تاریخ انتشار: ۲۳:۳۴ ۱۴۰۳/۸/۲۷ | کد خبر: 176313 | منبع: | پرینت |
اندیشه تربیتی یا فلسفه تعلیم و تربیت به طور خلاصه عبارت است از تامل و تعمق در چرایی تعلیم و تربیت، چیستی تعلیم و تربیت، چگونگی تعلیم و تربیت و غایت.
این مقاله را به رهگیری نشانه های اندیشه تربیتی در تمدن های بزرگ، محوری و دامنه دار تاریخ می پردازیم و کار را با بررسی اندیشه های تربیتی در تمدن ایران هخامنشی، که نخستین تمدن واقعی تاریخ است، می آغازیم.
تمدن ایران هخامنشی:
از ویژگیهای عمده اندیشه تربیتی در تمدن ایران هخامنشی، که مبتنی بر دیانت زرتشتی بود، می توان به تاکید بر احساس وطن پرستی، تأکید بر تواناییهای فیزیکی و بدنی و قدرت رزم و جنگاوری، تاکید بر سهی گویی و سهی اندیشی و سهی کرداری اشارت کرد.
علاوه بر این موارد، اندیشه تربیتی این دوران تأکید زیادی روی پیوندهای خانوادگی و احساسات گروهی داشت و همانطور که گفتیم دین محور بود و چه بسا بیشتر در پی ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بود و بر تربیت عمودی که مبتنی بر اندیشه عمودی "ایشان و من" است تکیه و تاکید داشت.
تمدن یونان باستان:
اما پس از تمدن ایران هخامنشی، اندیشه های تربیتی در تمدن یونان باستان، که دومین مرحله تاریخی تمدن است، شایان تامل است. که در این میان، اندیشه های افلاطون (427 تا 347) و ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ پ. م) نقشی پر جلوه تر دارد.
افلاطون میان تعلیم و تربیت تفاوت قایل بود و تربیت را وسیعتر از تعلیم بهشمار میآورد. از نظر او، تربیت یعنی از قوه به فعل درآمدن استعدادهای انسان از اینرو هدف عمده تربیت، کشف و شکوفا کردن استعدادهای نخبگان و آماده ساختن آنها برای زمامداری در جامعه آرمانی یعنی جامعهای مبتنی بر عدالت و حکمت می باشد باید دانست که افلاطون بیشتر طرفدار نخبه پروری است چرا که وجود نخبگان به عنوان زمامدار جامعه را ضامن پرورش سایر آحاد می داند.
همچنین ارسطو معتقد بود که دولت باید امور تربیت را به عهده گیرد و مردم را طوری تربیت کند که با حفظ مالکیت فردی، اموال خود را در منافع عمومی به کار برند. ارسطو باور داشت که افراد باید اطاعت از قانون را یاد بگیرند و بجا آورند والا تشکیل حکومت امکان نخواهد داشت. از نظر ارسطو باید به جوانان اندیشه های گرانبهایی را یاد داد که از تشکیلِ تشکیلات اجتماعی و آزادی مبتنی بر قانون حاصل میشود، زیرا فقط مراقبت اجتماع میتواند در انسان تولید فضیلت و تقوا کند. تمدن یونان باستان، بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات بود و تربیت را افقی و بیشتر مبتنی بر اندیشه افقی "من و تو" می دانست.
تمدن اسلام و ایران:
پس از تمدن یونان باستان، در سومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ، یعنی تمدن اسلام و ایران، نیز متفکران متعددی به تامل در باب فلسفه تعلیم و تربیت پرداختند. بیشتر این اندیشمندان «تعلیم و تربیت» بر پایه اهداف الهی و تقرب به خداوند و تزکیه نفس تعریف کردهاند و بیشتر جنبه پرورشی، اخلاقی و اخروی آن را مدنظر داشتهاند.
