنگاران و محققان، مشهور است که تاریخ بیهقی در ابتدا، به ۳۰ جلد میرسیده اما براثر حوادث روزگار و شر حاسدان، بخش بیشتر مجلدات آن از بین رفته و اکنون فقط یکپنجم تاریخ بیهقی را در اختیار داریم. همین مقدار اندک نیز چنان حاوی اطلاعات ذیقیمتی درباره سلسله غزنویان است که مرجع و منبع معتبری برای تمام مورخینِ پس از بیهقی بوده و هست.
به هر صورت، بیهقی روزگار سلطنت محمود، محمد، مسعود، مودود، عبدالرشید، فرخزاد و ابراهیم غزنوی را درک کرد. سرانجام این شخصیت علمی و فرهنگی حوزه فارسی زبانان در زمان حکومت سلطان ابراهیم در سال ۴۷۰هجری قمری در سن ۸۵ سالگی در غزنی رخ در نقاب خاک کشید.
یادش گرامی باد
محمد مرادی
>>> خداوند رحمت اش را شامل حال بیهقی کند ، مردان بزرگ تاریخ سرزمینم کاخ های بلند فکر و اندیشه را چنان محکم بنیان نهاده اند که بعد هزار سال تا هنوز که هنوز است از گزند حوادث روزگار و کینه کینه توزان بی مقدار در امان مانده است.
و این هم نمونه یی از نثر ابوالفضل بیهقی که از سایت (گنجور) کاپی شده.
چون ازین سخن فارغ شد، اعیان ری در یکدیگر نگریستند و چنان نمودند که دهشتی و حیرتی سخت بزرگ بدیشان راه نمود و اشارت کردند سوی خطیب شهر- و مردی پیر و فاضل و اسنّ و جهان گشته بود- او بر پای خاست و گفت: زندگانی ملک اسلام دراز باد، اینها در این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته از جواب عاجز شوند و محجم گردند؛ اگر رای عالی بیند، فرمان دهد یکی را از معتمدان درگاه تا بیرون بنشیند و این بندگان آنجا روند که طاهر دبیر آنجا نشیند و جواب دهند. امیر گفت: نیک آمد. و اعیان ری را بخیمه بزرگ آوردند که طاهر دبیر آنجا مینشست- و شغل همه بر وی میرفت که وی محتشمتر بود- و طاهر بیامد بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند. طاهر گفت:
سخن خداوند شنودید، جواب چیست؟ گفتند: زندگانی خواجه عمید دراز باد، همه بندگان سخن بر یک فصل اتفاق کردهایم و با خطیب بگفته و او آنچه از زبان ما بشنود با امیر بگوید. طاهر گفت: نیکو دیدهاید تا سخن دراز نشود، جواب چیست؟
خطیب گفت: این اعیان و مقدّمان گروهیاند که هر چه ایشان گفتند و نهادند، اگر دو بار هزار هزار درم در شهر و نواحی آن باشد، آن را فرمان بردار باشند و میگویند:
قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس بود که کار ملک از چون فخر الدّوله و صاحب اسمعیل عباد بزنی و پسری عاجز افتاد و دستها بخدای، عزّوجلّ، برداشته تا ملک اسلام را، محمود، در دل افکند که اینجا آمد و ایشان را فریاد رسید و از جور و فساد قرامطه و مفسدان برهانید و آن عاجزان را که ما را نمیتوانستند داشت، برکند و از این ولایت دور افگند و ما را خداوندی گماشت عادل و مهربان و ضابط، چون او خود بسعادت بازگشت و تا آن خداوند برفته است، این خداوند هیچ نیاسوده است و نمد اسبش خشک نشده است؛ جهان میگشاد و متغلّبان و عاجزان را میبرانداخت، چنانکه اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی، اکنون ببغداد رسیده بودی و دیگر عاجزان و نابکاران را برانداخته و رعایای آن نواحی را فریاد رسیده [و] همچنین حلاوت عدل بچشانیده ؛ و تا این غایت که رایت وی بسپاهان بود، معلوم است که اینجا در شهر و نواحی ما حاجبی بود شحنه با سواری دویست، و کسی را از بقایای مفسدان زهره نبود که بجنبیدی که اگر کسی قصد فسادی کردی و اینجا آمدی و شوکتش هزار یا دو هزار یا کمتر و بیشتر بودی تا ده هزار، البتّه جوانان و دلیران ما سلاح برداشتندی و بشحنه خداوندی پیوستندی تا شرّ آن مفسدان به پیروزی خدای، عزّوجلّ، کفایت کردندی؛ و اگر این خداوند تا مصر میرفتی، ما را همین شغل میبودی، فرق نشناسیم میان این دو مسافت و اگر خداوند چون از شغلها که پیش دارد، فارغ گشت- و زود باشد که فارغ گردد، چه پیش همّت بزرگش خطر ندارد- و چنان باشد که بسعادت اینجا بازآید و یا سالاری فرستد، امروز بنده و فرمان بردارند، آن روز بندهتر و فرمان بردارتر باشیم که این نعمت بزرگ را که یافتهایم، تا جان در تن ماست، زود زود از دست ندهیم و اگر امروز که نشاط رفتن کرده است، تازیانهیی اینجا بپای کند، او را فرمان بردار باشیم، سخن ما اینست که بگفتیم. و خطیب روی بقوم کرد و گفت: این فصل که من گفتم، سخن شما هست؟ همگان گفتند: هست، بلکه زیاده ازینیم در بندگی.
