تاریخ انتشار: ۲۱:۲۴ ۱۴۰۳/۸/۲۹ | کد خبر: 176332 | منبع: | پرینت |
از پنجره اتاق به خیابانی خیره شده است که در آن چند لحظه قبل شاهد لتوکوب شدید یکی از هموطنانش بوده است. با چشمان پر از اشک از ضجههای هموطنش و تن نحیفی که زیر لگدهای بیشمار ایرانیان خرد و خمیر شده بود، میگوید. انگار همه آن لگدها به تنش اصابت کرده و درد آن تا مغز استخوانش رخنه کرده است. پلکهایش را به هم میفشارد و قطرات اشک از گونههایش میلغزد و در میان چادرش گم میشود. با نگاه تبآلود و آه جانگداز، میگوید که ما وطن نداریم، هم در وطن خود و هم در دیار غربت مجرم و محکوم به حبس شدهایم. لحظهای کنار پنجره میایستد، بدون هیچ حرفی خیابان را نظاره میکند و به فکر عمیقی فرو میرود. دلش به خیابانهای کابل و شلوغی آنجا که در وصف آن بارها آهنگ خوانده، تنگ شده است. به یاد روزهای خوبی که او برای تحقق رویاهایش از هیچ تلاشی دریغ نمیورزید و دوست داشت روزی آوازخوان مشهوری شود، بدن خستهاش را از جلو نور آفتاب که قصد غروب دارد، برمیکند، دستانش را به هم میفشار و نگاه غمانگیزی به آله موسیقی که دیگر هیچ صدایی از آن بیرون نمیشود، میاندازد. با دستانش گرد و خاک هارمونیه را پاک میکند و میگوید که من به جرم نواختنش و صدایم، از یک زندان به زندانی دیگر پرت شدهام.
فرزانه فرحت، یکی از زنان معترض و آوازخوان محلی است که پیش از حاکمیت طالبان بنا بر علاقهای که درعرصه موسیقی داشت، فعالیت خود را در این عرصه آغاز کرد. او برای پیشرفتش از هیچ تلاشی دریغ نمیورزد و با وجود دشواریهای فراوان برای دستیابی به آرزوهایش یکتنه مبارزه میکند. او در مدتی کم بنا بر استعداد و تواناییاش طرفداران بیشماری پیدا میکند و تشویق مردم و دیگر هنرمندان باعث میشود تا مصممتر در این عرصه قدم بردارد و نترستر ادامه دهد: «علاقه خیلی زیادی به موسیقی بهخصوص آوازخوانی داشتم. زمانی که خیلی خرد بودم، پیش خود شعر دکلمه میکردم. چون از یک خانواده سنتی بودم و اجازه نداشتم، در مسجد نوحه میخواندم و زمانی که به کابل آمدم، فضای پیشرفت وجود داشت. به همان خاطر فن بیان رفتم و بیشتر شعر دکلمه میکردم. هر باری که در مسابقه شرکت میکردم، مقاوم اول، دوم یا سوم را میگرفتم. به همین دلیل از سوی دوستان و استادانم زیاد تشویق میشدم.»
او فعالیت خود را در عرصه موسیقی از اوایل سال ۲۰۲۰ میلادی آغاز میکند و در مدتی کم با علاقه فراوان یازده آهنگ بیرون میدهد. با پخش و نشر یازده آهنگ طرفدار جلب میکند و استعداد خود را بیشتر از پیش میشناسد. برای مسلکی شدنش چندین جای نزد استادان موسیقی صنف آموزشی میگیرد و برای دستیابی به رویای آوازخوان مشهور شدن شب از روز نمیشناسد و وقتش را صرف بهتر شدن صدایش و یاد گرفتن چندین آله موسیقی میکند.
فرزانه فرحت همانند صدها زن افغانستان در گوشهای از شهر کابل پیگیر رویاهایش بود و همه خیالاتش شعر بود، آواز بود و آله موسیقی که همطراز با او مینواخت و صدای آرامش تولید میکرد؛ اما ناگهان خبر آمدن گروه طالبان همهجا را میگیرد و هراس آن بدنها را به لرزه درمیآورد. با رسیدن این گروه به شهر کابل، همه چیز رنگ عوض میکند، چهرهها نگران و لبخندها اسیر میشود و توفان عجیبی در شهر برپا میشود که خسارات آن همه را در بر میگیرد.همه پا به فرار میگذارند و به داخل خانهها پناه میآورند، میخواهند به عزیزانش بپیوندند تا در صورتی که به رگ بار بسته شدند، در آغوش عزیزانشان جان بدهند. روزی عجیب و سقوطی غمانگیز بود.