تعلیم و تربیت در اسلام از ارزش زیادی برخوردار بودهاست. با مسلمان شدن مردمان از نژادها و جوامع مختلف، تعلیم و تربیت نقش مهمی در نزدیکی آنان و تشکیل یک امت واحده ایفا کرد. نزد مسلمانان علوم به سه دسته تقسیم شده بود: علوم اسلامی، علوم فلسفی و طبیعی و علوم ادبی هنری. علوم اسلامی به بررسی منابع اسلامی مانند قرآن، احادیث و تفاسیر آن میپرداخت. علوم اسلامی از نظر فرهنگی از همه با ارزشتر به حساب میآمد؛ فلسفه و علوم طبیعی به اندازه علوم اسلامی مهم دیده میشد ولی کم فضیلت تر دیده میشد.
سیستم آموزش اسلامی در ابتدا تأکید نسبتا خوبی روی فنون و امور عملی داشت. اما متاسفانه به تدریج از قرن ۱۱ میلادی به بعد، علاقه به علوم مذهبی به صورت عمدهای جای علوم دیگر را گرفت. علوم طبیعی تجربی و فلسفه دیگر تنها به عده کمی تدریس میشد. از آزادی فکری داده شده به اندیشمندان و نخبگان کاسته شد و علوم غیر دینی و بررسیهای پژوهش گرایانه غیر دینی دیگر تحمل نمیشدند. لذا توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و اخلاقیات و فروگذاری علوم طبیعی تجربی و ریاضیات و معقولات و جایگزینی فقه به جای فکر، از عوامل مهم انحطاط تمدن اسلام و ایران شد و به کردار تمدن ایران هخامنشی بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات رفتند و سر و برگ تربیت مبتنی بر اندیشه عمودی "ایشان و من" را پی جستند.
مولوی در مثنوی شعری دارد که مظلومیت علوم کاربردی طبیعی و ریاضی و عقلی را می توان از آن دریافت:
خردهکاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخورست
که عماد بود گاو و اشترست
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردند این گیجان رموز
خاقانی نیز در قصیده ای به نکوهش علوم فلسفی یونانی می پردازد:
چشم بر پرده امل منهید
جرم بر کرده ازل منهید
علت هست و نیست چون ز قضاست
کوشش و جهد را علل منهید
... رزق جستن به حیله شیطانی است
شیطنت را لقب حیل منهید
به توکل زیید و روزی را
... ای امامان و عالمان اجل
خال جهل از بر اجل منهید
علم تعطیل مشنوید از غیر
سر توحید را خلل منهید
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید
وحل گمرهی است بر سر راه
ای سران پای در وحل منهید
زجل زندقه جهان بگرفت
گوش همت بر این زجل منهید
نقد هر فلسفی کم از فلسی است
فلس در کیسه عمل منهید
دین به تیغ حق از فشل رسته است
باز بنیادش از فشل منهید
حرم کعبه کز هبل شد پاک
باز هم در حرم هبل منهید
... مشتی اطفال نو تعلم را
لوح ادبار در بغل منهید
مرکب دین که زاده عرب است
داغ یونانش بر کفل منهید
قفل اسطوره ارسطو را
بر در احسن الملل منهید
نقش فرسوده فلاطون را
بر طراز بهین حلل منهید
علم دین علم کفر مشمارید
هرمان همبر طلل منهید
چشم شرع از شماست ناخنهدار
بر سر ناخنه سبل منهید
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید
فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کسل منهید
... گل علم اعتقاد خاقانی است
خارش از جهل مستدل منهید
از معایب اندیشه تربیتی در تمدن اسلام و ایران و البته تمدن سلف آن، یعنی تمدن ایران هخامنشی، همانطور که بیان شد این بود که عمودی و مبتنی بر اندیشه "ایشان و من" بود و لذا بر همین اندیشه است که سعدی از مربیان بزرگ اخلاق می گوید:
نـه در هـرســخــن بــحــث کــردن رواســت
خــطــا بــر بــزرگـان گـرفــتــن خــطــاســت
در واقع عیب گیری بر بزرگان که عین صواب است در دل و دیده این مربی تربیت خطا تلقی شده است.
همچنین در جای دیگر می گوید:
خلاف رای سلطان رای جستن
به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفتن آنک ماه و پروین!
مخاطبان ما تصدیق خواهند کرد با چنین فکری در چنان فضایی نباید انتظاری جز رشد ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات را داشت. از جمله معایب دیگر تفکر تربیتی در این تمدن، امساک و خساست در انتقال مفاهیم می باشد.