طاهر گفت: جزاکم اللّه خیرا، سخن نیکو گفتید و حقّ بزرگ راعی بجای آوردید. و برخاست نزدیک امیر رفت و این جواب بازگفت. امیر سخت شادمانه شد و گفت: ای طاهر، چون سعادت آید، همه کارها فراخور یکدیگر آید ؛ سخت بخردوار جوابی است و این قوم مستحقّ همه نیکوییها هستند. بگوی تا قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان و سالار غازیانرا خلعتها راست کنند هم اکنون، از [آن] رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و از آن دیگران زراندود، و بپوشانند و پیشآر تا سخن ما بشنوند و پس با مرتبهداران از آن سوی شهر گسیلشان کن هرچه نیکوتر.
طاهر برخاست و جائی بنشست و خازنان را بخواند و خلعتها راست کردند.
چون راست شد، نزدیک اعیان ری بازآمد و گفت: جواب که داده بودید، با خداوند بگفتم، سخت خوش و پسندیده آمد و اعیان شما را که بر شغل اند، خلعتی با نام و سزا فرمود؛ مبارک باد، بسم اللّه، بجامه خانه باید رفت تا بمبارکی پوشیده آید. سیاه- داران پنج تن را به جامه خانه بردند و خلعتها بپوشانیدند. و پس طاهر نزدیک امیر رفت و جمله اعیان ری را پیش آوردند. امیر ایشان را بنواخت و نیکویی گفت و ایشان دعای فراوان کردند و بازگشتند؛ و مرتبهداران ایشان را سوی شهر بردند بر جملهیی هر چه نیکوتر. و مردم شهر بسیار شادی کردند و بی اندازه درم و دینار انداختند و مرتبهداران را به نیکوئی و خشنودی بازگردانیدند.
بخش ۱۰: و دیگر روز چون بار بگسست - و اعیان ری بجمله آمده ... »« بخش ۸: و پس از گسیل
>>> سرزمینی که امروز بنام ایران یاد میشود،در گذشته بنام فارس بود. سرزمینی که در گذشته بنام فارس یاد میشد،قبل از آن بنام خراسان یاد میشد. سرزمینی که بنام خراسان یاد میشد،قبل از آن ساسانیان نام داشت که رسم الخط اش خط میخی بود،نه عربی. و قبل از آن نیز هخامنشیان.
در زمان رضا شاه پهلوی،کمبسیونی جور شد برای عرب زدایی که لغات های عربی را پس کنند و در عوض معادل فارسی آن را جور کنند. مثلی که در افغانستان در زمان صدارت داودخان پشتو تولنه جور شده بود و معادل لغات های فارسی را جور میکردند. مثل:
رادیو-غژ دبلی.
تنبور-شرنگ سوتی.
رضا شاه پهلوی حتی میخواست رسم الخط عربی را نیز تغیر دهد و دوباره خط میخی رمان ساسانیان را مروج کند. کمیسیونی را نیز موظف ساخته بود و از آنها دعوت کرد در مقر شاهی.
در حالی که راجع به تغیر رسم الخط با هیأت رضا شاه پهلوی بحث میکرد،در همین حال ولیعهد از دروازه در آمد و گفت:
بابا،بابا!با بچه ها در بیرون بازی میکردم،در پایم میخ در آمد!
همان بود که رضاشاه پهلوی از تغیر رسم الخط عربی صرف نظر کرد.
>>> حسینرضا تاجیک :
زمانی افغانستان یا خراسان بزرگ ، ستارگان درخشانی ، در سپهر علم و ادب و اندیشه ای ؛ چون : بیهقی ، مولوی بلخی ، ناصرخسرو قبادیانی ، خواجه عبدالله انصاری ، ابن سینا ، ابونصر فارابی ( فاریابی ) ، ابوخالد کابلی ، سنایی و از این دست چهره های شاخص و گرانمایه ای به جهان عرضه می کرد ولی حالا چه ... .
>>> تشکر از محمد مرادی بابت اطلاعات جالب و جاذب در باره محمد بیهقی قلم تان رسا باد
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است