فرزانه آن روز را نحسترین روزی میداند که سبب نابودی او و صدها زن در افغانستان شد. در حالی که خاطرات آن روز بار دیگر ذهنش را مغشوش کرده و سیاهی آن پیش چشمانش سوسو میکند، دستانش را محکم به هم میفشارد و بغضش تبدیل به گریه میشود. میگوید: «بعد از آمدن طالبان دنیا تاریک شد. از همان روز تا حالا دنیا برای ما تاریک شده است. اما پانزده روز اول را هیچگاهی نمیتوانم فراموش کنم. هر باری که در موردش فکر میکنم یا حرف میزنم، انگار در همان صحنه استم که کابل سقوط کرده است. نمیتوانم در مورد آن روز حرف بزنم. زمانی که کابل سقوط کرد، من تنها زندهگی میکردم. خیلی ترسیده بودم، به اندازهای که شب تا صبح گریه میکردم. میترسیدم و همیشه در فکر این بودم که آیا طالبان از دروازه میآیند یا پنجره. آنقدر تحت فشار بودم که نمیتوانم بیان کنم. روزهای خیلی سختی بود.»
فضای اتاق کوچکش را که روزی از آن صدای موسیقی شنیده میشد، هراس فرا میگیرد و گریههای پیهمش جاگزین صدای هارمونیه میشود. بعد آن روز رویاهای فرزانه در همان اتاق کوچک جا میماند و خودش فراموش میشود. پس از به قدرت رسیدن مجدد طالبان دیگر آهنگ نمیخواند. صدایش را خفه میکنند، آله موسیقیاش را میسوزاند و خودش را مرتد میخوانند.
سقوط کابل و نابودی رویاهایش مدتی او را گوشهنشین و افسرده میکند، اما این حال او دیر نمیپاید؛ زیرا محدودیتهای روزافزون بر زنان خاموشی او را میشکند و با گروهی از زنان که نخستین دادخواهیشان را در ۱۷ آگست سال ۲۰۲۱ در جادههای کابل آغاز کرده بودند، میپیوندد. شجاعت و ایستادهگی این زنان در برابر مستبدترین گروه که هر یک کارمند، خبرنگار، آوازخوان، دانشجو و دانشآموز بودند، سبب میشود تا او خود را از چهاردیواری خانه که تبدیل به زندانی برایش شده بود، برهاند و صف زنان معترض را مستحکمتر و قویتر کند: «من بهعنوان یک دختر و نسل جوان دیگر تحمل نتوانستم که دروازههای مکتب و دانشگاه بسته بماند و نصف پیکر جامعه افغانستان فلج شود. زنان بیکار شوند و زنانی که حداقل یک کارگر داشته باشند که خوب، اما زنانی که تنها نانآور خانه خود بودند، چه میشوند؟ من بهعنوان یک خواننده و انسان آخرین تلاش خود را کردم. تا توانستم به خیابانها رفتم و صدای حقخواهی بلند کردم. با اینکه هیچ حمایتگری نداشتم و همه به دید بد نگاهم میکردند، اما ادامه دادم. دوستان و آشنایان لقب دختر خیابانی را برایم داده بودند و میگفتند که هنوز سرکت متر نشده، هنوز همان دختر خیابانی استی؛ اما من همه این تحقیرها، توهینها و زخم زبان را تحمل میکردم و میگفتم که من افتخار میکنم و تا زنده باشم صدا بلند میکنم و هر جا باشم صدای خود را خفه نمیکنم.»
فرزانه میگوید خوشحال است از اینکه صدای محکم او و دهها زن معترض ترسی در میان گروه طالبان انداخته و حداقل سبب شده است که جهان تا این دم آنها را به رسمیت نشناسد، اما مبارزه او و دیگر زنان بهایی داشته است. آنها به خاطر مبارزه در برابر این گروه از سوی خانوادههای خود طرد شده، انبوهی از حرفهای ناشایست را تحمل کرده، لتوکوب شده، در بند شده و زندان و شکنجه طالبان را تجربه کردهاند. اینکه در زندان طالبان بر آنان چه گذشته است، بارها از زبان زنان معترض شنیده شده و آنها با جرئت چگونهگی حاکمیت این گروه را افشا کردهاند.