سعدی در گلستان باب اول که در سیرت پادشاهان است ، حکایتی آورده است که:
«یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود، سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی. مگر گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت. سیصد و پنجاه و نه بندش در آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی. فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگیست و حق تربیت وگر نه به قوت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم. ملک را این سخن دشخوار آمد. فرمود تا مصارعت کنند. مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زور آوران روی زمین حاضر شدند. پسر چون پیل مست اندر آمد به صدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی. استاد دانست که جوان به قوت از او برتر است، بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت. پسر دفع آن ندانست به هم بر آمد. استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فرو کوفت. غریو از خلق برخاست. ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورندهٔ خویش دعوی مقاومت کردی و به سر نبردی. گفت: ای پادشاه روی زمین! به زورآوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقهای مانده بود و همه عمر از من دریغ همیداشت امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد.
گفت از بهر چنین روزی که زیرکان گفتهاند دوست را چندان قوت مده که اگر دشمنی کند تواند، نشنیدهای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید؟
یا وفا خود نبود در عالم
یا مگر کس در این زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد ».
این حکایت سعدی را آوردیم تا تصدیق نمایید که این اندیشه این مربی بزرگ تربیت که هر استادی باید یک فن کمتر از آنچه می داند به شاگردش بیاموزد در دراز مدت و توالی این استاد و شاگردی چه آواری بر سر این تمدن خواهد آورد (آنهم تمدنی که بیشتر دنبال ایجادگری در اقلیم درون ذات است تا برون ذات) و دیدیم که چه بلایی بر سرش آورد و از همین روست که در تمدن اسلامی و ایرانی ما به جایی که اساتید به شاگردان خود ببالند و آنها را جلوتر و پیشرفته تر از خود بدانند. این شاگردان هستند که به اساتید خویش می نازند و به شاگردی خویش در نزد شیخنا الاستاد ها و سیدناالاستادها افتخار می کنند چرا که اساتید را بر خود افضل و ارجح می دانند.
تمدن غرب مدرن:
در هر حال با ظهور چهارمین مرحله تمدن بشری یعنی تمدن غرب مدرن، فلسفه تعلیم و تربیت نیز وارد وادی جدیدی می شود اولین متفکر جدی تعلیم و تربیت تمدن غرب مدرن، را چه بسا فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶) باید دانست. بیکن در گسترش علوم تجربی در انگلستان و اروپا و تجدید حیات علم و فلسفه در اروپا نقش بسزایی داشت. از جمله آثار بیکن کتب «احیاء علوم کبیر» و «پیشرفت دانش» را می توان نام برد (جای تاسف است که در تمدن اسلام و ایران محمد غزالی کتابی با عنوان احیاء علوم می نویسد و نتیجه اش اماته علوم است و در غرب فرانسیس بیکن احیاءعلوم می نویسد و بنیان یک تمدن بی نظیر را می گذارد).
بیکن با جسارت و شجاعتی مثال زدنی، زبان به انتقاد از گذشتگان و سلف سفیه گشود و به شدت از اندیشه های ابلهانه آنان و نتایج آن یعنی علوم قدیمه ، انتقاد کرد: «علوم برجای خود متوقف ماندهاست و کوچکترین پیشرفت با ارزشی در راه انسانیت به وجود نیاورده است؛ ...سنت و روش مدارس پیروی شاگردان از استادان و است نه پرورش مخترعان و کاشفان... آنچه در ساحت علوم انجام میگردد دور خود گردیدن برگشتن به نقطه مبدا است.». وی بر این باور بود که «اگر برقوانین طبیعت آگاه شدیم بران فرمانروا خواهیم گشت؛ در صورتی که اکنون به علت جهل و نادانی خود بَرده آن هستیم... بگذارید تا هریک از علوم را در جای معین خود بنشانیم، نقایص و احتیاجات آنرا بررسی کنیم و امکانات آنرا بسنجیم و به طور کلی خاک دور و بر ریشه علوم را بکنیم و زیر و رو سازیم». همچنین بیکن با تأکید بر روش استقرایی و ارزش و اهمیت آن نسبت به دیگر روشها، روند صحیح و مطلوب کشف حقیقت را گوشزد میکند. بهنظر او پیشرفت و اختراع و کشف و بهدست آوردن حقایق هنگامی میسر است که تعبیر و تفسیر طبیعت بدون دخالت بتهای چهارگانه (بت غار، بت قبیله، بت بازار، بت نمایش) صورت گیرد. با استفاده از این روش، به حقایق امور چنانکه هستند نه چنانکه معمولاً بهنظر میرسند میتوان پی برد و این باید هدف علم و فلسفه و تعلیم و تربیت باشد.
فرانسیس بیکن را به راستی باید بنیانگذار علم مدرن و به تبع آن تعلیم مدرن دانست که تفکراتش در پیشرفت علوم طبیعی تجربی و ریاضی و تسلط بشر بر طبیعت نقش ارجمندی داشت. در واقع بیکن همان حدیثی که در نزد مسلمانان وجود داشت را به زمان خود برد و به زبان خود بیان کرد ( العلم سلطان من وجده صال و من لم یجده صیل علیه؛ علم اقتدار است. هر کس این قدرت را به چنگ آورد، میتواند تحکم کند؛ میتواند غلبه پیدا کند؛ و هر کسى که این اقتدار را به دست نیاورد، بر او غلبه پیدا خواهد شد و به او تحکم میکنند.) حقیقت آن است که بیانات محوری اسلامی که توسط صوفیان سفیهی چون غزالی به حاشیه رانده شده بود سر از تمدن غرب درآورد و آنها را آقای آفاق کرد و مسلمانان را خوار کرد.
به هر روی فرانسیس بیکن نقش زیادی از نجات بشر از شر موهومات متهوع قرون وسطایی داشت هر چند وی نسبت به تعلیم و تربیت اخلاقی و معنوی بی اعتنا و فروگذار بود و این ایرادی غیر قابل انکار است.
مرتضى مطهرى دیدگاه بیکن را اینگونه مورد انتقاد قرار مى دهد: «نیمى از دردهاى انسان جز با علم با چیز دیگرى چاره نمى شود، ولى انسان دردهاى دیگری هم دارد که همان دردهاى انسانى انسان است. یعنى دردهایى که مربوط به ابعاد انسانى انسان است، اینجااست که علم قاصر است، دانشمندان به اینجا که مى رسند مى گویند: علم بى طرف است، علم بى تفاوت است، علم براى انسان، ارزش وسیله اى دارد، علم براى انسان هدف نمى سازد، علم هدف هاى انسان را بالا نمى برد، علم به انسان جهت نمى دهد، بلکه انسان در جهتى که در زندگى انتخاب کرده است از نیروی علم استفاده مى کند. امروزه ما مى دانیم بیشتر دردهایی که انسان از ناحیه ی انسان دارد، از ناحیه انسان هاى عالم دارد نه از ناحیه ی انسان هاى جاهل. آیا در رابطه ی استعمارگر و استعمار زده در دنیاى امروز، در این چند قرن آیا جاهل ها بودند که جاهل ها را استعمار و استثمار مى کردند؟ یا جاهل ها بودند که عالم ها را استثمار مى کردند؟ یا عالم ها بودند که مردم دیگر [اعم از] جاهل و غیرجاهل را استعمار و استثمار مى کردند». (گرچه انتفادات مطهری تا حدودی وارد است اما باید توجه داشت که در دوران مدرن و با علم حداقل بسیاری از دردهای مادی بشر حل شد در حالیکه ما حتی نتوانستیم کمی از دردهای معنوی بشر، که آنقدر سنگش را به سینه می زنیم، دوا کنیم).
از دیگر اندیشمندان تربیت اندیش کمنیوس (1592-1670 ) است. از نظر کمنیوس، تعلیم و تربیت یک نیاز و یک حق برای انسان است. هدف تعلیم و تربیت از دیدگاه کمنیوس، به فعلیت رساندن سه قوهی علم، قدرت و قداست است؛ به عبارت دیگر، آدمی باید به یاری علم، اخلاق و دین به خردمندی، اراده و تقوا دست یابد. از نظر وی تعلیم و تربیت بایستی به تمامی ابعاد وجودی آدمی نظر داشته و رشد و تعالی همه ابعاد انسانها را در دستور کار قرار دهد.