اعتراضهای پیهم و شرکت در جلسههای اعتراضی و از آنجا به خیابان رفتن همواره با ترس از بازداشت و شکنجه همراه بوده است، اما او با وجود تازیانه و نوک تفنگ طالب ادامه داده و صدایش را خفه نمیکند. با صدایی که از آن به وضوح میشود اراده مستحکمش را فهمید، ادامه میدهد: «ما در جریان اعتراضات مشکلات زیادی داشتم. مشکل جا داشتیم، مشکل هماهنگی داشتیم، ترس از بازداشت شدن داشتیم، نمیدانستیم که کدام زن در بین ما نفر طالبان است. چون هر بار جای ما لو داده میشد. با آن هم ما ادامه دادیم و همه خطرها را پذیرفتیم. لیستی از زنان معترض نزد طالبان بود و خیلیها را به بهانههای مختلف بازداشت و زندانی کردند. آمار بازداشت آن زمان خیلی زیاد بود. خیلیها را بردند و بالایشان تجاوز جنسی کردند. آمار تجاوز و بیعزت شدن هم آن زمان خیلی بالا بود. ما با همان شرایط به خاطر دادخواهی ادامه دادیم. اینکه چرا ادامه دادم، باز هم میگویم که من منحیث نیروی جوان وجدانم قبول نمیکرد که در گوشه خانه بنشینم و تماشا کنم که طالب دیگر چه بلاهایی سر زنان و دختران میآورند.»
فعالیتهایش سبب میشود تا گروه طالبان او را نیز شناسایی کند و برای خاموش کردن صدایش همهجا را جستوجو میکند تا او را نیز دربند کند. بارها او را به تجاوز و بریدن سرش تهدید میکنند. بالاخره پس از ماهها زندهگی پنهانی به ایران پناهنده میشود: «آخرین دادخواهی که در کابل کردم، کنفرانسی بود که پس از آن برایم از شمارههای گوناگون زنگ میآمد و میگفت که اگر ادامه بدهی، اول بیعزت و بیآبرو میشوی و بعد ما سرت را بریده و به خانوادهات میفرستیم. شرایط طوری شده بود که من از یک خانه به خانه دیگر میرفتم و در مدت یک ماه سه بار خانه تبدیل کردم. آن زمان خانه گرفتن برای دخترها سخت شده بود و هیچکس در آن شرایط خانه نمیدادند، اما ما التماس میکردیم و میگفتیم حالا که ما گور خود را کندیم شما با ما همکاری کنید. دیگر امکان نداشت پنهان شوم چون دوستانم را یکییکی بازداشت کردند و من مجبور شدم ایران فرار کنم.»
فرزانه نیز همانند دهها زن معترض به خاطر حق نان، کار و آزادی مجبور به ترک دیارش میشود و از یک غربت به غربت دیگر پرت میشود. او در ایران نیز در شرایط دشواری به سر میبرد و بنا بر طرح خروج پناهجویان افغانستان از ایران در خانه حبس شده است و نمیتواند از آنجا بیرون برود. بیاحتیاطی و گشتوگذار آزاد در خیابانهای ایران سبب بازگشتاندن او به افغانستان خواهد شد؛ جایی که از سوی طالبان بارها تهدید شده است. از طرفی او از بدرفتاری جامعه ایران نیز گلایه دارد و میگوید که نهتنها نظامیان این کشور، بلکه مردم عام نیز آنان را در هر جا لتوکوب کرده و دشنام میدهند.
از جایش بلند میشود و در حالی که غم و بیچارگی را میشود از نگاههایش خواند، بار دیگر پنجره را باز میکند و میگوید که درست در پایین همین ساختمان گروهی از ایرانیان یک پسر افغانستانی را زیر مشت و لگد گرفته و چنان لتوکوب میکردند که استخوانهایش را شکستاندند و دیگر صدایی از آن پسر شنیده نشد.
بهنیا
هشت صبح