کمنیوس معتقد بود که باید عمارتی از تعلیم و تربیت بنا کرد که موجبات افزایش معلومات و قدرت و شادکامی بشر شود. او سر و برگ این داشت که برنامهی مدارس را طوری طرحریزی کند که تفسیر رسایی از جهان ارائه کند و ارتباط تمام پدیدههای جهان بهطرز علمی و مؤثر روشن گردد. بهنظر او افزایش محفوظات و اندوختن اطلاعات کافی نیست.
ژان ژاک روسو ( ۱۷۱۲ –۱۷۷۸ ) اندیشمند برجسته دیگری در حوزه تعلیم و تربیت بود. وی معنقد بود که انسان فطرتا پاک است و جامعه ذاتا پلید است که انسان را می آلاید. وی بر آن است که کودک را باید از این جامعه پلید دور نگه داشت و اجازه داد تا او مراحل طبیعی حیات خود را طی کند و با آنچه طبیعت به او داده است، به رشد و کمال برسد.
از نظر روسو جامعه در راه رسیدن خود به سوی تمدن، همواره از طبیعت انسانی دور شده، به تجمل رو کرده و در قید و بند چیزهای ساختگی گرفتار آمده است؛ از این رو هر گونه تاثیر آن بر اساس طبیعت، یعنی کودک، اثری فاسد گر دارد. بنابراین کودک همیشه تحت نظر مربی قرار دارد و او را دور از جامعه، با توجه به تفاوتهای فردی اش تربیت میکند. از نظر روسو مربی خوب کسی است که انگیزه آموختن و فهمیدن را در شاگرد بر انگیزد. جسم کودک و حواس پنجگانه کودک و عقل کودک نیز باید تربیت شود تا قدرت مقاومت در برابر سختی های جسمانی و علایق هیجانی و احساسات ذهنی را داشته باشد، باشد که درآینده فردی قوی باشد.
یک مساله مهم که در اینجا بدان اشارتی می کنیم مساله تربیت منفی است که روسو مطرح می کند. به نظر او لازم نیست ما از محاسن کار درست اخلاقی داد سخن دهیم، بلکه کافی است کار بد را به کودک یاد ندهیم، زیرا انسان به صورت طبیعی راستگوست و جامعه است که دروغ گفتن را به او میآموزد.
آخرین اندیشمند بزرگی که در این مجال بدو می پردازیم جان دیویی (۱۸۵۹ - ۱۹۵۲) است که یکی از بزرگترین متفکران در ساحت فلسفه تعلیم و تربیت است. دیویی معتقد بود که دانش آموزان تنها در یک نظام آموزشی که به آنها اجازه تجربه و رابطه متقابل با برنامه درسی را دهد می توانند ببالند، لذا باور داشت همه دانش آموزان باید در فرایند یادگیری خودشان همکاری کنند. او بر این باور بود که تعلیم و تربیت ، باید زمینه ای برای یادگیری زندگی باشد و در واقع آنچه هدف تعلیم و تربیت است، به کار افتادن نیروی فکر و ابتکار جهت سود همگانی در زندگی روزانه است نه حفظ طوطى وار معلوماتی که چه بسا سود و ثمری هم در زندگی انسان نداشته باشد.
جان دیویی تصویری جدید از کل نظام تعلیم و تربیت و از جمله معلم ارایه داد. به نظر او، معلم نباید کسی باشد که در جلوی کلاس میایستد و اطلاعات پراکنی می کند و دانش آموزان منفعل آنها را جمع می کند. بلکه معلم باید نقش پیش برنده و هدایت گر را به عهده بگیرد. از نظر دیویی معلم نباید متکلم وحده و دیکتاتور مآب باشد بلکه باید اهل گفتگو و دوستی با دانش آموزان بوده و در فرایند یادگیری همقدم و همنفس آنان باشد و کمک نماید تا دانش آوزان بتوانند خود مستقلا مفاهیم هر بحث را کشف کنند و درک کنند و بکار بندند. دیوئی با اتکا به فلسفه پراگماتیستی، محور اساسى تعلیم و تربیت، را فراگیرى روش حل مسأله و رفع مشکل می دانست. اگر دانشجو شیوه ی رویارویى با مسایل و مشکلات را بیاموزد، بهتر مى تواند در دنیای آشفته که هر لحظه مسایل جدیدی در برابر او گردن می کشد، به حل مسایل بپردازد و مشکلات را شکست دهد و زندگی موفقی داشته باشد. (در واقع دیویی طرفدار علم نافع بود و نه علم لا ینفع و این همان چیزی است که در فرهنگ دینی ما هم آمده که: اللهم انی اعوذ بک من علم لا ینفع. البته معنای نفع دیویی دنیوی است و معنای نفع دینی هم دنیوی و هم اخروی است و بر همین نهج است که فرمودند: خیرکم عندلله انفعکم للناس. در حالیکه متاسفانه در جامعه ما "نفع ناس" را فقط در پرداختن بیش از حد و سرسام آور به علومی مثل فقه و اصول تلقی کردند. در حالیکه اساسا در منطق قرآن حقیقت چیزی است که برای مردم نفع و سود و ثمری داشته باشد. «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد: خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.» متاسفانه این تفکر مسلم قرآنی در تمدن اسلامی به کنار رفت ولی در تمدن غرب مورد توجه قرار گرفت و می بینیم که به کجا رسیدند و ما مسلمین فقه و اصول خوان به چه خواری و خفت و فلاکتی افتادیم و از غربی ها که سهل است از شرقی های کافر کیش و سگ و گربه خور نیز عقب افتادیم و تو سری خور عالم و آدم شدیم.
به هر روی جان دیویی تعلیم و تربیت معلم محور و حقیقت محور را به تعلیم و تربیت دانش آموز محور و کاربرد محور و کاملا عمل گرا بدل کرد. این نوع فلسفه تعلیم و تربیت، امروزه محبوبترین اندیشه تربیتی تلقی می شود که اندیشه تربیتی غرب مدرن نیز در ادامه و امتداد تمدن یونان باستان مبتنی بر اندیشه افقی "من و تو" است.
فلسفه تربیت در تمدن مدرن اسلامی ایرانی (تمدن اشراق):
ابتدا باید بگوییم در انسان یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین «اراده ایجاد نمایی در بستر ارتباط با دیگری» است، که این ایجاد نمایی در ارتباط با دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات تحقق می یابد، البته این اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است. ( قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً . آیه 84 سوره اسرا).
بنابراین از این نیروی بنیادین در وجود انسان می توان به: "اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ با دیگری البته معطوف به تشخص شاکله خویش" یاد کرد. باید توجه داشت که شاکله هر شخص یا مظهر اسمای جلالی است و یا مظهر اسمای جمالی. که البته تحت این دو اسمای اصلی، بی نهایت اسم فرعی و کوچکتر وجود دارد. بنابراین هر انسانی وجود منحصر به فردی دارد و لذا برای تعلیم و تربیت هر فرد منحصر به فرد انسانی باید روش خاص خودش را در پیش گرفت. البته باید افراد طوری تربیت شوند که هم در آفاق بیشترین ایجاد نمایی را کنند و هم در انفسشان. البته ایجاد نمایی در آفاق بسی مهمتر از انفس است. چرا که ایجاد نمایی در آفاق زمینه و پیش درآمد ایجاد نمایی در انفس است.
مطلب دیگر آنکه همانطور که بیان شد تعلیم و تربیت جامع، یعنی دربردارنده بعد مادی یا آفاقی و بعد انفسی یا معنوی، در تمدن اسلامی مورد تاکید متفکران مسلمان بود اما پس از مدتی با افراط در توجه به بعد معنوی و انفسی، به تدریج بعد مادی و آفاقی که شامل علوم طبیعی و ریاضی و عقلی و نیز فنی و کاربردی می شود، جایگاه خود را از دست داد و همین یکی از عوامل انحطاط تمدن اسلام و ایران شد.
به نظر می رسد اگر قرار است تمدن مدرن اسلام و ایران دوباره شکل گیرد نباید آن اشتباه تاریخی را مرتکب شویم (یعنی علوم فنی و راضی و طبیعی و عقلی را علم بنای آخور بدانیم و بنامیم). بنابراین جا دارد بدین منظور در درجه اول به علوم انسانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و در درجه دوم به علوم طبیعی تجربی و ریاضی و فنی مهندسی توجه شود (این علوم ، یعنی انسانی و طبیعی، علومی هستند که به ایجاد نمایی در عالم برون از ذات انسان یا عالم آفاق منجر می شوند و آدمی پیش از و بیش از هر چیز از محیط انسانی اجتماعی و نیز محیط طبیعی خود متاثر می شود و حتی از آینه آفاق است که خویشتن خویش را می شناسد لذا اینها در اولویت قرار دارند) و البته پس از توجه به علوم انسانی و علوم طبیعی باید به ایجاد نمایی در عالم انفس دست زد و از این رهگذر به خودآگاهی و خدا آگاهی و جاودانگی نایل شود.
به هر روی در نظام تعلیم و تربیت مدرن اسلامی و ایرانی که هدفش از تعلیم و تربیت چیزی جز افزودن بر سعه وجودی انسان در همه ابعاد آفاق و انفس نیست. افراد باید به گونه ای تعلیم داده شوند که به طور روزافزون و خستگی ناپذیر به ایجاد نمایی در این دو عرصه دست زنند تا گستره وجودی خویش را وسیع تر سازند و خداگون ترشوند. (البته در صورت تعارض میان ایجاد نمایی آفاقی یا ایجاد نمایی انفسی، اگر به هر ترتیب قابل جمع نبود، اولویت با ایجاد نمایی آفاقی است به عبارت دیگر در اندیشه تربیتی تمدن اشراق ابتدا رابطه افقی "من و تو" قرار می گیرد و در مرتبه بعد رابطه عمودی "ایشان و من". که این رابطه "ایشان و من" برای جلوگیری از افتادن در چاه نفسانیت و خودپرستی که در رابطه "من و تو" قرار دارد می باشد.) باید دانست که در این منظر رسالت انسان و هدف از آفرینش انسان آن است که با دو اقلیم پلید و کثیف درون ذات و برون ذات خودش، با اراده پولادین و همت والا، این پلیدی ها و مشکلات بی شمار درونی و برونی را رفع و رجوع کند (البته مشکلات بشر هیچگاه تمام نمی شود و اساسا یکی از نیازهای انسان نیاز به مشکل داشتن است) و در واقع رسالت اصلی انسان این است که با اراده و همت و نیز تلاش و کوشش نستوهانه، جهان بیرونی که بدترین و ویران ترین جهان ممکن است و نیز جهان درونش را که کثیف ترین و پلیدترین موجود ممکن است را بهترین و آبادترین و پاک ترین و زیباترین جهان های ممکن کند. (اراده و همت انسان در راس تمام ساختار وجودیش قرار دارد و همین اراده و همت است که بزرگترین ودیعه ارجمند و ارزشمندی است که خدا در وجود انسان نهاده است و او را مسوول آبادانی و پاک گردانی برون و درون گردانیده است و مربیان تربیت، پیش و بیش از هر چیز باید اراده و همت انسان را پرورش و ترقی و تعالی دهند).
در هر حال به نظر می رسد تعلیم و تربیت برای ایجاد نما شدن در آفاق و انفس است که انسان را به وجه الله گشتن و خدامانندگی و رنگ و روی خدایی گرفتن در عین خدا بندگی و عبد حق بودن رهنمون می شود («صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ۱۳۸ بقره» و «و تخلقوا باخلاق الله») و با در پیش گرفتن آن می توان نه اشتباه تمدن قدیم اسلام و ایران، یعنی توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و معنویات، را مرتکب شد و نه اشتباه تمدن غرب را در توجه بیش از حد به علوم طبیعی و ریاضی و فنی. به نظر می رسد این تعلیم و تربیت می تواند ما را به تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق یار و یاور باشد.
نگارنده: رضا مهریزی